چهارشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۰

حرف

چقدر حرف زدن کار سختی یه و با این حال چقدر آدم حرف می زنه... .
می دونی؟ همیشه دلم خواسته طوری بتونم حرفم رو بزنم که حق مطلب رو ادا کرده باشم و اغلب این احساس بهم دست می ده که ناموفقم و هنوز چقدر باید توانمندی بیشتر و بیشتری برای این کار کسب کنم...

دوشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۰

آمریکا

اومدم آمریکا دیدن خواهر هام. یکی شونو بعد از ۳۲ سال دیدم، یکی شونو بعد از سی و یک سال... و دو تای دیگر رو پس از دوسال که تو تورنتو دیدم. راستی شوهر خواهرم رو هم برای اولین بار پس از بیست و اندی سال زندگی و چند سال جدایی ملاقات کردم...
می دونین؟ آدم حیرت می کنه از این زندگی ای که برامون ساخته اند... حیرت...
فکرش رو بکنین! خوش ترین روزهای زندگیم رو گذرندوم این روزها

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۰

فیس بوک

خبرگزاری راشیا تودی رسما اعلام کرد که عکس های ماهواره ای از آسمان لیبی، بمباران مردم توسط قذافی را نشان نمی دهد و هواپیمایی در آن روز در آسمان لیبی نبوده و این خبر جعلی برای زمینه سازی حمله به لیبی سازمان داد شده است. برای اخبار بیشتر به صفحه فیس بوک من مراجعه کنید

یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۹

منشور سبز ورژن سه

مبارزه برای استقلال، تمامیت ارضی، فدارالیزم، 
مبارزه در راه دمکراسی، رنسانس دینی و سکولاریزم، برابر حقوقی زنان، لغو حجاب اجباری، و برابری جنسی
مبارزه برای محیط زیستی سالم 
تلاش برای توسعه... توسعه ... توسعه ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی چند ملیتی و چند زبانه...
فعالیت در راه صلح و رفع هر گونه بکارگیری خشونت از زندگی مردم 
مبارز در راه تامین سیستم قضایی سالم و مستقل و لغو مجازات اعدام
مبارزه ای پیگیرانه برای عدالت اجتماعی و بازتوزیع عادلانه ثروت
مبارزه برای دستیابی همهٔ مردم به آموزش، بهداشت، مسکن و حق اشتغال
مبارزه برای همهٔ ارزش های دیگری که اینجا از آن یاد نشده ...
و خلاصه مبارزه برای ساختن ایرانی آزاد و آباد

شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۹

تبریک

توی فضای مجازی انگار عجلهٔ بیشتری وجود داره. تبریک عید از یک هفته قبل آغاز شده و جوری پیش می ره که انگار تا شب عید باید به پایان برسه. تو داخل البته دلایل زیادی برای این کار وجود داره که یکیش تعطیلی ادارات و عدم دسترسی خیلی ها به اینترنت از خانه است، اما اینجا چی؟ نه تعطیلی ای هست و نه قطعی دسترسی به اینترنت...
می دونین؟ من هم یک تبریک های ایمیلی برای داخلی ها دادم ... هی ام می خوام اینجا تبریک بگم ... ولی همچین دلم نمیاد... می خوام بذارم درست زمان سال تحویل تبریک بگم. راستش با این همه رویدادهای اسف انگیز از تشعشعات مرگبار و تجاوز و کشتار مردم و دروغ و دروغ و دروغ ... دل خوشی هم ندارم.

حرف های نماد شده

حرف های نماد شده مشکل بزرگ مباحثه های امروز است. نماد شدگی تنها به کلمات و جملات خلاصه نمی شود. تفکرات و اندیشه ها هم گاه به چالهٔ یک نماد شدگی کلیشه وار می افتند که کار را دشوار می کند. دیگرانی هستند که با شنیدن اولین نمادها در گفتار ما، بقیهٔ صفحه خالی ذهنشان را با یک فایل موضوعی نماد شده از حافظه شان پر می کنند. آن ها کوچک ترین توقعی ندارند که حرف تازه ای را بشنوند. و این باعث می شود از همان اول کار در جایگاه متهمی قرار بگیریم که دارد از خود دفاع می کند - دفاع از نظری هنوز ناشناخته و ناشنیده ...
فرمالیست ها می گفتند در زیر این آسمان پهناور هیچ حرف تازه ای وجود ندارد و تنها فرم و شکل است که تغییر می کند. به نظرم رسید این جملهٔ آنان را بشود بدین گونه هم گفت.
در زیر این آسمان پهناور توقع شنیدن هیچ حرف تازه ای وجود ندارد.

