جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۹

فراهنرها

عصر ما عصر ترکیب رشته های مختلف علمی، هنری و پراتیک است - ترکیبی که خود، علوم و هنرهای تازه و یا روش های تازه ای را برای پراتیک اجتماعی در اختیار ما می گذارد. چند روز پیش از طرف یکی از دوستان فیلمسازم به کارگاه تجربی ای دعوت شدم که با تلفیق عکس، فیلم و تئاتر کاری تجربی را ارائه می داد.
چند وقت پیش دو لینک ارزنده ای را در فیس بوک به اشتراک گرفتم که مثال هایی موفق و نمونه وار از پیدایش پدیده ای تازه برایم بود که برای امر مبارزه تاثیری حیرت انگیز می توانند داشته باشند
اولی با نام (Performance of Undersok sjalv) که ترکیبی از سیاست(تظاهرات)، فیلم و تئاتر بود
و دومی مصاحبه ی خانم هایده ی چنگیزیان در باره ی رقص که ترکیبی ست از رقص، تئاتر، سیاست (افشاگری پیرامون یک جنایت تاریخی)، سخنرانی آموزشی و فیلم
سومی رو هم اضافه کنم: کار تازه ی رپ خوان شهرمان هیچکس به نام یه روز خوب میاد که توی یک کار موزیکال، سخنرانی سیاسی ده ها سال پیش دکتر علی شریعتی و شعارهای مردم بالای پشت بام ها در جنبش سبز به هم تنیده می شوند  
دو تا اثر هنری اول در نهایت به شکل تله فیلم و سومی به صورت کلیپ موسیقی در فضای دیجیتال اینترنتی یوتیوب و فیس بوک به صورت یک فراهنر به دست ما رسیده اند.
یادم نمی رود وقتی جوان تر (!؟) بودیم و اولین بار عکس انفجاری مرگباری رو بر روی اعلامیه های ضد جنگ مون گراور کرده و کپی گرفته و تکثیر کرده بودیم، از اثر گذارتر شدن اعلامیه چه حالی داشتیم و چگونه سر از پا نمی شناختیم ... وقتی آن کار رو با کار بچه های سوئد مقایسه می کنم ... می بینم که: وای چه راه عظیمی را پشت سر گذاشته ایم 

واقعیت

واقعیت آن است که بسیاری از ما، گاه با طرح واقعیت های پیش پا افتاده، واقعیت های بزرگ تری را پنهان کرده ایم ...

تک-چند نظری

در سال های گذشته بحث های زیادی اینجا و آنجا مطرح شد و ادامه یافت مبنی بر اینکه باید تک نظری ها و تک گویی ها با چند نظری و تنوع عقاید جایگزین شوند. برخی سایت ها هم بر همین اساس، دست به نوآوری هایی زدند و به نظرات درج شده تنوع قابل توجهی بخشیدند و زمینه ای عینی برای تجربه ی این شیوه ی کار را فراهم آوردند.
ما به تجربه دریافتیم که گاه این تنوع نظرات به بی نظری و اغتشاش فکری منجر می شود و این شیوه ی کار می تواند اثر گذاری یک سایت را در فرایندهای پیچیده ی سیاسی فرهنگی به شدت کاهش دهد...
به نظر من یک تحلیلگر بهتر است تحلیل از منظرهای مخالف یا دیگر را در کنار نقطه نظرات خود داشته باشد و در طول زمان داده های گردآوری شده اش را به شکلی همزمان،  محک این تحلیل ها کند و متوجه باشد که انتخاب و نتیجه گیریش، هر چند دقیق هم که باشد، در نهایت نسبی ست و در پیچش های بعد به اصلاحاتی نیازمند می شود که سایر نظرات کمک موثر و ارزنده ای برای آن است.
تجربه ی های این دوران ما را به روشی رهنمون شد که آن را روش "تک-چند نظری" نامیده ام. در این روش، سایت نظرات مدون و منسجم مورد قبول خود را که در ضمن حاوی یک جمعبندی از مجموعه نظرات است ارائه می دهد و در کنار آن سایر نظرات ارائه شده را برای چند وجهی کردن فضای بحث با ارائه پرسپکتوی های متنوع تر از موضوع، تامین امکان مقایسه و رقابت نظری، و در نهایت تکمیل بحث، در فرم و شکلی مناسب، درج می نماید... این کار دشوار ولی شدنی و بسیار اثر گذار است. 

آخرالزمان

تو خبرا اومده بود که یک دزدی توی خیابان زنی را با چاقو تهدید می کند تا کیف پولش را به زور از دست او بگیرد. زن مقاومت می کند ... مردم بدون اینکه عکس العملی نشان دهند، می گذرند. یک بی خانمان ماجرا را می بیند و در دفاع از زن با دزد درگیر می شود. زن می گریزد. دزد با چاقو بی خانمان را زخمی کرده و فرار می کند. بی خانمان به مدت 12 ساعت نقش بر زمین می ماند و آنقدر از او خون می رود تا می میرد. هیچکس به خود زحمت نداده به پلیس خبر بدهد

ما دنیا را تغییر می دهیم

ما دنیا را تغییر می دهیم
با یک کلام ساده
یک اکتشاف
یا اختراع تازه
یا هر گام کوچکی که برمی داریم


ما دنیا را تغییر می دهیم
هر جا که میوه هایی را از شاخه برمی چینیم
و یا بذری را در دل خاک می کاریم


هرجا برای یافتن چند ساعت کار
در کنار خیابان می ایستیم
یا در بیغوله های نمور و تاریک
قطعه ای را بر قطعه ی دیگر می گذاریم


وقتی در میخانه های پر دود
برای یاران خسته ی خود
بلند بلند می زنیم و می خوانیم


ما دنیا را تغییر می دهیم
آن هنگام که
دست به تجمع می زنیم
و بر خواسته ای پا می فشاریم


هر جا به یک اشاره
قطارهایی را براه انداخته
یا کشتی ها را از حرکت بازمی داریم


باور کن!
ما دنیا را تغییر می دهیم
ما که هیچکس حسابمان نمی کند
ما که چون برده ها به تخت بسته می شویم
تا داغ شلاق ها بر تن مان حک شود
ما که تمام عمر زندان کشیدیم
تا اقتدار صلیبی میله ها نرم تر شود
ما که در حماسه ای بزرگ
دربرابر دژخیمان ایستادیم
تا با چهره ای درهم شکسته
در جعبه جادو وادار به اعتراف شویم
که تغییر یک خیانت است


