سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۹

قدس

به نظر می رسه همه چیز داره برای یک راهپیمایی دیگه در روز قدس آماده می شه... من که اونجا نیستم که بیام و شعار بدم، اما اگه برگزار شد و کسی رفت شعارهای ضد جنگ فراموش نشه
مثلا: نه غزه، نه لبنان، جنگ دیگه نمی خوایم

ضد انتخاب

نمی دونم می شه برا اصطلاحی به نام "ضد انتخاب" وجاهتی قائل شد یا نه. تجربه به من نشون داده، بعضی ها به جای انتخاب مستقل راه شون در زندگی، دست به یک ضد انتخاب می زنن. مثلا برای اینکه راهی برخلاف پدر یا مادرشون رفته باشن، یا نشون بدن راهی رو که اون ها گفتن غلطه، راهی رو انتخاب می کنن که واقعا با روحیه ی اون ها نمی خونه. به نظر می رسه ضد انتخاب رو نشه یک انتخاب مستقل به حساب آورد، چون به شدت تحت تاثیر و عملا دخالت دیگران شکل گرفته
ممکنه پدر و مادرها یا دیگر آدمهایی که دنبال کپی و پیست کردن شخصیت مشعشع خودشون در بچه ها هستن، اون ها رو بدون اینکه بخوان، به ضد انتخاب وادار کنن ...

افسردگی

مطابق نظریه ی انتخاب، افسردگی رفتاری ست که فرد برای ارضای نیازهایی که نتوانسته به نحو صحیحی برآورده کند، به آن متوسل می شود، و نه یک بیماری که کسی باید از بیرون آن را معالجه کند .... (افسردگی انتخاب است نه بیماری - مجله ی ایران استار شماره ی 827)

یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

می دونی؟ آخه...

می دونی؟ آخه آدم با ضعف هاش بزرگ می شه، با نارسایی هاش، با پارادوکس هاش. آدم با همه ی وجودش بزرگ می شه و تازه همیشه به نوعی و تا حدی همون بچه هه باقی می مونه.

جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۹

فراز و فرود

چشم اندازی که من از فیس بوک می بینم، حسابی یخ کرده، خیلی از دوستان دیگه کمتر میان، بعضی ها درد و رنج توی نوشته ها و کارهاشون طعم بیشتری گرفته، و ضرباهنگ فریادها، فرود دوباره ای انگار پیدا کرده. 
خستگی یک سایه ی سنگین رو اینور توی غربت و اونور توی روزهای بلند و داغ ماه رمضان می شه حس کرد...
برا جوان تر ها شاید تازگی داشته باشه، ولی ما که دهه هاست با این فراز و فرودهای مواج بیم و امید زندگی کرده ایم، می دانیم که این خاموشی یک طغیانی رو به دنبال داره ...

پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۹

مادران سیاهپوش


هرگاه
با آن چادر سیاه
بر سنگ نانوشته ی گورش
به درد، سینه می سایی
و اشک می ریزی ... 
شک می کنم
که شاید
خود خانه ی خداست
                   این مزار



مشکل

مشکل اینه که درست همان موقعی که باید یکی بیاد و دست آدم رو بگیره و از بی مزه گی و روزمره گی روزگارش به در بیاره، آدم حوصله ی کسی رو نداره، از دست دیگران خسته شده، گفتگو براش آزار دهنده و بی معنی و بی نتیجه شده، و تو دنیای خودش بیشتر فرو می ره ... همون دنیایی که ازش پیش دیگران شکوه می کنه

پائیز

از امروزمی شه، به فهمی نفهمی، صدای پای پائیز رو از دور، تو گفتگوی برگ ها و باد تشخیص داد ... صداهایی که انگار قدری گرفته تر و پر رنگ تر شده اند...

سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹

سیب

اینجا خیابون ها پر از درخت های سیب قرمزرنگ کوچیکه که فوق العاده خوشمزن، ولی هر وقت بخوای بچینی، رهگذرها بهت یه جوری نگاه می کنن. چیدنشون انگاری که واقعا جرمه. من این نوع سیب رو تو جنگل های تنکابن هم دیده بودم که ترش و شیرینه و خیلی پر طعم.
من و هما یک کیسه بردیم زیر یکی از اون درخت های پر از میوه ی محل مون، نزدیک کامیونیتی، و از سیب های شسته شده تو بارون پر کردیم و اوردیم خونه.
تا چند روز که تماشاشون می کردیم و یکی یکی می خوردیم. بعد به عقل من رسید ازشون خورشت درست کنم. خورشت سیب، هویج و آلو ... به روش "از سیر تا پیاز" نجف دریابندری. محشر شد غذامون... به هر کی دستش می رسه توصیه می کنم. فصلشه

تغییر

برای تغییر دادن باید دائما تغییر کرد و با زمانه پیش رفت...
آدم هایی که اهل پیش بردن تغییر اند، کلن،  بیش تر به آینده می اندیشن تا گذشته، چون آرزو، آرمان و عملشان هر چه بیشتر با آینده گره خورده تا گذشته ...
من از اونایی که تو روایت هاشون گذشته خیلی وزن سنگینی داره، توقع تغییرکردن و تغییر دادن و این جور چیزا رو ندارم.
آدمی که می ترسه تغییر کنه مطمئنن می ترسه که تغییر بده

یکشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۹

قدم اول

با این گزاره آشنایی دارین؟
اگه مردم یا نیروهای سیاسی به جای اینکه "اون کار" رو می کردن، "این کاری" که ما می گفتیم رو می کردن، ما در "این وضعیت" ای نبودیم که هستیم.
اگه دقت کنید این فرمول بندی زیاد تو تحلیل ها تکرار می شه، و البته جای "این کار" و "اون کار" و "این وضعیت"  توش عوض می شه و از این طریق نیروهای سیاسی رقیب مورد نقد قرار می گیرن ...
 اینکه مردم این کار یا اون کار رو می کنن دلایل مشخص اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و چه می دونم روانشناسی و چه و چه داره... به خواست یک سایت و نشریه و تشکل محدود سیاسی که زیر و رو نمی شه، می شه؟
می شه پرسید: وقتی همیشه دعوت های گوناگون به شیوه های عمل مختلف پیش روی مردم بوده و هست، پس چرا پیش نرفته؟ پاسخ به این سئواله که قدم اول در سیاست ورزی به حساب میاد
یک مثال بزنم. چرا مردم دنبال موسوی و کروبی رفتن و دنبال برخی گروه های سیاسی مشخص که مواضع بهتر و روشن تر و آزادیخواهانه تر و ... دارن نرفتن؟ همه چیز از پاسخ به این سئوال شروع می شه ... دارم فکر می کنم یه چیزی در این باره بنویسم.