جمعه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۹

انقلاب-۲،۰ یا ویکی انقلاب

تا حالا اصطلاحی به نام «وب ۲،۰» شنیده اید؟ برای مثال فکر کنید چیدمان یک سایت بر اساس حضور و نظر مخاطبانش تغییر کند. ساده ترین مثال آن «بالاترین» است که اهمیت یک پست با تعداد کلیک ها بر روی آن مشخص می شود و هر چه اهمیت یک پست بالاتر برود، جایگاهش در صفحه نیز بالا تر می رود. پیدایش وب ۲،۰ انقلابی در اینترنت ایجاد کرد و زمینه ای را بوجود آورد که رابطه های مخاطب گراتری برای فعالان اینترنتی فراهم آید. نوع رشد یافته تری از وب ۲،۰ ها را می توان در «ویکی پدیا» و دیگر ویکی ها... جست. در ویکیپدیا متن های فرهنگنامه با مشارکت کاربران تهیه می شود. هر کس می تواند برود و سرفصلی باز کند و این سرفصل با تعامل او و دیگران و متخصصان امر به تدریج دقیق و دقیق تر می شود.
چند روز قبل پیش دوستان قدیمی ام مهمان بودم. آن ها عضو تیم تحقیق و برنامه نویسی بر روی سیستمی هستند که تلاش دارد آموزش عمومی در مدارس را از چیزی شبیه وب ۱،۰ (معلم درس دیکته شده ای را می گوید و دانش آموزان موظف به فراگیری آنند) به وب ۲،۰ (متن درس ها، مسائل و روش های حل مسئله در یک کار گروهی و به شکلی مشابه ویکی پدیا تهیه و به آموزش گذاشته می شود) تبدیل کند.
برخی تحلیلگران، جنبش ها و انقلاب های اخیر، چه در ایران و چه در منطقه، را نیز نوعی از انقلاب ۲،۰ شناخته و تفسیر کرده اند که در آن تعامل جمعی برای تصمیم سازی و پراتیک سیاسی تا حد قابل توجهی جایگزین شیوه های قدیم رهبری یعنی تدوین راهکارهای متمرکز و ارائه آن به جامعه شده است (Revolution 2.0 و WikiRevolution را می توانید در جستجو بگذارید. اصطلاح «انقلاب ۲،۰» به زبان فارسی ظاهرا هنوز در جستجوهای گوگل یافت نمی شود، اما برای «ویکی انقلاب» ورودی هایی وجود دارد). 
ویکی انقلاب در واقع همان انقلاب شبکه ای است که ما در جنبش سبز شاهد شکل گیری آن بودیم (اخیرا در وبلاگ همدیگر مقاله تازه ای  با نام زحمتکشان سراسر جهان شبکه شوید گذاشته ام).
شبکهٔ اجتماعی (مجازی و واقعی مرتبط با هم) تنها معنی انقلاب را به ویکی انقلاب تبدیل نمی کند، بلکه به تدریج آموزش، دانش، رسانه ها، تشکل های سیاسی اجتماعی، حقوق اساسی و تقنینی و ... را نیز ویکی می کند و به زودی ورژن های سه و چهار آن هم طرح خواهند شد.
من یکی دو هفته قبل، در فیس بوک پیشنهاد دادم «ویراست دوم منشور جنبش سبز» را بعنوان یک سر فصل در ویکی پدیا بگذاریم و اجازه دهیم توسط مشارکت عمومی اعضای جنبش سبز و مردم اصلاح و تدقیق شود. البته می دانم که چنین حرف هایی هنوز چقدر زود است و این پیشنهاد تا چه حد غیر عملی. توقع عملی شدن آن را هم نداشتم و تنها می خواستم ایده های «ویکی منشور» را مطرح کرده باشم. 
 ما در دنیایی زندگی می کنیم که فاصله عمل با نظر کوتاه و کوتاه تر می شود. نیروهای پیشرو جامعه باید آینده را ببینند و آن را در استراتژی ها و تاکتیک هاشان لحاظ کنند. عقب ماندن از انقلاب علمی فنی و دگرگونی های اجتماعی ناشی از آن، خواه نا خواه به عقب مانگی از سیر تحولات منجر خواهد شد. 