ما دنیا را تغییر می دهیم
حتی آن هنگام که
شکست خورده و غمگین
در کنار آتش محقر سرمایی سخت
می ایستیم و رویا می بافیم


یا از تغییر دنیا نا امید می شویم و
از پس تجربه هایی تلخ
تغییر خود را به جای دنیا اعلام می داریم


ما دنیا را تغییر می دهیم
حتی وقتی
مرگ مان را جشن می گیرند و
ما در آن جشن بزرگ
در کمال متانت و با لبخند
گیلاس های سرخی از شراب می آریم


ما دنیا را تغییر می دهیم
هر جا به غارتگران دسترنج مان
چیزی را گوشزد می کنیم
یا از تغییرهای تدریجی دست می کشیم و
انقلابی برپا می داریم


چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

تمسخر

بد ترین کاری که در مقابل نظرات یک آدم می شه کرد اینه که بهش خندید.
می دونی؟ این کار معناهای زیادی می تونه داشته باشه، ولی یک معنی اش حتما اینه که برامون مهم نیست بفهمیم این بابا چی می خواسته بگه... 

یکشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۹

بعد از سی سال

فکرش رو بکن! آدم یک دوست بسیار بسیار صمیمی گم شده ی دوران دانشگاهش رو، اون سر دنیا، بعد از سی سال تو فیس بوک پیدا کنه ... این اتفاقی یه که این روزا برا هما افتاده
روزی چند تا نامه و عکس می ره و میاد و هر کدوم از این نامه ها بخش های از رمان دو زندگی رو این جا و اونجا برش می ده و پشت سر هم می ذاره و به تصویر می کشه... تجربه ی عجیبی یه. نامه ها که میاد همه مون دور کامپیوتر هما جمع می شیم. چنان فضای پر احساسی تو اطاقمون ایجاد شده که همه چیز رو تو خودش ذوب می کنه
کاش من اونقدر توانایی داشتم که به تصویرش بکشم

فیلم سی بی سی


امشب سی بی سی یک فیلم مستند داشت به نام:  638 روش برای کشتن فیدل کاسترو. توی این فیلم با آدم های زیادی مصاحبه شده که تو محل کار و زندگی شون تو فلوریدا صریحا به دست داشتن در ترور و بمب گذاری و انواع و اقسام جنایت ها در کوبا تحت نظر سازمان سیا با افتخار اعتراف می کنند. چندین نفر از آن ها قبلا اینجا و آنجا دستگیر و زندانی هم شده اند، ولی به سرعت با دخالت نیروهای نامرعی آزاد شده اند
638 اقدام جنایتکارانه و غیر قانونی ... باورتون می شه؟ توصیه می کنم فیلم رو ببینید، آدم درک تازه ای از برخی واژه ها پیدا می کنه 

شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹

نقاشی شماره 5

قیمه

این هفته یک روز خورشت قیمه برا خانواده درست کردم. آخه قراره یک روز من آشپزی کنم، یک روز هما. اما اتفاق جالبی که افتاد اینه که من طبق معمول ابتکارات کردم. می پرسین چه ابتکاراتی؟ خوب قدری زرشک رو همونجوری که برای زرشک پلو درست می کنیم (زرشک رو یک کم تف می دیم، بعد با شکر و آب و زعفرون می جوشونیم) تهیه کردم و موقع کشیدن غذا رو خورشت ریختم ... عالی شد ... حتما امتحان کنید
راستی یه استادی یه چیزی به من یاد داد که خیلی مهمه... سلول های چشایی روی زبون آدمیزاد جغرافیای خاصی دارن ... یعنی هر جای زبون یه مزه ای رو می فهمه (خوب اینو که همه می دونن) به همین علت اینکه لقمه ی غذا چه جوری توی دهان، یعنی، دندون و زبون حرکت کنه طعم غذا عوض می شه. ابعاد و سفتی و نرمی موادی که تو غذا استفاده می کنیم به همین علت خیلی مهمه ... خوب؟؟؟؟
لپه نباید سفت باقی مونده باشه یا زیادی پخته و نرم بشه ... برای اینکه نمک و ترشی غذا توش نفوذ کنه زیاد نپزیدش ... لپه و گوشت (سایز قطعاتش مهمه) که به نقطه ی سفتی و نرمی مناسبش رسید، زیر غذا رو خاموش کنید ... موقع کشیدن غذا دوباره بذارین جوش بیاد ... حسابی جا میفته و خوشمزه می شه

نقاشی شماره 4


جامعه و سک س

 دو هفته قبل تو مجلات فارسی زبان  اینجا مطلبی را دیدم با عنوان: "اولین مجله ی سک سی فارسی زبان در تورنتو منتشر شد."
هما این مجله را بعدا توی مغازه های ایرانی دیده بود و از کنجکاوی برداشته و به خانه آورده بود. مجله پر از تبلیغ لوازم آرایش بود و عکس های سکسی به قول نسل ما "آبگوشتی"، که بیشتر باعث خنده می شد تا هر گونه احساس جنسیت. البته یکی دو مقاله ی آموزشی در آن بود که اطلاعاتی هم داشت،اما اصلا معلوم نبود مخاطب مجله کیه: زن ها؟ مرد ها؟ همه؟
خلاصه اینکه تولد اولین مجله ی سک سی فارسی شهرمون رو با تمسخر و شوخی و تیکه پرانی سر کردیم.
قبل از این مجلات، برخی وبلاگ نویسان وطنی با "تن نویسی" در وبلاگ هایشان تلاش کردند، در این زمینه تابوهایی را بشکنند، اما ارزیابی علمی از کارشان را جایی ندیدم که حاوی قضاوت مثبت یا منفی ای با این کار باشد
یکی از اساتید بزرگمان می گفت صحبت از دو چیز در جامعه ی ما شدیدا ممنوع است و به همین علت، ما در باره ی آن ها متاسفانه دانش علمی بسیار کمی داریم: مذهب و سک س.
متاسفانه آنجا هم که به نام اینگونه آموزش ها چیزی را تحویل ما می دهند، هدف بیشتر زمینه سازی برای استفاده و چه بسا سوء استفاده های اقتصادی ست. اهمیت سک س برای جلب مخاطبان امر شناخته شده ای ست. کافی ست سری به یوتیوب بزنیم و آمار مراجعات را نگاه کنیم تا بفهمیم وجود سک س حتی به صورت واژه ای در نام یک فیلم تا چه حد مراجعان را درسطح جهانی افزایش می دهد.
همه می دانیم جامعه ی ما از این نظر با چه حدی از مشکلات مواجه است، اما براستی یک جامعه ی سالم و سعادتمند از نظر سک سی، چگونه جامعه ای است، و چه مبانی آموزشی ای دارد؟