زیبایی درون

یک فیلم مستند دیدم به نام زیبا بودن. این فیلم برای نشون دادن کلوپ های زیبایی به سراسر دنیا می رفت و انواع و اقسام موسسات جورواجوری رو نشون می داد که در زمینه ی زیبا کردن زنان (البته زنان مرفه) کار می کنن . صحبت از آرایش و لباس و ... نبود البته، بلکه بیشتر بحث روی حرکات بدنی و این ها دور می زد.
حالا بگو چرا اصلا برام جالب بود و چه ارزشی داشت که اینجا تو وبلاگ ازش حرف بزنم؟!
می دونی خیلی از این موسسات پی برده بودن که بزرگ ترین بازتاب زیبایی در چهره و اندام انسان از چیزی به نام زیبایی درونی ناشی می شه، یعنی برای اینکه آدم زیبا بشه باید درونش رو زیبا کنه. یک موسسه ی چینی بود که مجموعه ای از این روش های سنتی چینی رو بکار می گرفت و سلامت، اعتماد به نفس، و "مهر" و ... رو تو مشتری هاش افزایش می داد و اون ها واقعا خوشگل تر می شدن
ببین! واقعا خوشگل تر می شدن

شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۹



به خاک افتادند

انبوه ستارگانی را می گویم که از آن شیر نوشیدیم
فواره هایی که بر آسمان چتر می گشودند
صخره هایی که ابرها بر آن تکیه می کردند
سنجاقک های جسوری
که راه را تا تپه های دوردست گشت می زدند
سروهایی را می گویم که در پایشان می نشستیم
عزیزانی که تو هم می شناسی....

با گل های سرخ بر سینه و بفشه ای کبود بر پیشانی
به خاک افتادند
به خاک افتادند

---------------------------------
منتشر شده در سال 1384 به مناسبت کشتار هزاران زندانیان سیاسی در سال 1367

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹

فالگوش

یکی هست که به من می گه : عمو!!! می شه خواهش کنم گوش بدین؟
یکی یه بار به من گفت : چه جوری می تونین این جور غیر منصفانه قضاوت کنین؟
یک نفر دیگه ... می گه : عمو ببخشیدها اما گاهی منو یاد معلم قرآن شرعیات مون میندازین
یک دوست دیگری ...: آدم کنار شما از خودش خجالت می کشه و من این احساس رو دوست ندارم
یک عزیز دیگه بی رودربایستی گفت : خیلی دوست دارید حرف بزنید، نه؟
یکی دیگه اینکه : نمی شه اینهمه چیز رو در کنار هم قبول و دوست داشت که... آدمو گیج می کنین شما
یکی کامنت داد که من چون سبزم مثلا دشمن طبقاتی شم و در آینده اونو شکنجه خواهم کرد و تو زندان خواهم انداخت
و یکی دیگه مدت ها به حرف هام گوش داد و بدون اینکه بپرسه، رفت از تو آشپزخونه شون یک بشقاب غذا برام کشید، داد دستم و گفت حتما خیلی گرسنه شدی، بیا بخور!
و یکی دیگه که ...
و من چقدر همه ی این آدم ها رو دوسشون دارم ... چقدر دیوانه وار دوسشون دارم
بخصوص اون یکی رو که وقتی به شکل استاندارد، اظهار فضل می کنم، تو چشمام با یک حالت اعتراضی عجیب نگاه می کنه، و سکوت می کنه


تازه واردان

می دونی در زندگی چیزهایی هست که آدمو آزار می ده ...
فکرش رو بکن یک موج مهاجرت تازه ای داره میاد اینجا که خانماشون حجاب اسلامی دارن، بچه هاشون لات و پیتی ولی به شدت مرفه اند، سفره می اندازن، افطار می دن ... و جلو خونه های میلیون دلاری نقد خریده شون، از ب ام و و بنز کمتر پارک نمی شه ...
همه می پرسن اینا کین واقعا؟
می گن فقط تو سال گذشته با چندین هزار مهاجرت با سرمایه (هر نفر شده شش صد میلیون تومان) به تورنتو موافقت شده و میلیاردها دلار از پول کشور همراه با خانواده های این تملک کنندگان سرمایه های کشور به اینجا فرستاده شدن.
خوب اینجا یک کشور سرمایه داری یه دیگه. توی فرم های مهاجرت پرسیده نمی شه این پول ها از کجا اومده، یا تو قبلا چه جنایت هایی کرده ای، ریش را هم که خیلی راحت می شه تراشید ...
می دونی اینکه این جنایت کارها رو هیچ جا راه نمی دن افسانه است، دزدهای رژیم قبل کجا رفتن، اینا را هم همون ها با آغوش باز می پذیرن...
از همین حالا هم دارن میان... می شه روح کثیف شون رو تو هوا حس کرد.

چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹

پلیتیکال

امروز ویرم گرفته بود ببینم تو معرفی فرارشته های ترکیبی با سیاست چی پیدا می کنم. به همین دلیل، کلی جستجو گذاشتم (از بوم شناسی، تا تئاتر و نقاشی و ... توام با سیاست) و خلاصه وبگردی هایی از این دست. . .
political ecology
environmental politics
political marketing
micro politics
spritual politics
theatrical politics
painting the politics
توصیه:
اگه دچار غرورهای کاذب شدید و خود شیفتگی ماهیچه های سر و سینه تان را منقبض کرد، و فکر کردید دیگه خیلی دانش سیاسی بلد شده اید، پشت کامپیوترهاتان بنشینید و قدری حول و حوش واژه ی سیاست به دلخواه جستجو بگذارید ...  مطمئنن آرام می گیرید...