درس هایی مهم

دخالت نظامی در بحرین و لیبی نشان از خطراتی دارد که جنبش های آزادیخواهانهٔ عصر ما را همچون همیشهٔ تاریخ تهدید می کند. باید ارزیابی های درست و دقیقی از سیر رویدادها داشت. خلاصه کردن جنبش ها به جنبش دمکراسی خواهی (برخی پیش تر رفته و فقط نوع سکولار آن را هدف قرار می دهند) یا تقلیل دادن آن به جنبش آزادی زنان (که نقش آفرینی ارزنده ای در دوران اخیر داشته است) و کم اهمیت دانستن مبارزه در راه صلح یا حفظ محیط زیست (سرنوشت تلخ ژاپنی ها باید برای همهٔ ما درس بزرگی باشد)  یا نادیده گرفتن و روی ترش کردن به مبارزه در راه عدالت اجتماعی و ...خلاصهٔ کلام ... عدم درک نیاز به سازماندهی مبارزات در یک سپهر چند جنبشی، می تواند شکست های جدی و مصیبت های تازه ای را برای ما ایجاد کند.

پنجشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۹

«چپ»

نمی شه رفت وسط جنبش دمکراسی خواهی نشست و مدعی طرفداری از آن بود.... و اما همهٔ دیگر نظرات را به خاطر آنکه غیر یا ضد سوسیالیستی ست محکوم کرد. این کار تنها نشانگر این است که آن روایت از «چپ» باوری به دمکراسی ندارد. 

سه‌شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۹

سبز و سرخ

خیلی ها وقتی می گن جنبش سبز، فکر می کنند که یک رنگ سبز استانداردی را باید توقع داشته باشند... حال آنکه ما با یک طیف از رنگ سر و کار داریم که از سبز چمنی شروع می شه و به سبز... لجنی ختم می شه...
می دونی سرخ ها هم همین طور اند: از صورتی تا قرمز جگری...

شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۹


CNN

وارد خونه که شدم تلویزیون روشن بود و کانان سی ان ان داشت اخبار پخش می کرد. دو گویندهٔ زن و مرد روبروی ما نشسته بودند و ظاهرا از مصیبتی سخن می گفتند که بر سر مردم ژاپن آمده است.در پشت سر اون ها ده ها مونیتور خبری تصاویر محلات مختلفی را نشان می داد که میان سیلاب و آتش در هم می پیچیدند و آدم های بی پناهی که بر فراز ساختمان ها مضطرب و وحشت زده منتظر عملیات نجات بودند.  من هیچ چیز نمی شنیدم ... گنگ گنگ....انگار که به کلی کر شده باشم ... و تنها یک جمله مرتبا در ذهنم تکرار می شد:
آخه ما چه جوری می تونیم بر روی صندلی هایی بنشینیم و به کار و زندگی ادامه دهیم که چند متر آن طرف ترش زمین در حال نابودی به طرز دردناکی چنین عیان به تصویر کشیده شده است.

تسلیم

یک حرف هایی، یک تصویرهایی، یک لحظه هایی هست که آدم رو برای همیشه تکون می ده... دیروز که داشتم فیلم های سونامی ژاپن رو پیدا می کردم تا تو فیس بوک به اشتراک بگذارم، یک صحنه ای دیدم که منو سخت به هم ریخت و به گریه واداشت.
نما از بالا توسط هلیکوپتری برداشت شده بود که بر فراز یک موج ده ها متری که همه چیز را فرو می کوفت و می بلعید، وارد شهر می شد. دوربین مردی را نشان داد که به ناگهان آن هیولا موج سیاه را دید و شروع به دویدن و فرار از دست آن کرد.... اما یکهو بعد از چند قدم بدون اینکه با مانعی برخورد کرده باشد ایستاد...
می دونی؟ ... آرام آرام در حالی که پشتش به موج بود ایستاد...
من فکر نمی کنم تا آخرین لحظه زندگی ام ... هیچگاه این تسلیم دردناک را فراموش کنم...

پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۹

درج این مطلب ...