چند وقت پیش یه فیلم مستند تماشا کردم در باره ی کودکان وسک س. فیلم نشان می داد چگونه توسط اسباب بازی، هویت سک سی به کودکانی داده می شود که هنوز به سن بلوغ جنسی نرسیده اند و اینکار که منافع کسب و کار برخی شرکت ها را فراهم می کند، چه تاثیرات مخربی بر روانشناسی کودکان دارد. 
مشکل سنت گرایان با بحث و آموزش های علمی جنسی، به کشور ما خلاصه نمی شود. امروز روزنامه های انگلیسی زبان خبری را پخش کرده اند، مبنی بر اینکه نخست وزیر لیبرال اونتاریو طرح ارائه شده برای توسعه آموزش های جنسی در مدارس را با تهدید صریح ابنای کلیسا که دعوت به راهپیمایی سراسری علیه طرح کردند، پس گرفت. 

هما می گفت باید بتوان به آزادی و عدالت جنسی در جامعه، درست مثل عدالت و آزادی سیاسی-اقتصادی اندیشید و برای آن راهکارهایی متناسب با شرایط مشخص اجتماعی و فرهنگی جست، وگر نه هدایت این امر به ریاکاران مردسالاری سپرده می شود که "چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند..." یا به دست کسانی که همه چیز را کالاهایی قابل فروش کرده و میراث شان در این زمینه چیزی جز به فحشا کشیدن زنان نیست

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۹

از دلتنگی ها

بذرهایی را که کاشته ایم
باران شبانه
آب داده است:
عطر ظریف سبزه و خاک

در همهمه ی آفتابی پرشور
میان حیاط می نشینیم
با توت خشک و چای بهار و
موهای سپید و ...
خاطره های تلخ و شیرین یک عمر زندگی


درددلی می کنیم
چاره ی همه ی دلتنگی ها

21 آوریل 2010 تورنتو

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹

کمپ ها ادامه دارن


فیلم مستند شب و مه از سینماگر بزرگ آلن رنه  رو به سفارش یکی از دوستان فیلم سازم از کتابخونه گرفتم و دوبار پشت سر هم نگاه کردم ... حالم اصلا خوب نیست. آخه مگه می شه با آدمیزاد این کار ها رو کرد
خیلی چیزا به نظرم رسید که بگم ... خیلی چیزا!؟... ولی پایان بندی فیلم خاموشم کرد
یه کلیپ کوتاه هم تو یوتیوب دیدم به نام هولوکاستی که دنیا را تغییر داد حتما ببینینش

شیوع سرطان

امروز رادیو داشت با یک خانم دکتر محققی گفتگو می کرد که به تازگی تشکلی برای جمع آوری و پخش اخبار و اطلاعات در مورد سرطان راه انداخته. این خانم دکتر می گفت این کارو به این علت  کرده که اطلاعات در مورد شیوع سرطان های مختلف از مردم پنهان نگه داشته می شه. آمار وحشتناکی هم داد: 40% خانم ها و 45% آقایان کانادایی تو طول زندگی شون با یک نوع سرطان در یک قسمت بدنشون مصادف بوده اند (خیلی از این سرطان ها کم اهمیته) 
یکی از علت های مهم برای شیوع وسیع سرطان که همه می دانیم، وجود مواد افزودنی در کنسرو های غذایی و مواد پلاستیکی و کامپوزیت در بسته بندی یه. چند وقت پیش هما یک مقاله ترجمه کرده بود از خانم واندانا شیوا- استاد هندی دانشگاه هاروارد و یک از رهبران جنبش های دهقانی هند. او در آن مقاله در مورد چگونگی از بین بردن انواع غذاهای محلی توسط کنسرن های بزرگ فراوری محصولات کشاورزی در هند توضیح داده و گفته بود به اسم رفع آلودگی غذایی در بسته بندی های غیر بهداشتی محلی، این شرکت ها غذا ها را به طرز وحشتناکی آلوده تر کرده اند. 
راستش من که ترجمه رو ادیت می کردم، فکر کردم این بابا هم دیگه داره افراطی برخورد می کنه، بالاخره لواشک کارخونه ای از لواشک کثیف دستی درکه بهتره دیگه ... البته بعدها تو مقالات دیگه فهمیدم که نه تنها بهتر نیست، بلکه وحشتناک بدتر و آلوده تره چون مواد شیمیایی مرگزایی به نام نگهدانده بهش می زنن
تازگی ها تحقیقات علمی دقیقی در آمریکا نشون داده که یکی از ریشه های افسردگی وسیع بین جوون ها استفاده از همین نگهدارنده هاست و نوشابه ها نقش اصلی رو دارن، اما خبرگزاری های بزرگ، که افکار عمومی رو سمت و سو می دن، خفه خون گرفتن و مردم رو آگاه نمی کنن. چرا؟ چون بزرگ ترین منبع درآمدشان پول تبلیغات همین مواد مسمومه
40 و 45 درصد سرطان مصاحبه ی رادیو سی بی سی و اینکه تشکلی راه بندازیم که بگیم برای حرص و ولع بی پایان برخی شرکت ها، با این اقتصاد ضد سبزشون دارن ما رو می کشن، به نظرم غم انگیز اومد... آخه اینجوری که نمی شه ادامه داد