سه‌شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۹

آبدزدک



دیدین؟

دیدین یه آدماهایی به رنگ و پز خیلی تند و انقلابی همه رو مسخره می کنن و به همه ی احزاب و سازمان ها و شخصیت های سیاسی ما می توپند که نفهمیده اند اصلا انتخابات یعنی چی، مبارزه یعنی چی، مردم یعنی چی و چه و چه ... و بعد از خودشون و خلوص مبارزه شون، یک مشت شعارهای خلص و آرمانی تک نفره به خورد آدم می دن که خیلی سرخ و داغه، ولی نه مصداقی داره و نه معنای عملی مشخصی؟
و متوجه شدین این رسانه های بیمار "مخملی" با چه ولعی دنبال اینها می گردند و می یابند و با صدای آن ها مبارزه ی اصیل سیاسی در جامعه ی ما را می کوبند و بی اعتبار می کنند ...
می دونین؟ من یاد گرفتم که اول ببینم یک موضع گیری سیاسی به نفع کی تموم می شه، بعد ببینم چقدر خلاقانه و دقیق و واقعبینانه و انقلابی و ... فرمولبندی شده. گول نام ها چه برسه به نامچه ها را هم نمی خورم

قانونی و غیر قانونی

اینجا، یعنی اینور آب، یکی از بحث های روز، قانونی کردن یا غیرقانونی نگه داشتن تولید و توزیع و مصرف ماری جوانا است. کانادا از قرار یکی از بزرگ ترین تولیدکنندگان غیر قانونی ماری جوانا در جهان است و صادرات این ماده به آمریکا غیر از مصرف داخلی یکی از بزرگ ترین چرخش های مالی کسب و کار در این کشور به حساب می آید. دیروز یک بحث مفصل  خانوادگی داشتیم در این باره و اینکه دلایل موافقین و مخالفین قانونی کردن این مسئله چیست.
راستش ما چپ ها به دلایل زیادی با هر نوع مصرف مواد مخدر مخالف بوده و هستیم. ما همچنین، این گزاره که : "خوب وقتی نمی شه جلوی مصرف اینگونه مواد را گرفت ..." را هم به دلیل تجربه ی موفق کشورهای سوسیالیستی سابق در برچیدن بساط تخدیر قبول نداریم ... و به همین دلیل بحث قانونی کردن هر گونه مواد مخدر را اصلا قابل طرح ندیده ایم و فکر می کنیم دستگاه اداری حاکم عمدی در عدم جلوگیری از مصرف مواد مخدر دارد.
اما واقعیت این است که اینجا بخش بزرگی از جوان ها دائما ماری جوانا می کشند (شاید بیشتر از سیگار)، شبکه ی عظیمی به تولید و توزیع آن مشغول است، مافیای بزرگی در این اقتصاد زیر زمینی شکل گرفته که در قدرت سیاسی و اقتصادی نقش آفرینی می کند، ناامنی ها و کشت و کشتارهای گروهی راه می اندازد و عملا جز بگیر و ببند پلیسی بی نتیجه ی توزیع کنندگان خورد، هیچ کنترل موثری بر مجموعه این ماجرا وجود ندارد. 
سپیده که شدیدا مخالف مصرف اینگونه مواد است، دیروز دلایلی در موافقتش با قانونی کردن ماری جوانا می داد که برای من عجیب بود.  او مصرف ماری جوانا و مشروب را مقایسه می کرد (در کانادا توزیع مشروبات الکلی و دخانیات در انحصار دولت است) و می گفت :
شما وقتی 19 سالتان نشده نمی توانید از هیچ کجا مشروبات الکلی بخرید، ولی به راحتی می توانید مواد مخدر بخرید.
فروش مشروبات الکلی، با ساعات محدود در فروشگاه های محدودی صورت می گیرد. اگر به رستوران یا بار بروید، بارمن مسئول بد مستی شماست و حق ندارد آنقدر مشروب به شما بفروشد که مست شوید، اگر مست شدید و عمل ناشایستی از شما سر زد، او قانونا مسئول است و ممکن است حتی جواز کسب و کارش لغو شود. ولی در فروش مواد مخدر نه از نظر کمی و نه کیفی هیچ کنترلی نیست و ماری جواناهایی که این روزها به فروش می رسد تا چندین برابر گیاه طبیعی ماده ی موثر دارند. 
با کنترل قیمت مشروبات الکلی، (و سیگار) و بستن مالیات قابل توجه بر آن عرضه و تقاضای آن کنترل می شود، اما در مورد ماری جوانا هیچ کنترلی وجود ندارد و قیمت نسبتا پائین و بدون مالیات! آن مصرف را بالا نگه می دارد.
او به تجربه ی دیگر کشورهایی که که این کار را کرده اند اشاره می کرد و می گفت این کار در هیچ کجا میزان مصرف این مواد را بالاتر نبرده، بلکه امن تر کرده است.
او می گفت تجربه کنترل مشروبات الکلی و سیگار در کانادا که مضر بودن مصرف آن ها هم امری قطعی و شناخته شده است، باید برای برخورد با این مسئله درسی جدی باشد. 
و خلاصه اینکه قانونمند کردن مصرف آن می تواند وضعیت بهتری را از نظر اجتماعی و اقتصادی برای کانادا بوجود بیاورد و به همین دلیل گروه هایی برای قانونی کردن آن تلاش می کنند که او با کار آن ها موافق است.
راستش، نمی دونم ما باید چی بگیم؟ آیا می تونیم از یک سیاست قانونمند کردن و کنترل و محدود کردن مصرف این مواد در جامعه به جای برخورد مسئولانه تر و شدید تر پلیسی دفاع کنیم؟

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

درست

درست این نیست که به من خلاصه شود یا تو
درست نظرگاه محدود چند تن به جهان نیست
درست این نیست
که به خاطر درست هایمان خنجر بروی هم بکشیم
یا به نام درست تر بودن خوردتر بشویم


درست این نیست
که فکر کنیم با خوردتر شدن، موثرتر می شویم
این درست های خورد شده دیگر درست هم نیست


درست پیوند بزرگ ما با نیروهای کار است
و تنها از بطن بسیارهایی می زاید
که ما با کنار هم آمدنشان
هنوز فاصله داریم


درست این نیست که فکر کنیم
طبقه نیرویی متحدالشکل است
که درست عین عرایض ماست
یا آینده را مثل گذشته تصور کنیم و
جواب هر سئوالی را در آیه هایی سرخ بکاویم
درست آن است که زنده بودن جهان را ببینیم
و در پیچ و خم پیچیدگی ها
دگرگونی اش را طرح بریزیم


درست این نیست که تفاوت ها را برجسته کنیم و
یگانگی ها را نبینیم
یا دنیا را به جنبشی خلاصه کنیم
که خود را محور آن می دانیم
درست آن است که تنوع جنبش ها را درک کنیم،
نقش دیگر لایه ها و قشرها را بسنجیم
و جنبش جنبش ها را در همبستگی با آن بجوئیم


درست این نیست که
واقعیت های خاکستری پیش رو را ساده کنیم
و فکر کنیم درست یا سفید است یا سیاه
یا یکدیگر را نفی کنیم و کنار بگذاریم
چون اینجا و آنجا تفاوت هایی را می یابیم
درست آن است که از تلاش یکدیگر بیاموزیم و
به درست های یکدیگر بیفزائیم


درست این نیست که تلاش های صورت گرفته در گذشته را
مردود بشماریم و فکر کنیم ما تافته جدا بافته ایم
درست آن است که بدانیم
هستی ما مرهون تلاش بزرگ دیروز و امروز آن هایی ست
که در این راه حماسه ها آفریدند
و ما شاید تنها
فرزندان کوچک و بازیگوش آن هاییم.