دیدین بعضی سایت ها می نویسن : «درج این مطلب به معنی قبول نظرات ارائه شده نیست؟ یا یک همچین چیزایی...
من هر چی فکر کردم معنی این حرف رو نفهمیدم. آدم چه موقعی می گه با یک مطلب موافقه؟ وقتی با ۱۰۰٪ مطلب موافقه یا ۷۵٪ یا ۵۱٪ و ....
مگه می شه آدم مطلبی رو ببینه که با صد در صد اون موافق باشه؟ من خودم با حرفی که زده ام هم ۱۰۰٪ موافق نیستم، چون که دیگه تو اول نقطه ای نیستم که داشتم اون حرف رو می زدم ...
می دونین؟ وقتشه که اگه یک نوشته ای ۱۰٪ هم حرف حسابی داره برا همون بخشش ارزش قائل باشیم و بخونیم و بخوایم که بقیه هم بخونن. حرف های غلط هم همیشه هست. هیچ جور هم نمی شه استرلیزه شون کرد... اینقدر هم نترسیم... چون همه با هم هستیم...

خائن

یک عده دربدر دنبال خائنین می گردن. کافی یه یکی یه چیزی بگی که مطابق ذائقهٔ سیاسی شون نباشه و تو ‌ذ‌وق شون بخوره، فوری اون بابا رو درازش می کنن که این بابا خائنه. خائن کسی یه که همهٔ بدبختی ها زیر سر اونه. شعار این آدم ها اینه که: ما هر چه می کشیم از خائنینه.
یکی تو جشنواره شرکت می کنه، خائنه. یکی نامه می نویسه به رهبر خائنه. یکی می گه سوبسیدها باید حذف بشه خائنه، یکی ... . بابا هر کی یک روشی داره دیگه...
آدم گاهی حس می کنه خشم و نفرتی که حوالهٔ «خائنین» می شه، خرج خود دشمنان شناخته شدهٔ مردم نمی شه، براستی چرا؟
می دونین؟ ما یک ضرب المثلی داریم می گه بلانسبت : یارو زورش به خره نمی رسه، پالونش رو پاره می کنه...

پیاده روی

دیشب حصر خانگی را شکستیم .
درجه حرارت دو درجه بالای صفر گفته می شد و باد هم نداشتیم. اما بعد از بارش ده پانزده سانت برف، بارون شروع شده بود و برف آبه ای را ایجاد کرده بود دیدنی. خلاصه یک ساعتی توی برف آبه ها شالاپ شالاپ راه رفتیم و بعد از اونی که خیس و خول شدیم، به خونه برگشتیم. خیلی باحال بود.
می دونین؟ معنای اینکه چرا می گن «آب» و هوا را با گوشت و پوست فهمیدیم

گرانی اینجا هم بیداد می کند

گرانی بیداد می کنه. افزایش قیمت مواد غذایی حیرت انگیزه... ماه به ماه بالا رفتنش رو اینجا حس می کنیم. فکر نکنین دروغ گفتن به مردم در مورد آمار ابداع احمدی نژاده؟ نه بابا بیچاره ... اون یک مقلده. مراجع تقلید بزرگی توی این کارها وجود داره.
چطور ممکنه مواد غذایی ۲۰ درصد گران بشه، هفت هشت درصد مالیات اضافه بشه، ده پانزده درصد سوخت و برق و آب و شارژ و اجاره و... اضافه بشه و اونوقت تورم در همان حدود سابق باقی بمونه؟ فکر کنم اقتصاددان برجسته ای پیدا شده که رابطهٔ تورم رو با قیمت اقلام مصرفی بکلی قطع کرده...

سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۹

دارم اعلامیه پخش می کنم

یکی اومده چت و می گه عمو چطوری؟ چی کار می کنی؟
نوشتم عمو مثل روزهای انقلاب دارم اعلامیه پخش می کنم...
منتها اعلامیه هام گاهی یک شعاره، گاهی مقاله، گاهی عکس و پوستر و گاهی کاریکاتور، فیلم، انیمیشن، موسیقی، سخنرانی، رقص... گاهی خبرهایی رو تند تند بازنویسی می کنم، گاه پاراگرافی تحلیل می نویسم و بعضی وقت ها هم کامنت هایی که یک نگاه دیگری را شهاب وار بازتاب دهد... کمترین این محصولات از من است، سهم بسیار ناچیز اما ارزشمند. اینجا در دریای انسانها غرق شده ام. انسان های شریفی که درِ خانهٔ آرزوهاشان بر ما باز است و راه مان داده اند تا با پر اهمیت ترین گفتگوهای لحظه به لحظه شان دست رسی داشته باشیم و آشنا شویم. دست ها همه در حرکت است. همه چیز اینجا باید دست به دست شود تا قدمی پیش برود و همین ویژگی اثیری و ناب است که دست ها را به هم پیوند می دهد و چیزی را می سازد که یک فضاست، یک سپهر شگفت انگیز.... تو فیس بوک زمینگیر شده ام عمو...

یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹

پوشش اجباری

به تحرک واداشتن جنبشی در راه آزادی پوشش و یا مبارزه با پوشش اجباری کاری ست قابل تامل و خواست بخش های از جامعه ما. اما برای پیشبرد موفقیت آمیز چنین خواستی باید رابطهٔ درست آن را با جنبش آزادی زنان و همچنین جنبش آزادیخواهی مردم کشورمان یعنی جنبش سبز بازشناخت و تنظیم کرد. در سری مقالات اخیری که این روزها دیده ام و در سالروز جهانی زن شدت می گیرد، چنین راهکارهایی به چشم نمی خورد. به جای آن، بقیهٔ جنبش ها متهم می شوند که چرا از روز اول کار و زندگیشان را به خاطر عضویت در چنین جنبشی رها نکرده اند (چرا باید می کرده اند؟ این جمهوری اسلامی برآمده از انقلاب بهمن هزاران درد داشت که به طور طبیعی، هر گروهی به دنبال درمان دردهایی بوده که مهم تر می دانسته). از طرف دیگر آن ها پوشش اجباری را به تحمیل مطلقی ارجاع می دهند که دیکتاتور بزرگ خمینی با چماق اجبار کرده است. آن ها به عکس العمل کشف حجاب اجباری رضاشاهی در میان مردم توجهی ندارند. کافی ست با نوع دیگری از پوشش اسلامی در روسری سر کردن تقریبا عمومی ولی غیر اجباری زنان مسلمان در مصر و تونس و منطقه نیز توجه کرد و باز گشت به فرهنگ اسلامی را هم مد نظر داشت که به شدت در این زمینه تاثیر گذار بوده است...  
در فرهنگ ما انگار همه چیز دست افزار تفرقه های تازه می شود. می توان به جای این حرف ها، دست بکار شد و برای ضرورت رفع پوشش اجباری نوشت و کارهای هنری ارائه داد و با ارائهٔ یک برنامهٔ اثربخش، جنبشی را هم به راه انداخت. این کاری ست که این عزیزان باید بکنند. باید حوصله داشت و تلاش کرد زمینه های مبارزهٔ عمومی تر برای حذف پوشش اجباری بعنوان بخشی از برنامه های زنان و جنبش آزادیخواهانه سبز کشورمان جا بیفتد. اما در هر حال، تقلیل مبارزات زنان به مبارزه علیه حجاب اجباری و یا تاریخ سازی نادقیق برای آن و انداختن شکست آن بر گردن دیگرانی که بدون این کار نیز به جرم های دیگر گردنشان را شکسته اند، واقعبینانه نیست.  نمی توان دیگران را متهم کرد که چرا مهم ترین مسئلهٔ من مسئلهٔ آن ها نیست. مشکل در اینجاست که مسائل زیادند و اولویت ها متفاوت.  

گربه های ایرانی

گربه های ایرانی از زیباترین و معروف ترین گربه های جهان اند. قدیم تر ها، هیچ خانه ای نبود که گربه ای نداشته باشد، اگرچه گربه ها زندگی مستقل و رفت و آمد خودشان را داشتند و به همه جا سرک می کشیدند.  با این وجود، به تقریب در همهٔ ضرب المثل های فارسی شخصیت گربه منفی ست و تحقیر می شود: 

مثل گربهٔ مرتضی علی از هر طرف که بیندازیش روی چهار دست و پا پایین می آید
هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد
گربه وقت غذا خوردن چشم هایش را می بندد

و حتی صفات مثبت این حیوان که خدمت بسیاری به انسان کرده نیز برخلاف واقعیتش تفسیر می شود. برای مثال، اینکه گربه به دقت خودش را می لیسد و پاک و تمیز نگه می دارد (مقایسه شود با سگ) باعث شده ما اصطلاح گربه شور را به کار بریم که حکایت از یک شستشوی ناکافی ست (انگار بقیه حیوانات لیف و صابون می زنند!؟) و وقتی مدفوع خود را زیر خاک پنهان می سازد و ما را از کثافتش در امان نگه می دارد، می گوییم: به گربه گفتند گهت درمونه، خاك پاشيد روش 