سه‌شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۹

ماشین رویا

کاش روز به جای 24 ساعت 48 ساعت بود، آخه با اینکه تقریبا هیچ وقت تلف شده ای ندارم، بازم وقت کم میارم
شب که ساعت 2 و 3 سرم رو بالش می ذارم، تازه می بینم، کلی سایت ها نرفتم، فیلمی که از کتابخونه گرفتم، ندیدم، کتاب و تزی که قرار بوده بخونم رو نخوندم، نوشتنم حسابی عقبه، ادیت فیلم ها رو معطل گذاشتم، به دوستم تلفن نزدم ... خرید برا خونه رو انجام ندادم ... و
می دونین مدتی یه به فکر این افتادم که شاید بشه خودم رو تکثیر کنم. یکی شو بذارم اکتیویست باشه، یکی شو بذارم سر ترجمه و نوشتن، یکیش سر فیلم، یکیش یک عمو-پدر-مثلا معلم ... و 
آدم کی می تونه "مغزافزار"ذهنش رو به کامپیوتر منتقل کنه و اونوقت با تکثیر این "پاره ذهن" انتقال یافته، و سپس هدایت اون ها توی مرکز ذهنش، خودش رو تکثیر کنه؟ من سخت به این فن آوری نیازمندم
هما باز از بغل دستم کامنت می ده که: عزیز جان! اون چیزی که تو بهش نیاز داری ماشین رویاست 

دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۹

حق و مسئولیت

وقتی آدم حقی برای حرف زدن نداره و به سکوت عادت کرده، تکلیفش معلومه، اما وقتی رسانه ای در دستشه و حرفاش رو می تونه باصدای بلند بگه، باید متوجه باشه که مسئولیت سنگینی به دوشش داره که حرف ها، وآرای تاثیر گذارش تا حد ممکن درست انتخاب شده باشن
می دونی نوشته های برخی از آدما رو که می خونم، می بینم کوچکترین زحمتی به خودشون نمی دن حداقل چند صفحه راجع به موضوعی که دارن با تمام هیجان در باره اش حرف می زنن، مطالعه کنن  ... آخه اینجوری که نمی شه ... در کنار هر حقی، مسئولیتی هم هست

اشباح گویا


این فیلم "اشباح گویا"، کار میلوش فورمن (که در واقع زندگی نامه ی "فرانسیسکو گویا" ست)  را یه بار دیگه دیدیم، چه کابوس آشنایی برای ماست...

یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۹

ما دیگه آدم های سال قبل نیستیم

آدم به اطاق، خونه یا خوابگاه، کوچه، خیابون، محله، شهر، کشور و جهانی که توش زندگی می کنه، درست مثل یک گیاه به زمینی که توش روئیده، وابستگی مکانی داره. وابستگی آدم به مکان، یا اگر دقیق تر بخواهیم صحبت کنیم "فضا"، یک رابطه ی دوجانبه تعاملی یه، یعنی فضا، رو ویژگی های ما تاثیر می ذاره و ما بر خصوصیات فضایی که باهستی مون در ارتباط قرار می گیره
 وقتی ما تلاش می کنیم فضای زندگی مون رو، تغییر بدیم، به یک معنا در واقع خودمون رو هم تغییر می دیم ...
خلاصه ما دیگه آدم های سال قبل نیستیم. تلاش مشترک ما در جنبش سبز از ما واقعیت دیگه ای ساخته، اکنون فضای سیاسی کشوره که باید منطبق بر این واقعیت ترقی خواهانه تغییر کنه، و تغییر می کنه

شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

جمشید آبادی

این روزا نشستم، دارم تصاویری  رو که از آقای جمشیدآبادی یعنی اون معلم فرزانه ی همدانی گرفتم، ادیت می کنم
آدم های حیرت انگیزی توی سرزمین ما زندگی می کنند که کمتر کسی اونا رو می شناسه. این یکی از کارهای نقاشی ایشونه

...

امروز یکی از دوستان اومده بود خداحافظی، چون می خواد بره تهران ... همین الان در رو پشت سرش بستم ... و
می دونین؟ روح من رو هم باخودش برد

شبکه ها

مدت کوتاهی یه که توی فیس بوک اومدم، و مطالبی رو می خونم و می بینم، و لینک های مختلفی رو به مشارکت می گیرم و می گذارم. اینکه توی شبکه ها به جای رقابت، مشارکت نقش اصلی رو داره و اینکه همه چیز بر اساس کار داوطلبانه انجام می شه، اونو شدیدا به اون چیزایی که من بهشون باور و علاقه دارم، نزدیک می کنه ... . البته فیس بوک تنها راه عضویت در یک شبکه ی مجازی نیست، از خیلی از ابزارهای دیگه هم می شه برای ارتباط های شبکه ای استفاده کرد. ایمیل لیست ها شاید توی ایران که همه چیز فیلتره، کارا ترین وسیله باشن . هر کی می تونه یک موضوع جالبی رو بگیره و با بقیه به هر وسیله، به مشارکت بگذاره، من هر بار ایمیل ام رو باز می کنم پر از ایمیل های محشری یه که حظ می کنم و می آموزم. دیدین که اغلب اوقات اونا را برا دوستام می فرستم. نام خیلی از نویسنده ها رو من اصلا نمی شناسم، ولی مشتری یه پر و پا قرص نوشته هاشونم. گاهی هم یک جوابی کوتاه می دم که فرستنده ها بدونن ایمیل هاشون چقدر باارزشه و تشویق بشن ... فکر کنم همه بتونیم این کار را بکنیم
می دونین دنیای آینده از میون آرزوهای ما به دنیای مجازی میاد و بعد به واقعیت می پیونده. و شبکه ها وسیله - نه، "فضای" - دنیای دیگه ای رو شکل می دن که ما به دنبالش هستیم، دنیایی از همبستگی، مشارکت و کار داوطلبانه

پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۹

نقاشی 3

کاردینال

اینجا با اومدن بهار، صدای "رد کاردینال" ها تو هوا بلند می شه. کاردینال اینجا مثلا یه چیزی مثل بلبل تو ایرانه که خوب خیلی ساده تر و تکراری تر می خونه، ولی جدا خیلی خوشگله ...
می دونین؟ داشتم فکر می کردم، چرا اینا به پرنده ی قشنگ و خوشخوان شون می گن کاردینال و ما به یک حشره ی بامزه ی کوچولو می گیم آخوندک