اطلاعیه...

نظر به اینکه، با کمال خوشوقتی شبکه ی اطلاع رسانی ایمیلی بسیار فعال شده و دوستان همگی دست اندر کار فوروارد کردن ایمیل های مورد علاقه اند،
نظر به اینکه، تنوع این ایمیل ها بسیار زیاد است و از سرگرمی و آموزشی و سیاسی و هنری و فرهنگی و غیر و غیره را شامل می شود
و نظر به اینکه برای خواندن آن ها وقت محدود است، و در عمل، امکان خواندن تعداد محدودی وجود دارد
و از آنجا که وقتی ایمیل ها زیاد می شوند، نمی خوانیم و وقتی نمی خوانیم اهمیت آن ها و این شبکه ی نازنین فعال کم می شود و مطالب مهمی را از دست می دهیم،
پیشنهاد می کنم، فقط بهترین گزینه ها را فوروارد کنیم و تعداد فورواردها را در یک روز، محدود نگه داریم ...
و قدری وقت برای گسترش امن دامنه ی این شبکه ی نازنین و افزایش ایمیل افراد مطمئن در ایمیل لیست های خود بگذاریم تا وقتی آن ها را "بی سی سی" می کنیم، تعداد بیشتری به شبکه بپیوندند،  
و بدین طریق رسانه ای سالم، متکی بر خرد جمعی، متنوع، مسئولیت پذیر و تاثیر گذار برای مقابله با سانسور و اختناق حاکم بیافرینیم ...
مرگ بر مرگ، زنده باد آزادی

یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

باز هم از هوا

تو ماشین منتظر هما بودم که از مترو بیاد بیرون تا سوارش کنم و بیارمش خونه. باران تندی گرفت. صدای رگبار روی طاق ماشین آدم را مضطرب می کرد. خواستم شیشه ام را بدم بالا، مهتاب چند روزه ای وسط پنجره لم داده بود.

قیچی

مثل همیشه برای شیطنت، با اون قد نیم وجب ایم از تو پنجره پابرهنه پریدم وسط حیاط. هنوز چند قدمی نرفته بودم که درد شدیدی تو کف پام احساس کردم و رو زمین نشستم. وقتی دیدم کسی به گریه هام توجه نمی کند، در حالی که رو یک پام لی لی می کردم، خودم رو به اطاق رسوندم. مامان به دو آمد 
- چی شده مادر؟

- یه چیزی رفته توی پام
- پات را بگیر بالا ببینم! ... آها ... سنجاقه. صبر کن! الان درش میارم.
خیلی درد داشت. تا دست مامان با پای من می خورد، جیغ می کشیدم و بی تابی می کردم. آنقدر بی تابی کردم و پایم را پس کشیدم که بی چاره کلافه شده بود. اما با روحیه ای که او داشت، بداخلاقی نمی کرد.
- چیکار کنیم از دست این شیطنت های تو؟ آخه سنجاق کجا بود که پاتو بذاری روش؟
بچه ها همه آمده بودند و عملیات را با هیجان و لبخندی بر لب تماشا می کردند. هر کدام هم یک تکه ای می انداختند که فرصت جواب دادنش نبود. بعد از مدتی، مامان که انگار موفق به حل مشکل شده بود، گفت :
- مادر! این سنجاقه کاملا رفته توی گوشت و اینجوری در نمیاد. باید یک آهنربایی بگذاریم روش تا ذره ذره اونو بیرون بکشه.
 از اینکه حادثه ی پیش آمده به مشکل بزرگی تبدیل شده بود، تا حدی هم احساس غرور می کردم. نمی دانم چرا همه چیز من باید قدری چیز تر می بود. مادر برگشت و یک قیچی خیاطی بزرگ را که دو برابر پای من بود، آورد و با دستمال زیر پایم بست و گفت:
- مادر بگیر بشین و چند ساعتی تکان نخور تا سوزنه خودش در بیاد.
بعد هم با پایان عملیات، همه رفتند توی ایوان نشستند و من فقط صدای خندیدن گاه و بی گاهشان را می شنیدم. مدت ها انتظار کشیدم و آنوقت در اثر خستگی خوابم برد. بیدار که شدم، بلند شدم و نشستم. از درد کف پایم خبری نبود. قدری پایم را در اطراف اون قیچی بزرگ معاینه کردم. نه هیچ درد نداشت. غلط زدم و در افکار کودکانه ام فرو رفتم. سکوت همه جا رو فراگرفته بود. دو سه وجب آن طرف تر، کنار دیوار، لکه ای از نور خورشید رو جاسیگاری مامان افتاده و یک سنجاق ته گرد خون آلودی رو که به اون تکیه داده بود، روشن می کرد.

شنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۹

آینه

دیشب از راه که رسیدم بدون اینکه چراغ را روشن کنم، بدو اومدم پشت کامپیوتر. چشمم به تصویر خودم که افتاد، روبروی کامپیوتر خاموشم نشستم و به جای روشن کردن اون، مدتی به چهره ی خودم که نور کجتابی بر اون افتاده بود خیره شدم ...
می دونی : آدم گاه هم احتیاج داره با خودش و فضای درونیش خلوت کنه

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

مانکورت

چنگیز آیتماتف نویسنده ی گرانقدر قرقیز (و همچنین ناراضی اتحاد شوروی که  انگار پس از فروپاشی اتحاد شوروی، نارضایتی اش را با پذیرش نمایندگی دولت قرقیزستان در ستاد نیروی های نظامی ناتو!!؟؟ ادامه داد) در رمانی به نام روزی به درازای یک قرن روایت دردناکی را بازگو می کند. (پیشنهاد می کنم این رمان را حتما بخوانید - فوق العاده است).
او در تشریح شکل گیری قبرستان آنا، از مادری یاد می کند که به دست پسرش به قتل می رسد و در توصیف ماجرا، از شیوه ای نام می برد که اقوام بدوی ترکمن در گذشته ی دور بوسیله ی آن اسیران جنگی خود را مانکورت می کردند.
آن ها، برای این کار، افراد اسیر شده را به میان صحرا برده، سر آن ها را می تراشیدند. آن گاه شتری را نهر می کردند و پوست گردنش را سالم بیرون کشیده و به صورت عرضی برش داده، از آن به تعداد سرهای تراشیده، کلاه می دوختند و تا بالای ابرو بر سر این اسیران می کشیدند. اسیران برای چند روز با دست و پای بسته، بدون آب و غذا، در زیر آفتاب سوزان آن صحراها رها می شدند تا تابش آفتاب کلاه پوستی را خشک کند و چرم خشک شده با انقباضش جمجمه ی اسیر را در مشت گرفته و به شکل مرگباری بفشارد.
 پس از چند روز به سراغ اسیران باز می گشتند. اسیران مانکورت شده ای که چنین شرایط دشواری را تحمل  آورده و از پا نیفتاده بودند را باز کرده و کلاه را از سرشان بیرون می کشیدند.
اسیر مانکورت شده احساس و خاطره نداشت. حرف هم نمی زد، و شکل عجیبی از هستی برده واری را پیدا می کرد که مهم ترین وجه بارز آن فرمانبری مطلق از کسی بود که آن پوست آتشین را از سرش برداشته است. مانکورت اگر اربابش دستور می داد هر کسی را بدون آنکه فکر کند، می کشت. 
آنا باور نمی کرد نتواند مهر مادری را در فرزند مانکورت شده اش باز آفرینی کند و جان بر سر تلاش های صادقانه اش گذاشت...

سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

تپه ی صلیب ها


فکرش ور بکن یک آدم از جنگ برگشته ای با کمک یک مبارز صلح تصمیم بگیره روی زمین خونه اش که تپه ای مشرف به یکی از اتوبان های آمریکاست، در اعتراض به جنگ، قبرستان نمادینی درست کنه که عظمت کشده شدگان جنگ رو نشون بده ... برای هر نفر یک صلیب ...  و هر روز صلیب هایی به اون اضافه می شوند...
این اقدام با استقبال زیادی مواجه شده و توجه بسیاری را به خودش جلب کرده.

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

بارون

داره به شدت بارون می باره. اونقدر دونه هاش درشته که آدم می ترسه... وای... کاشکی کمی از این بارون ها هم تو تهرونه ما میومد... تا همه چیز شسته رفته و تمیز بشه و بعضی ها که بارون رو خیلی دوست دارن بیشتر از همیشه خندون بشن...

خواهشن

می شه از این دوست گرامی کامنت نویسی که وقت گذاشته و کارهای مرا می خواند و می نویسد خواهش کنم ایمیلش را در اختیارم بگذارد... برایش می خواهم مجموعه مطالبی بفرستم

شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۹

-از میان آرشیو-

حق هم دارن

دیکتاتوری نقض دو چیز اساسی ست: آرا و نظرات ، و آزادی گردش اطلاعات. دیکتاتوری فقط پدیده ای سیاسی و مربوط به حکومتا نیست، مربوط به روابط فردی و جمعی هم می شه. اگرچه دیکتاتوری سیاسی و حکومتی دومی رو ترویج می کنه و گسترش می ده
گاهی ما توی ساده ترین تجمعات خودمون هم سایه ی سنگینش رو حس می کنیم. همین که یکی متکلم وحده می شه و نمی ذاره دیگران هم نظر خودشونو بدن، دیکتاتوریه. همین که به باور های ساده ی دگر اندیشانه ی یه آدم دیگه نفرت بورزیم دیکتاتوریه. همین که گوشمان بدهکار نظر دیگران نباشه و نظرمون رو علیرغم مخالفت دیگران به هر لطایف الحیل پیش ببریم دیکتاتوریه؛ و اینکه اطلاعات غلط بدیم یا اصلا اطلاعات لازم رو ندیم تا آدم ها رو به راهی که می خواهیم بکشیم هم دیکتاتوریه. با این دید اگه یک نگاه به دور ورمون بندازیم خیلی چیزا دستگیرمون می شه
البته این نظر که ما باید اول خودمون رو درست کنیم بعد جامعه رو، درست نیست و تنها به این منجر می شه که هیچ فعالیت اجتماعی نکنیم، اما نمی شه بدون مبارزه ی با دیکتاتوری میون خودمون هم، در مبارزات آزادیخواهانه ی پیش رو امید پیروزی داشته باشیم. چرا؟ دلیلش خیلی ساده است: کسی حرفای ما رو برای پیوستن به مبارزه باور نمی کنه- حق هم دارن

تفاوت

یکی از عزیزانم روی لینک جت روتال تو فیس بوک برام کامنت گذاشته و گفته براش جالبه که این همه چیزهای بسیار متنوع و متفاوت نظر منو جلب می کنه و تو صفحه ی  فیس بوکم بازتاب پیدا می کنه.
براش نوشتم که من و هما عاشق کارهای اونا تو دوران دانشجویی مون بودیم و یک دوست آن دوران هما این لینک رو برامون فرستاده و چشم هامون رو پر اشک کرده...
اما، اون عزیز روی تفاوت خاصی دست گذاشت. نه اینکه نکته شو نگرفته باشم، ولی برای توضیح این ویژگی و تفاوت باید بیشتر فکر کنم. فکر می کنم و یک روز یه چیزی می نویسم. اما...
می دونی؟ آدم گاهی یک جواب هایی می ده که ظاهرا درست و کامل و روشن اند... ولی اگه یک کم دقیق بشی، هنوز جواب مطلب نیستند. 