براستی چرا؟ آیا در بقیهٔ فرهنگ ها هم همین است، یا این از یک روانشانسی اجتماعی و ویژگی ما ایرانیان حکایت دارد؟

جمعه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۹

رستگاری

تجار برده های سیاهی که مردم بومی آفریقا را کشتی کشتی به آمریکا می آوردند یا اشغالگرهانی که آفریقا را فتح کرده و مردم را به بیگاری می گرفتند، در توجیه کار خود شان، از جمله می گفتند که این کارها برای بومیان موهبتی بزرگ بوده و باعث رستگاری شان شده، چون آن ها رو با عیسی مسیح آشنا کرده است. ما هم یک گزارهٔ مشابهش را در ایران داریم، نه؟

پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۹


اول اسفند

فضا در فیس بوک معنای واحدی برای همه نداره و حکایت های متفاوتی در جاهای مختلف اون  به چشم می خوره. روز اول اسفند، درست در تمام طول مدتی که مردم در خیابان های پایتخت و شهرهای مختلف ریخته و به اعتراض دست می زدند، چند تا هم بودند که داشتند دربارهٔ اینکه اساسا این شیوه های مبارزه درسته یا نه چت می زدن... 

پدیده های کهنه

مهمترین ویژگی پدیده های کهنه شده و مربوط به گذشته آن است که در فرایندهای مربوط به آینده جای پایی ندارند... 

دستکاری در ذهن

اگه یک زمان خواستیم فکر یک کسی رو دستکاری کنیم، باید حواسمون باشه که داریم کاری رو می کنیم که دقت های جراحی مغز رو لازم داره....

سه‌شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۹

چت

یکهو دیدم چت فیس بوکم باز شده و یکی نوشته:
آقا من شما را می شناسم؟
خانوم اینو شما باید بگید که می شناسید یا نه؟
نه، نمی شناسم!
یک کمی راستش موندم. این دیگه کیه؟ تو چت من چیکار می کنه؟ دوباره نوشت:
پس چرا منو اد کردید به فیس بوک تون؟
خانوم تا شما اوکی نکنید که کسی نمی تونه ادتون کنه؟
می شه بپرسم از کجا منو پیدا کردین؟
هر چی فکر کردم راستش یادم نیومد. فکر کنم مشابهت اسمی با یکی دیگه بوده که به جای اون بابا، اینو تقاضا کردم و اونم اوکی کرده و ... گفتم:
آدم پیدا کردن تو فیس بوک که کاری نداره.... خودش هم دائما پیشنهاد می ده ... اون بالا سمت راست.
پس شما منو نمی شناسین؟
نه والله... خیلی هم ببخشید که مزاحم شدم. الان می رم اسمتون رو حذف می کنم
نه! نه! حذف نکنین...
تو این فصله رفتم توی صفحه اش و دیدم دختری ست ۱۶ ساله... چند تا پست و لینک ساده داره و دو سه خط شعر هم از حمید مصدق که نوشته بود «مصدق» گذاشته... داشتم پست ها رو می خوندم  که دوباره نوشت:
آقا شما دوست بابام نیستید؟
نه. من کسی رو با فامیلی شما نمی شناسم.
فکر کردم بابام دوستاش رو فرستاده ببینه تو فیس بوک من چه خبره.
نه عزیزم مطمئن باش من از طرف کسی نیامده ام.
ولی من در هر صورت شما را نمی شناسم که
خوب این که کاری نداره صفحهٔ فیس بوک منو بخون ... یک کمی دستت میاد و منو می شناسی
خوندم. ولی نمی شناسم
هیچ کدام از این خبرها و رویدادها و مطالبی که گذاشتم برات آشنا هست؟
نه!
هیچکدام؟ 
نه. اینا چی هست؟
نمی دونستم چی بنویسم و چی بگم ... پرسیدم:
شعر دوست داری؟
آره...
یک شعرم رو براش گذاشتم و خداحافظی کردم و به سر کار خبررسانی ام بازگشتم.
ساعت ها بعد که صفحات مختلف باز شده را می بستم تا کامپیوتر را خاموش کنم، دوباره چشمم به چت افتاد و به صفحهٔ فیس بوکش رفتم. یک پست تازه اون بالا گذاشته بود:
مامانی بیا پیشم. من خواب نمی بره ...