دیکشنری

امروز سالروز چاپ اولین دیکشنری انگلیسی به انگلیسی یه. دویست و بیست و پنج "سال پیش در چنین روزی" ....آقایی به نام ساموئل جانسون اولین دیکشنری چاپی انگلیسی رو بیرون می ده که 42000 واژه ورودی داشته و در سایز 46 سانت در 50 سانت به قیمت  1575 پوند فروخته می شد (یعنی حدود دو میلیون تومان - هنوز هیچکدام از ما نمی توانیم بخریم).
امروز دیکشنری های آنلاین مجانی بیداد می کنه و معنی همه چی رو می شه با دو سه تا کلیک تا تهش بیرون کشید. برای مثال این یکی رو دیده اید؟
من مرتب ازش استفاده می کنم. حیرت انگیزه
لینک یک دیکشنری انگلیسی به انگلیسی رو هم یک روزگاری داشتم که یک دیکشنری شعری بود، و معانی جانبی هر واژه را تا چند سطح دسته بندی می کرد و توضیح می داد. برای مثال سفید که معنای پاک، صلح، روز، و خالی را با خودش داره، که روز، خودش حاوی معانی یه: روشنی، صراحت و ... شاید باشد. (امروز هر چی گشتم که براتون لینک بدم نتونستم پیدا کنم.) 
می دونین؟ آخه شعر در بسیاری موارد با جمله نویسی از لایه های معانی ثانوی واژه ها درست می شه

چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۹

آزار

چطوری می شه به هیچوجه، به هیچ مقدار، هیچکس را از خودمون نیازاریم ... شدنی یه؟ اصلا 

آن جی او ها و نظام بازار

توی یکی از شماره های مجله فارسی زبان شهروند کانادا یه گزارش خوندم در مورد رقابت فاجعه آمیز ان جی او ها در هائیتی، به نام کاروان بحران. برام جالب بود که مثلا فلان ان جی او ئی که کنترل کمک رسانی در فرودگاه رو در دست داشته به هواپیماهای کمک رسانی یک ان جی او ی بزرگ دیگر اجازه ی نشستن نداده تا خودش اولین کمک رسان به فلان منطقه باشه، یا سر تقسیم مناطق برای کمک رسانی دعواهای متعددی شده، و کلی آدم ها به خاطر نرسیدن کمک در اثر این رقابت ها کشته شده اند. یک فیلم مستند تکاندهنده هم پارسال توی فستیوال معروف هات داک تورنتو دیدم به نام از فقر بهره مند شو که نشون می داد چه فاجعه ای به اسم کمک رسانی توسط برخی سازمان ها در آفریقا رخ می ده
فکرش رو بکن "معجزه ی بازار" سازمان هایی رو مجبور کنه برای اینکه بودجه ی بیشتری بگیرن تا کارها رو بهتر سازمان بدن و درآمد لازم رو برا گردانندگانشون فراهم کنن، با هم بجنگن، یا فقر رو بقول کارگردان فیلم به منبعی برای پول درآوردن تبدیل کنن
می دونین؟ منافع گروهی هنوز منافع عمومی نیست و این "نظام بازار" هم همه جا با خشونت کامل عمل می کنه 

نظر

دیدی یک وقت یک نظرهایی از بعضیا می شنویم که خوشمون نمیاد و بهمون بر می خوره. علت هاش البته فرق می کنه، گاهی توقع نداشتیم این نظر را از این آدم بشنویم، گاه توش قضاوتی می بینیم که واقعا ناحقه، گاه رو زخمای قدیمی مون نمک می پاشه، و بعضی وقتا اونقدر با این نظر مخالفت کرده ایم که دیگه خسته شده ایم و گاه ...
اما می دونی؟ نظره دیگه! وقتی با یکی وارد گفتگو می شیم، معنی اش اینه که ازش خواستیم، نظراتش رو صادقانه باهامون در میون بذاره و ... خوب نظرش اینه دیگه. چیکار کنه؟ بیچاره 

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۹

عبرت از تاریخ

خوب از کار ادیت که خسته شدم، اینترنت رو راه انداختم (موقع ادیت می بندمش که آقا بیل گیت قاتی نکنه). صفحه اول مرورگر من یک روزشمار تاریخ یا اونجور که ما بیشتر آشنائیم: "چنین روزی در تاریخ" داره که به وقایع مهم جهان د ر هر روز اشاره ای می کنه ( لینک یک روزشمار تاریخ ایرانی خوب هم من دارم که می تونید ازش استفاده کنید) ... اینجا را کلید کنید 

گزارش امروز مرورگرم اما در باره کشتار باغ جانیانوالای هندوستان در سال 1919 یعنی 91 سال قبل توسط ارتش انگلیسه. در این روز به دستور یکی از فرماندهان انگلیسی به سوی حدود ده هزار تن از مردمی که در اعتراض به دستگیری دو تن از رهبران کنگره ملی هند ، دست به تظاهرات زده بودند (فکر کنم اونا به جای رنگ سبز، لباس کتان سفید می پوشیدند)، بدون هرگونه اخطار قبلی  آتش گشوده می شه و در رگبار مسلسل های استعمارگران 375 نفر کشته و 1200 نفر زخمی می شن. این ژنرال انگلیسی هم البته 21 سال بعد به مجازات اقدام جنایکارانه اش رسیده و کشته می شه
پیش خودم فکر  کردم که خوب از اون به بعد (و به قبل) که، نه ژنرال ها عبرت گرفتند که نکشن، و نه مردم عبرت گرفتند که مبارزه نکنن (شاهد مثال هم که لازم نیست بیارم، همه درگیریم دیگه). پس این اصطلاح عبرت گرفتن از تاریخ به چه دردی می خوره؟ استفاده در مقالات؟

دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۹

مجسمه 1

لحن

فضای ارتباط که مجازی می شه، ویژگی های تازه ای رو پیدا می کنه و ویژگی های مهمی رو از دست می ده. مدتی یه با یکی از دوستام هرچی به هم می نویسیم رو یه جور دیگه می فهمیم. همش من فکر می کنم اون از حرف من ناراحت شده، اون فکر می کنه من از دستش دلخور شدم. من فکر می کنم اینا چی یه او نوشته و ناراحت می شم، او توقع نداشته من اینجوری برخورد کنم... کار به جایی کشید که قرار گذاشتیم هر وقت از یک چیزی داریم گله می کنیم و مثلا ابراز ناراحتی می کنیم، در جلوی جمله مون علامت # بذاریم که دیگری متوجه بشه
می دونین؟ نوشته چیزی به نام لحن (دیکته اش امیدوارم درست باشه) نداره و لحن گفتن یه مطلب، اهمیت زیادی داره و کلی از اطلاعات توی خود لحن یک گفتاره. چت به همین دلیل هنوز گپ زدن نیست و محدودیت های زیادی در این زمینه داره ... فکر می کنم کم کم نیاز داریم با یک سری علائم، لحن رو هر چقدر هم که شده، وارد متن کنیم، نمی دونم توی زبانشناسی کاری تو این زمینه شده یانه  