جمعه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۹

نظر ها حق حیات دارن

نظر ها انگار مستقل از ارائه کننده هاشون حق حیات دارن. گاهی جای دو نفر که مدت ها سر یک موضوع با هم دعوا دارن عوض می شه و بعد از چند وقت می بینی این یکی بدون اینکه متوجه باشه داره از نظر اون یکی دفاع می کنه و اون یکی هم با آب و تاب مقابله می کنه...
یه دوستی داشتیم که معلم برخی آموزش های یونیسف در مورد مهارت های زندگی تو جنوب ایران بود. اونا توی کلاس هاشون بحث راه می انداختن و بعد از بین آدم ها دو نفر رو که نظرات مخالف هم داشتن رو انتخاب می کردن و می آوردن پای تخته. افراد انتخاب شده باید به شکل منظم و به نوبت نظراتشون رو مطرح می کردن و نظر مقابل رو به نقد می گرفتن.
پس از مدتی که نظرات روشن و مشخص می شد، از اون ها خواسته می شد که جایشان را در بحث عوض کنن و مدافع نظر طرف مقابل بشوند و بحث ادامه می یافت. آدم هایی که توان انجام اینکار رو پیدا می کردن، برای نظرات متفاوت و حتی مخالف خود احترام قائل می شدند.
شاید باید ابتدا قبول کنیم نظرات متفاوتی در مورد پدیده ها وجود دارن... یکی درست مطلق و بقیه غلط مطلق نیستند ... هر چند همیشه یکیش احتمالا درست تره و یکیش هم احتمالا غلط ترین. همین برخورد با احترام به دیگر نظرات، چه با نیروهای موافق و چه با نیروهای مخالفه که نظرها رو رشد می ده. توی یک برخورد هوشیارانه نباید هیچ چیز با ارزشی از دیگر نظرات دور ریخته بشه... هیچ چیز

شطرنج

شطرنج بازها یک عادت جالبی دارن. اونا همیشه به جای طرف مقابل هم تو ذهنشون بازی می کنن و سعی می کنن ببینند بهترین بازی طرف چی یه و برای مقابله با اون، چه کار باید کرد. به نظر می رسه توی تحلیل سیاسی هم این کار لازم باشه، و تداوم اون، یک ذهن تحلیل گر رو بسیار رشد بده ...
یه عده از ما جوری به نیروهای مقابل خود، اون هم در سطح جهانی، برخورد می کنن که انگار اونا نفهمن و نمی دونن چیکار دارن می کنن و فقط دارن نابود می شن و همین روزاست که رو سر ما سقوط کنن...

پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۹

دوران

دوران آنکه با رهبری اقلیتی آگاه و دنباله روی توده های ناآگاه، انقلابی صورت بگیرد گذشته است. (فردریک انگلس)  

مخاطب

مخاطبان ما ممکن است از واژه های بسیار آشنا برای ما، پیش ذهنیت های دیگری داشته باشند... اگر برای ما عزیز اند و به خاطر آن ها می نویسیم، نباید بترسیم که زبان دیگر کنیم و به محاوره ای تازه روی آوریم تا مشارکتشان را در کنار خود داشته باشیم. 

درس فیزیک

تو مدرسه معلم فیزیکی داشتیم که مرتب این قصه شو برای ما تکرار می کرد - البته هر بار با شور و اشتیاقی که انگار تازه کشف کرده و برای اولین باره که می گه...
سر یک میله ی آهنی را در کوره آتش قرار دهید و مدتی صبر کنید. میله ی آهنی چنان سرخ می شود که دسته ی آن را هم نمی توانید بدون وسیله ی مناسب بگیرید. حال، این میله ی سرخ را به حیاط ببرید و در آنجا رها کنید و مدتی بعد به سراغش بروید. درجه حرارات آن چقدر است؟
و بلافاصله بدون آنکه فرصت تفکری به کسی بدهد، و با یک لبخند عجیبی که هزار تا معنی داشت، جواب می داد:
درجه حرارات محیط ... بله درجه حرارت محیط

کامنت های سیاسی

برخی از دوستان با ایمیل و برخی با کامنت خواستار گسترش و مباحثه پیرامون برخی از نگاشته های سیاسی این وبلاگ شده اند. تجربه های قبلی اینجانب با توجه به طیف خوانندگانم نشان داده که سمتگیری به سوی بحث ها و دیالوگ های سیاسی، با استقبال روبرو نمی شود. به همین لحاظ بیشتر به اشاره ها و نکته گویی هایی در زمینه ی سیاسی پرداخته ام و گذشته ام، نکته هایی که خود بحث های مفصلی را می طلبد که من و هما در کنار بسیاری از اساتید خود، مقالاتی در باره ی آن ها (چه به صورت ترجمه و چه به صورت تالیف) انتشار داده ایم.  اگر دوستان علاقمند باشند می توانند در گوگل و سایت هایی که برای آن ها مقاله ارسال داشته ایم، و هنوز سر پا هستند مانند: صدای مردم، نوید نو، اخبار روز، روشنگری، و یا قبلا در نشریه ی چیستا (سایت تنها مقالات قدیمی را دارد) و ...  با نام ما جستجو ای بکنند. متاسفانه نه این وبلاگ و نه خود ما آرشیو مناسبی از آن ها نداریم و بخشی از مقالات در سایت های فرهنگ توسعه و نگاه دیگر با تعطیل شدن آن ها قابل دسترسی نیست.
اینجانب اخیرا سعی کرده ام برخی مباحثی را که می خواهم در باره ی آن ها بنویسم، از اینجا شروع کنم و بپرورانم... و مقالات منتشره را در اینجا نگهداری کنم. به همین دلیل، نقطه نظراتی که اینجا می دهید و خواهید داد، بسیار در این زمینه به من کمک خواهد کرد و سپاسگزارم.
مباحثی که ما در دهه ی گذشته بیشتر بر آن متمرکز بوده ایم، بدین قرار است:
عصر جهانی سازی
ائتلاف و اتحادهای سیاسی
جنبش صلح
انقلاب علمی فنی و تحولات ناشی از آن
علم "پیچیدگی" (کامپلکسیتی) و کاربردهای اجتماعی آن
منطق فازی و تحولات سیاسی اجتماعی
مفهوم "فضا" در مباحث سیاسی
مبارزه در فضای چند جنبشی 
و ...
البته ما درک همه ی این مباحث را برای اینکه نگاهمان به سوسیالیسم را "علمی" و به روز نگه داریم، لازم و مفید دانسته ایم و به همین دلیل به اطلاع رسانی و اندیشه ورزی در آن ها دست زده ایم.
بد نیست یک نکته ی دیگر را هم اینجا دوباره مطرح کنم. من بر این باور دارم که بین کار "روشنفکری" در زمینه ی سیاسی با پراتیک سیاسی تفاوت جدی وجود دارد. پراتیک سیاسی تنها می تواند و باید در چارچوب احزاب و سازمان های سیاسی پیگیری شود. من با کارهای محفلی و "خود جریان بینی" به شدت مخالفم و معتقدم ما در طیف چپ، همانند دیگر طیف های سیاسی جامعه، احزاب و سازمان های بسیار پر تجربه ای داریم که سرمایه ی اجتماعی بزرگی برای جامعه ی ما هستند و به خوبی و درستی کارشان را انجام می دهند.
شاید بتوان به دوران روشنفکران "ضد" سیاسی که کارش تخریب نیروهای اصیل سیاسی بوده پایان داد و مفهوم تازه ای از کار روشنفکری سیاسی را پی گرفت که اعتبار دهنده و آموزنده است. ناگفته نگذارم که تجربه ی همکاری با چیستا و استاد گرامی مان پرویز شهریاری در این زمینه بسیار به ما آموخت و بیش از هر عاملی این شیوه ی کار را باعث شد.

