چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۸


به سلامتی


خیاری را از بوته می چینم و خُرد می کنم 
تا با برگ‌های تازه‌ی نعناع 
در کاسه‌ی ماست بریزم.


آتش شعله می کشد و دود می کند؛
باد می زنم تا گل کند.


شیر را باز می کنم و باغچه‌ی کوچک‌مان را آب می دهم:
این همه بذر تنهایی را کدام عاشق بازیگوشی کاشت
که من اکنون میهمان نیلوفرهای رنگینش شده ام.


ببین چه نگاهم بی پرواست!
می خواهد در یک لحظه
تا ژرفای کهکشانی این شبنم‌های به دام افتاده پیش رود.


پروانه‌ای با بال‌های احترام 
بر گل‌ِ رنگینِ خاطره می نشیند 
و زنبورهای از راه رسیده  
دُورِ  سوداهایم می  چرخند؛
خوشحالم که گوشتِ  تنِ این پروازهای طلایی می شوند.


می روم که گوجه ها را بچینم
صدایت در فضا می پیچد: «باز که کندیشان؛
آخر بگذار سرخ‌ و سرخ‌تر شوند!
این باغچه باید تا کی
اینگونه نارسیده بلعیده شود؟

از اینکه همواره در وجود منی، شادمانه می خندم؛ 
لیوان را بر می دارم و بالا می گیرم:
به سلامتی...
به سلامتی.