نقاشی 2


وبلاگ نویسی

چند وقت پیش یه عزیزی برام نوشته بود: من هیچوقت نمی تونم وبلاگ بنویسم، چون احساس می کنم آدم برهنه نشسته وسط خیابون
می دونین؟ من خیلی وقت ها به این نتیجه رسیدم که خیلی چیزهایی که خیلی برا آدم خصوصی یه، کاملا جنبه ی عمومی داره، یعنی بقیه هم عینا همین مسئله رو دارن و براشون خیلی خصوصی یه... خصوصی و عمومی با هم،  از نظر فلسفی، یک رابطه ی دیالکتیکی دارن

فضای آلترناتیو

شاید باید در جواب اینکه چی کار باید کنیم، گفت: همین کارایی که داریم می کنیم
یکی از وجه های مهم در جنبش سبز، حفظ، توسعه و ارتقاء شبکه مونه ... این شبکه فقط یک شبکه ی خبر رسانی سیاسی نیست، یک شبکه ی اجتماعی، هنری، آموزشی، سرگرمی سالم و غیره است که پر از ارتباط های عاطفی و انسانی یه و به ما کمک می کنه در بطن روابط سیاسی اجتماعی حاکم، یک "فضا" ی آلترناتیو بسازیم، پس تا وقتی سایت ها، ایمیل لیست ها، فیس بوک ها، اس ام اس ها، تلفن ها، دیدو بازدیدها، و خلاصه همبستگی ها و روابط شبکه ای متنوع و گسترده ی ما فعاله، ما زنده ایم و رشد می کنیم و در همه ی فرصت های ممکن، دست به عمل اجتماعی خواهیم زد ... منتظر خبرهای سیاسی خیلی تکاندهنده برای تکثیرشون نمونیم، بلکه از ارتباط ها مون برای همه ی هستی و زندگی مون بهره ببریم 

یکشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۹

نقاشی 1

یک سری عکس از نقاشی و مجسمه توی آرشیوم پیدا کردم که دلم نیومد به اشتراک با خوانندگان وبلاگم نگذارم. البته باید اعتراف کنم، نمی دونم کار کدوم هنرمند هاست، به تدریج آپلود و با شماره دان به اونا، مشخص شون می کنم

هایکو

از تحرک خشک یکی ساقه ی شکسته

بر ماسه زار دستخوش باد
                         دایره ای ست بر جا

کاش گو ها

من که روانشناسی اصلا بلد نیستم ولی، به نظر می رسه اونایی که مرتبا گذشته شونو زیر سئوال می برن و دلشون می خواد اونو ادیت کنن، همونایی باشن که توی رفتارهای روزمره شونم دائما دچار تردیدن، و آینده هم تا حد زیادی فقط نگرانشون می کنه

شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۹

اورامانات، کردستان ایران

چهارراه

در پشت دیوار شیشه ی یکدست و تمام عیار کافی شاپ که گاه به کل فراموش می شد، نشسته بودیم و تماشا می کردیم. چهار راه تمام چشم انداز را گرفته بود. شیر قهوه ی نسبتا داغ زورش به سرمایی نمی رسید که توی تنم رفته و روی ذهنم ماسیده بود. هما پرسید:


- به چی داری فکر می کنی؟


- داشتم فکر می کردم چقدر چیز باید یاد این شاگرد تازه ام بدم، تا بتونه یه چیزی با این دوربین عکاسی- فیلمبرداری هدیه گرفته اش بسازه.


- مثلا چی باید یاد بگیره؟


- چه میدونم. چهارراه را نگاه کن. فکر کن می خواهی یک فیلم یک دقیقه ای ازش تهیه کنی که محتوا و هستی شو به تماشا بذاره. چه تصویرایی باید ازش بگیری؟


- نمی دونم. رفت و آمد. چراغ های خطر. اون ساختمونه...


- آره همینه. می شه یک داستان هایی رو پیدا کرد که جذابش بکنه. تضاد عبور پیاده ها و سواره ها مثلا می تونه جالب باشه. چراغ های خطر سفید و قرمز. خوب برای پیاده ها، توقف یعنی سوز وحشتناکه منهای ده درجه. برای سواره ها یعنی استراحت. خوب این ماجرا توی فضایی اتفاق میفته که معماری چهار راه رو بوجود اوورده، درست مثل ساختمان آجری دادگاه که اشاره کردی و ... اون ساختمان بلند شیشه ای بانک و ... مثلا اون دور تر زمین پاتیناژ "وینتر سیتی".


هما با یک درنگ طولانی گفت:


- راست می گی ها. آدم دقت که می کنه، چقدر مطلب داره این چهارراه.


- تازه حالا باید برای محل دوربین و حرکت های اون یه فکرهایی کرد. من باشم، از این فضای کلی چهارراه توی یک نمای باز با یک پن کوتاه شروع می کنم. روی اون خانومه که منتظر، پشت چراغ اون طرف خیابان ایستاده درنگ می کنم. بعد توی یک نمای نیمه بسته سرما رو تو دامنش در مقایسه با اون آقاهه که تو اتوبوس ایستاده و یه آیپاد توی گوششه و انگار داره می رقصه، نشون و بعد تعلیقش می دم. بعد با یک زوم بک طولانی دویدنش رو به این سمت دنبال می کنم و با یک پن و تیلت نامحسوس به سمت زمین پاتیناز می رم و ازش عقب میفتم تا از کادر بره بیرون. بعد توی یک نمای نیم بسته اسکیت بازها رو می گیرم که میان توی کادرم ...


زمین و نور به غایت سفید وینتر سیتی باعث می شد آدم سوز سرما رو فراموش کنه. یک کمی راست شدم. هما هنوز خمیده بود و می لرزید. بچه ها که به نظر می رسید به اندازه ی کافی بازی کرده اند، می خندیدند و سرسر خوران و به سوی ما می آمدند... یکی از بین ما و اونا با شتاب و مهارت زیادی چرخ می زد و می گذشت ...