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

گروه هفت


امروز به  نمایشگاه نقاشی مک مایکل رفتیم که کارهای گروه هفت را گردآوری کرده است. گروه هفت گروهی از نقاشان کانادایی اند که با تاثیر گیری از کار یکدیگر از ابتدای قرن تا چند دهه به کار نقاشی مناظر پرداخته اند. قبلا در موزه ی هنر معاصر تورنتو توسط یکی از دوستان با نام آن ها آشنا شده بودم، ولی فرصت نشد که کارشان را ببینیم.  نمی دانم چرا با کار این نقاشان کمتر آشنا بوده ایم. به فارسی گروه هفت را جستجو گذاشتم و تنها این لینک را یافتم. بسیاری از کارها واقعا درخشان بود.
چند روز پیش یک فیلم مستند دیدم راجع به زندگی و کار آن ها، بویژه "تام تامسون" و شکل گیری این مرکزی که امروز به تماشایش رفتیم.
تو نمایشگاه، مجموعه ای از عکس های مناظر مربوط به هر نقاشی در کنار برخی از آن ها وجود داشت. گویا این کاری تحقیقی در باره ی زندگی و کار گروه هفت بوده که بعدها توسط دو هنرمند عکاس صورت گرفته است...
برای چند بار روی یکی از عکس ها برای مدتی خیره شده و بعد چشمم را بستم و سعی کردم تصویری را مرور کنم که از آن تماشا در ذهنم منعکس شده است. بعد به نقاشی کنار آن خیره شدم و در ذهنیت رشد یافته ی نقاش و بازتاب حیرت انگیز طرح ها و رنگ هایی به هستی انسانی فراروئیده، چشم دوختم و از تجربه ی اینکه کار مداوم و رشد یافته ی هنری چه صیقل شگفت انگیزی بر ذهن یک هنرمند می زند... مبهوت شدم...

فیلم ملکولی

مرورگر رو که باز کردم، طبق معمول بعضی از لینک های روی هوم پیج ام رو چک کردم. اولین لینک مربوط به مجله ی ساینتیفیک آمریکن بود : اینجا رو کلیک کنید
فکرش رو بکن! آدم بتونه از واکنش های شیمیایی فیلم بگیره ... وای این دیگه واقعا حیرت انگیزه...  

سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۹

بمباران هسته ای

اواخر این هفته مصادف با سالروز فاجعه فرو ریختن بمب اتمی بر سر مردم بی دفاع ژاپن توسط آمریکاست و در تمام این روزها تدارکات برای برگزاری آئین های مختلف در جریان است. اینجا در تورنتو هم مراسمی برگزار می شود.
احتمالا برای احترام!!؟؟ به کشته شدگان این نسل کشی غیر قابل دفاع توسط ارتش آمریکا، امروز صبح فیلم مستندی در یکی از کانال های تلویزیونی پخش شد به نام "بمب خاموش" که پیامدهای اولین آزمایش انفجار هسته "اتحاد شوروی" در منطقه ای به نام "چند ضلعی" در صحراهای قزاقستان پس از جنگ جهانی دوم را بررسی می کرد. فیلم تصاویری واقعی از صدها بیمار در روستاهای اطراف منطقه نشان می داد که دچار انواع اختلال های ژنیتیکی شده اند. و خاطراتی از آن دوران و تجربه دردناک مصادف شدن با این فاجعه به واقعی شدن فضا و نتیجه گیری های سیاسی مورد نظر فیلم مساعدت می کرد. سازنده ی اولین بمب هسته ای اتحاد شوروی در مصاحبه ای می گفت که در تمام اتحاد شوروی این بهترین و کم خطرترین منطقه برای آزمایش بود و چاره ای جز آن نداشتیم. فیلم هایی از آرشیو، شکل گیری هیولای قارچ مانند آتشینی را بر فراز آن صحرا نشان می داد که تشعشعات آن کیلومترها دور تر بر روی ساکنان حاشیه ی کویر فرو می ریخت. 
اتحاد شوروی اولین کشوری نبود که برای تقویت دفاعی خود آزمایش های هسته ای بدین شیوه را تجربه می کرد. سالی چند قبل از آن و پس از تحقیقات دامنه دار هسته ای مخفیانه در آمریکا، هیروشیما و ناکازاکی در جهنمی از آتش سوخته بودند. اما بعدها اولین کشوری بود که بطور یکجانبه آزمایش سلاح های هسته ای را متوقف کرد و پیشنهاد خلاء سلاح هسته ای جهانی را مطرح ساخت و به پیش برد و به یک معاهده جهانی تبدیل کرد که مرحله به مرحله سلاح های کشتار جمعی را معدوم می ساخت. و این همان معاهده هایی است که با فروپاشی اتحاد شوروی و بهم خوردن تعدل قوا، به تدریج نقض شد و در دوران حکومت بوش رسما بی اعتبار اعلام گردید.


