چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴

آه ای آرزوی

می دونی من اصلا وقت ندارم مریض بشم یا ناراحت یا افسرده یا غمگین . . . کار که تعطیل وردار نیست. روزها می تونن آروم آروم شب بشن، برف می تونه پوکه پوکه همه جا رو بپوشونه و پنجره اجازه داره نور رو تو تصویر ثابتش مرتبا تکرار کنه یا تغییر بده . . . اما من نه
درست همون موقع هایی که بدترین خون ریزی های دردناک رو داشتم و ریاضت می کشیدم، تصاویر و صداهای فیلمی که آرزو دارم بسازم، توی ذهنم شکل می گرفت و شفاف می شد. ساعت ها تصاویر رنگین گستاخانه ذهنم رو فرا گرفت و صحنه به صحنه ی کار رو برام نقاشی و آهنگین کرد
البته تا پیاده کردن اون کار شگفت انگیز فاصله ی زیادی دارم که باید طی کنم. اصلا کاش یه کابل ذهن خوان بود که به مغز و کامپیوتر وصل کنی و فیلمی رو که تو ذهن شکل گرفته ضبط کنی. اونوقت همونجا ادیتش می کردم و ظرف مدت یه هفته آماده ی پخش بود. آه ای آرزوی فراخ انسانی

دوشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۴

کنتراست

سال نو به همه مبارک

دیروز بعد از مدت ها رفتیم قدم زدن. البته یه چند صد متری بیشتر راه نرفتیم، ولی خیلی عالی بود. زیر پامون ده سانت برف بود و رو سرمون بارون میومد. باد هم ایستاده بود و نگاهمون می کرد. فصل با همه ی طراوتش حس می شد. فکر کردم آدم چه زود پیر می شه. چه فرصت کوتاهی زندگی و چه براحتی می تونه لیز بخوره و از دست آدم بره . . . و هنوز ما قدرش رو اونطوری که هست نمی دونیم. می دونی گاهی فکر می کنم که زمان و فصل چه پدیده های شگفت انگیزی می تونن باشن . . . سال نو ی این طرف آب به همه مبارک

یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

خسته ام

ازپشت پنجره ی شب
ده ها پرواز
خسته به زمين نشست و برخاست
و چراغ هاي شهر
تا صبح
سوسو زد

اينجا نه ماه معني دارد
نه نهر
نه ستاره
نه خواب

زرق و برق بي رونق خيال
بر ديوار و
ماهي سرخ به جامانده ای که
حوصله ی هیچ تکرار تازه ای را ندارد

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴

شب

بر خون خورشیدهای غروب کرده و
موج های سرکش دریا
شب بال می گسترد

تاریکی
عدم وجود رنگ ها نیست
ناپیدایی آن هاست

ای زلال سیاه
با تلالو قیرینت
نمی بر چهره ی ما بریز
بگذار اینبار بر خیزیم و
با نگاه جادوویی صبح
جهان را بازنویسی کنیم

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴

سیاه یا سفید


از ابتدایی ترین اسناد زندگی تاریخی انسان بر زمین تا کنون، بحث غلبه ی سیاهی یا سفیدی بر سرنوشت انسان ادامه داشته و دارد. و این دو همچون واقعیت شب و روز با هستی انسانی آمیخته اند
هنگام تنظیم نور بر دوربین فیلمبرداری، یکی از اصلی ترین کارهای فیلمبردار تنظیم همین تاریکی و روشنایی در حد توان دوربین است. واقعیت آن است که حد روشنی و تاریکی ای که چشم ما می بیند را هنوز هیچ دوربینی نمی تواند ضبط کند. باید محدوده ای انتخاب شود که جزئیات مورد نظرما را در بر می گیرد و از خیر بقیه لایه های تاریکی و یا روشنایی گذشت. این باعث می شود که ما برای توانایی ضبط صحنه از دامنه توقع خود از سیاهی ها و یا گاه روشنایی ها بکاهیم . در هر حال برای آنچه ضبط می کنیم، آنچه می بینیم را در یک سو یا دو سو کاهش می دهیم
اما آیا حد خود دید انسان از جهان- چه روشنایی هایش و چه تاریکی هایش- از همین نقیصه برخوردار نیست؟ و آیا ذهن ما نیز بسته به توانایی ها و خصوصیت های روانشناختی و اجتماعیمان همان اقدام را برای ما نمی کند؟ اینکه از دیدگاه فردی، ما کدام لایه های روشنایی یا تاریکی را بهتر ضبط می کنیم، بستگی به عوامل بسیار زیادی همچون زندگی گذشته، تیپولوژی روانی و بینش ما دارد. سیاهی همچون خود شب، همیشه بسیار عمیق، فریبنده و زیباست و بسیاری را غرق در وسوسه ی بی انتهائیش کرده و می کند و شاهکارهای هنری بزرگی در این طیف آفریده شده اند. در سینما هم کار در تاریکی و توان نمایش آن بر صفحه ی سپید سینما همیشه وسوسه ی بزرگی بوده و هست
نمی توانم به یک نکته ی مهم نیز در اینجا اشاره نکنم، اگرچه خود بحثی جداگانه را می طلبد. اما به باور مارکس و از دیدگاه اجتماعی، طبقات میرنده ی اجتماعی دارای بینشی تاریک و طبقات پیشرو اجتماعی دارای بینشی روشن اند

مدتی بود که نبودم

مدتی بود که نبودم. علت های گوناگونی داشت که سکوت، ویروسی شدن کامپیوتر، امتحانات پایان ترم و آخرینش بستری شدن در بیمارستان به علت سنگ کلیه از جمله ی آن ها بود. تازه چند ساعتی ست که برگشته ام و هنوز هم آنقدر نامه دارم که نمی دانم چگونه بخوانم. اما دوستی برایم نامه ای نوشته بود و جوابش را می دادم که یادم افتاد بهتر است وبلاگ را دوباره شروع کنم، اگرچه با بروز کردنی اندک. تازه یک ساعت قبل، به همت یک از آشنایان، فارسی سازم راه افتاد