تو مهمونی ها

خوب آدم نمی تونه که همش بشینه پای کامپیوتر توی دنیای مجازیش زندگی کنه، اولین بدی این کار اینه که چشم های آدم نزدیک بین می شه
از موقعی که اومدیم یه چند تایی دید و باز دید داشتیم
با جونا که هستی، بیشتر صحبت پذیرش دانشگاه و برنامه ها و تصورها برای آینده، موضوعه بحث و گفتگو ئه
با فارغ التحصیل ها صحبت از موفقیت در یافتن کار و ...
با یک کم مسن تر ها، خرید خونه و ماشین و.. صحبت فلان کس که موفقه؟! و چه جوری به اینجا!؟ رسیده و
به هم سن های ما که می رسی، بازنشستگی و سنوات خدمت تو ایران و پیاده روی روزانه و دکتر و دوا و ... یک کم بالا تر می ری خانه سالمندان و ...  
می دونی؟ زندگی روتین های تکراری هم زیادی داره

گیم

 بازی یا گیم های کامپیوتری نقش زیادی تو زندگی یه آدما پیدا کرده. اینجا همه یه جوری با یه چیزی دارن بازی می کنن. خیلی وقت ها آدم احساس می کنه گیم یه جور وقت تلف کردنه. یه سخنرانی تماشا-گوش کردیم که نگاه متفاوتی به این موضوع داره و گیم رو یک از منابعی می شناسه که می تونه دنیا رو تغییر بده... شمام می تونید اینجا ببینید


جمعه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۹

پرنده و آينه

از هر روزنه اي
جستجوگر آن آشناي گمشده بودن
پيگيرانه پافشردن و بال كوبيدن

تهي شدن
در چرخش تكرار
از خويش تهي شدن

رها كردن و باز آمدن
و در دو سوي يك آينه
به گفتگو نشستن
و در يقيني نايافته
هستي را
به تلاشي عاشقانه انباشتن

آري
قصه همين است
تمام قصه همين است

من فیس بوک دارم، پس هستم

توی رادیوی سی بی سی گزارشی داشت درباره ی فیس بوک و نقش اون تو زندگی روزمره ی جوونای اینجا. گزارشگر با آدم های مختلف مصاحبه می کرد و نظر اونا رو می پرسید. یه جوونی نظر جالبی داشت. می گفت خوبی داشتن یک صفحه توی فیس بوک اینه که بعد از مرگ آدم باقی می مونه و دوستا و نزدیک های آدم می تونن هر وقت یاد آدم کردن برن اونجا و تصویری از زندگی آدم ببینن. و آدم یک جوری با اینکار خودش رو جاودانه می کنه. جاودانگی اش حالا به کنار (من فیس بوک دارم پس هستم)، ولی فکرش رو بکن: از یک سنگ قبر با ده پانزده کلمه اطلاعات که فقط بدرد این می خوره که بقیه یقین کنن که آدم مرده، انصافا بهتر و قابل دسترس تره

پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

چی کار باید کرد

توی اکثر مصاحبه ها و نوشته های شخصیت ها و جریانات سیاسی مرتبا به این اشاره می شه که جنبش سبز باید از روشهای مختلفی برای ابراز نظراتش و پیگیری خواسته هاش استفاده کنه و تکیه بر تظاهرات خیابانی و روزهای رسمی رژیم را کنار بذاره - فکر می کنم اجبارا کنار گذاشته - و از تاکتیک های دیگه استفاده کنه. پیشنهادهایی هم در زمینه اعتراضات مدنی البته داده می شه که هیچکدوم عملا کار نمی کنه ... واقعا چیکار باید کرد؟ من مدتی فکرم رو این مسئله مشغول کرده 

چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۹

دو تا کامنت عالی

حرف های جدی، واکنش های جدی دارن. یاد یکی از دوستان افتادم که هرگاه چیزی را می نوشتم و می دادم اصلاح کنه، اونقدر به اینجا و آنجایش ایراد می گرفت که آدم خسته می شد. اغلب ایرادهاش هم در زمینه ی قابلیت متن از نظر امکان برداشت های نادرست بود. رو جمله به جمله دست می ذاشت و می پرسید منظورت چیه؟ وقتی توضیح می دادم، می گفت: خوب این جمله ممکنه فلان معنی را هم بده و آدم می دید درست می گه، ولی قبلا به فکرش نرسیده یکی ممکنه موضوع رو اینجوری بفهمه. او استاد یکجور دیگه فهمیدن متن ها بود و متنی که از زیر دستش میومد بیرون رو به هیچ وجه نمی شد یه جور دیگه فهمید. خودمونیم من هیچوقت این توانایی رو علیرغم تلاش زیاد، اونجوری که باید و شاید یاد نگرفتم
توی دوتا کامنت مسئولانه ای که دو نفر تا از عزیزانم توی فیس بوک زیر "دانشگاه زندان" گذاشتن (نمی دونم چرا توی وبلاگ نذاشتن) علاوه بر "اختلاف نظر"، همین برداشت "دیگر" از متن به چشمم خوره. باید مشخص تر و با مثال بنویسم تا روشنم کنم در کنار وجه کاملا درست مورد اشاره قرار گرفته توسط دوست گرامیم ممد شجاعی، وجه دیگری هم وجود داره. (البته فرید ضمن مطرح کردن یک وجه تازه از موضوع - اونایی که از زندان آسیب های جدی می بینن- متن رو تکمیل کرده). شاید نوشتن نمونه هایی از خاطرات زندان با این نگاه در آینده، موضوع رو روشن تر و احتمالا اختلاف نظرها رو دقیق تر بکنه