خبرگزاری ها امروز  خبری را مخابره کردند :
هروه مورن، وزیر دفاع فرانسه روز سه‌شنبه ضمن اذعان به اثرات مخرب آزمایش‌های اتمی این کشور اعلام کرد که این کشور به قربانیان غرامت پرداخت خواهد کرد. به گفته ی رادیو فردا (خلاصه شده):

هروه مورن در مصاحبه با روزنامه فیگارو گفت: «هنگام آن است که فرانسه با وجدانش صادق باشد.»
بر پایه گزارش‌های منتشر شده نزدیک به ۱۵۰ هزار نظامی و غیر نظامی طی ۲۱۰ آزمایش هسته‌ای فرانسه در صحرای الجزایر و اقیانوس آرام در سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۶ در معرض خطر تششعات رادیو اکتیو قرار گرفته‌اند.
فرانسه برای مدت‌های طولانی هرگونه پیوند میان بیماری‌های این افراد با آزمایش‌های هسته‌ای خود را انکار می‌کرد.
 پانزده سال پس از آزمایش اتمی ایالات متحده در نیومکزیکو، فرانسه در ۱۳ فوریه ۱۹۶۰ در «رقان» واقع در جنوب الجزایر نخستین آزمایش اتمی خود را انجام داد.

گروهی از نظامیان بازنشسته فرانسوی که در آن سال‌ها‌ در محل آزمایش‌های اتمی این کشور در الجزایر و مجمع‌الجزایر پلونزی حضور داشتند، گزارش کرده‌اند که به آنها دستور داده شده بود که هنگام انفجار اتمی دراز بکشند و چشم‌های خود را بپوشانند و آنها چیزی بیش از شلوار کوتاه و تی‌شرت نپوشیده بودند.

بسیاری دیگر از نظامیان بازنشسته فرانسوی می‌گویند که پس از انفجارها به آن‌ها دستور داده می‌شد که به برای بررسی اثر انفجار به سوی منطقه صفر بروند.
چهار دهه آزمایش‌های اتمی فرانسه، با اعتراض گسترده فعالان طرفدار صلح و محیط زیست همراه بود.

نقطه اوج کش و قوس معترضان با دولت هنگامی بود که یک کشتی متعلق به گروه «صلح سبز» از سوی ماموران مخفی فرانسه در سال ۱۹۸۵ در نیوزلند منفجر و غرق شد که یک رسوایی جهانی برای پاریس به بار آورد.


خبر امید بخش دیگری هم در همان سایت رادیو فردا به چشم می خورد. برای اولین بار نماینده ی رئیس جمهور آمریکا در مراسم سالگرد بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی در کنار دبیرکل سازمان ملل (حتما با سری افکنده) شرکت می کند تا از برنامه خلاء سلاح هسته ای در سطح جهان سخن بگوید ... کاش یکی از ده ها فیلم مستندی که از این واقعه و پیامدهای آن تهیه شده، همزمان از همه ی تلویزیون های جهان پخش می شد تا مردم با این فاجعه بیشتر آشنا می شدند.


بسیاری پیشبینی می کنند که جنگ سوم خلیج بین حکومت به قول خودش "فرامنطقه ای" جمهوری اسلامی و اسرائیل و آمریکا و دیگر متحدان آن در سطح جهان به علت بزرگی ابعاد و غیر قابل پیشبینی بودن دامنه ی آن و احتمال بسته شدن تنگه ی هرمز می تواند به یک بمباران هسته ای برای تسلیم دیوانگان حاکم بر کشور ما بینجامد ...


این سناریو اگر تنها درصد کوچکی از احتمال وقوع را با خود داشته باشد از همه ی ما می طلبد با تمام توان در برابر آن بایستیم و دیگران را از خطری که زندگی شان را تهدید می کند آگاه سازیم...

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

جنگ

انتقال مقر فرماندهی نیروی دریایی سپاه پاسداران به جنوب و صحبت از مین گذاری استان های جنوبی، آمادگی ها و مانورهای نظامی پیدا و پنهان طی ماه های گذشته، موضعگیری های علنی رهبران و فرماندهان نظامی اسرائیل، آمریکا و جمهوری اسلامی در احتمال وقوع جنگ، خمپاره پرانی های حماس و جهاد اسلامی به طرف اسرائیل، انفجار در کشتی نفت کش ژاپنی در تنگه ی هرمز و اعلام رسمی آماده بودن طرح حمله ی نظامی به جمهوری اسلامی توسط فرماندهی عالی ارتش آمریکا تنها بخشی از اطلاعات اعلام شده ای ست که افزایش خطر جنگی مرگبار در منطقه را گوشزد می کنند ...
من از مدت ها پیش و تا همین اواخر در این زمینه نوشته ام و خواهم نوشت. منظورم هم مقاله نویسی در این وبلاگ نیست. اما در برابر این خطر جنگ به نظرات گوناگونی برخورد کرده ام، که علاقمندم اینجا در میان بگذارم
1- گروهی جمهوری اسلامی را بزرگ ترین خدمت گذار آمریکا می دانند و از آنجا که جنگ بین دو همجنس را به رسمیت نمی شناسند، همه چیز را جنگ زرگری می دانند
2- گروه دیگری جنگ را امری نزدیک، ولی آن را جنگی قابل قبول برای رها شدن از چنگ جمهوری اسلامی می شناسند
3- گروه سوم ایجاد شرایط جنگی را فشاری برای پذیرش تسلیم از طرف جمهوری اسلامی می شناسند که به زودی به هدفش دست خواهد یافت و به همین دلیل دامن زدن به تبلیغات پر دامنه در زمینه ی صلح را زمینه سازی برای پذیرش خیانت تسلیم می دانند
4- گروه دیگر جنگ را امری غیر قابل قبول ولی ناگزیر می دانند و تصور می کنند به جای موضعگیری در مقابل متجاوزان و محکوم کردن بی نتیجه ی افراط گری های جمهوری اسلامی، بهتر است به فردای بعد از جمهوری اسلامی اندیشید و برای خود سرپلی ایجاد کرد.


به نظر من تفاوت های جدی زیادی بین نظرات بالا به چشم می خورد، اما همه ی آن ها در یک چیز مشترک اند: بی توجهی به ضرورت مبارزه علیه جنگ و حفظ صلح بعنوان مبارزه ای سرنوشت ساز بین نیروهای مترقی جهان از یکسو و صف ارتجاع و نیروهای جنگ طلب مدافع مجتمع های نظامی جهانی از سوی دیگر ...
پیروزی جنگ طلبان در بر پا کردن جنگ سوم خلیج، قدم بزرگی در چرخش دوباره ی آن ها به قدرت بلارقیب در عرصه ی جهانی با پیامدهای بسیار خطیر برای نیروهای ترقی خواه و مردم زحمتکش است. این جنگ برنده ای جز هارترین بخش سرمایه ی داری جهانی نخواهد داشت و برای ما همانقدر آزادی و امنیت به ارمغان خواهد آورد که برای مردم عراق و افغانستان آورد ...