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۹

دانشگاه زندان

توی دورانی که ما جوان بودیم و مبارزات دوران انقلاب در جریان بود، یک گفته ای زبانزد مبارزان بود که زندان یک دانشگاه است. نامه های زندان آن دوران، در حین افشاگری آن زندان های مخوف تواب ساز، اغلب شاهد مثال هایی از این ویژگی زندان داشت
مسئولان زندان بعدها این شعار مقاومت زندانیان و مبارزان را دزدیده و با تحریف آن مدعی شدند زندانی درست کرده اند که اساسا دانشگاه است و زندان نیست. این باعث شد دانشگاه نامیدن زندان به طنزی بدل گشته و چیزی از مفهوم اولیه ای به نام دانشگاه زندان باقی نماند
اما زندان همچنان یک دانشگاه است. بسیاری از شخصیت های سیاسی و فرهنگی امروز ما هنوز هم فارغ التحصیلان، اوین، رجایی شهر، عادل آباد و سایر زندان های مخوف سال های گذشته اند. زندان دانشگاه است چون فضایی برای شخصیت سازی و خود سازی ست، جایی ست که انسان به علت تغییر ماهوی فضای زندگی و هنجارشکنی ها و عادت ستیزی های همراه با آن، با سئوال های اساسی زندگی روبرو  شده و ناچار به پاسخگویی عمیق نسبت به آن می گردد. جایی که انسان نگرش، رسالت، اهداف و برنامه زندگی اش را به ارزیابی می گیرد و بازسازی می کند. جایی که به علت محرومیت های زیاد، قدر نعمات عظیم زندگی را در می یابد و ارزش یک لبخند، یک سیب سرخ، یک مداد، یک کتاب و آفتاب داغ ظهر را با گوشت و پوست درک می کند. زندان جایی ست که انسان با فراگیری استقامت، پیگیری، تحمل، صبر و ... و نیز تجربه ی زندگی با مبارزان  پیشرو سیاسی و حتی زندانیان عادی بسیار حیرت انگیز، مهارت های خود را برای ادامه ی یک زندگی انسانی، منتقد، فعال و آفرینشگر در اغلب موارد ارتقا می دهد و در اثر رنج های فرساینده نفس، خصائلی هر چه انسانی تر پیدا می کند
به نظرم در خبرهای زندان این دوران جنبش سبز، وجه افشاگری جنایت ها گاه تا آن حد عمده شده که همه چیز سیاه دیده می شود و کمتر خبری از زندان و زندگی پربار مبارزان در آن، علیرغم جو غیر انسانی اش به چشم می خورد ( استثناء های امید بخش را ندیده گرفتم). این یکسویه دیدن ماجرا تنها به بدبین شدن جوانان و ترس از مبارزه دامن می زند و با صحبت هایی که با برخی دوستان داشتم، با تجربه های ما همخوانی ندارد
 البته بعضی بغل دستی ها همین الآن گوشزد کردن که این نوشته بیشتر مقاله است تا یک نوشته ی بلاگی... ببخشید دیگه یکهو جدی شدیم 

دوشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۹

با قاضي دادگاهم



به چه محكوم شده ام؟
به آنچه نبوده ام
یا به آنچه كه بوده ام؟

زندگي پيچيده اي نداشتم
تمام عمر كاركرده ام و تلاش
و براي آنچه درست دانسته ام، رزميده ام

اندوخته ي كمي دارم، اما
بر توشه ي روياهايم هر روز افزوده ام
كارم هنوز هم خاطره انگيزي ست
و آنقدر خاطره دارم
كه هزار سال به سلولي تنها نيز
كم نياورم
محكوم چه ام ؟
به آن که راي دادم
به جايي ره نيافت تا مسئول مصيبت چيزي باشد
به هر چه اميد بستم، ممنوع شد
و هر آنكه مورد نفرت من بود
جايگاه رفيعي را ميهمان بخت بلندش كرد

اما من باز شاكرم كه
لحظه لحظه ي هستي را بي اغراق
صرف بازآفريدن آن مي كنم
و براي آنكه نانش حلالم باشد
تمام وقت براي صلح و عدالت و آزادي مي كوشم
و صبح كه برمي خيزم و
از زير وجدان ملحفه ي پاكم
سپيدي نور را
گيرم از دريچه ي مسدود بند حس مي كنم
به زندگي پر سعادت خويش درود مي گويم

دو سخرانی سه دقیقه ای

امشب دو تا سخنرانی کوتاه "تد" گوش دادیم. اولی به نام عجیب غریب یا صرفا متفاوت (سه دقیقه). فوق العاده بود. بحث سر اینه که بسیاری از چیزها که آدم مطلق می دونه، یه جای دیگه ی دنیا عجیب غریب قلمداد می شه و بر عکس چیزهایی که آدم براش قابل پذیرش نیست یه جای دیگه عرف معمول زندگی یه. مثلا آدرس توی ژاپن بر اساس اسم خیابون ها نیست و بر اساس شماره ی بلوک هاست و پلاک ها به ترتیب ساخت هر خونه توی اون محله ست نه پشت سر هم و پلاک دو وسه ممکنه کلی با هم فاصله داشته باشن. یک مثال دیگه هم زده که توی چین برخی پزشک ها از شما وقتی پول می گیرن که سالم هستید، و وقتی مریض شدید وظیفه ی اوناست که شما رو سالم کنن. محشره واقعا، نه؟ ولی متاسفانه زیر نویس نداره
دومی یک سخنرانی حدودا سه دقیقه ای یه دیگه بود به نام چگونه می توان یک جنبش براه انداخت از همون سخنران که در تجربه ی یک رقص دست جمعی، نقش رهبر، پیروان، و به حرکت دراومدن جنبش رو نشون می ده و تفسیر می کنه ... فکرش رو بکن سه دقیقه ... مگه می شه آخه   

کامنت دیگر


هما که انصافا حق داره کامنت هاشو  به جای وبلاگ، مستقیم به من که کنار دستش کار می کنم بده ... از لینکی که در مورد نامه ی عماد بهاور توی فیس بوک دادم خیلی خوشش اومده و می گه اینی که سرنوشت وبلاگ رو کاملا از فیس بوکت جدا کنی - بویژه وقتی توی ایران دسترسی به فیس بوک خیلی هم راحت نیست، شاید کار مناسبی نباشه. چرا اینجا هم لینک نمی دی
یک نظر دیگر هم داد که خیلی عالی بود. می گه نوشته های عماد بهاور با نام جز ابراز عشق اعتراف دیگری ندارم ، یک نگاه خیامی یه به روز شده است
 نکته ی جالبی یه که نگاه لحظه گرا در اصل اعتراضی بوده و با خوش باشی های عیاشانه اساسا متفاوته ... اینو توی خیام خوانی های سنتی بوشهر هم که حالت حماسی داره، آدم حس می کنه

یک اتفاق ساده

یک اتفاقاتی توی زندگی آدم هست که خیلی روش تاثیر می ذاره، گاه ممکنه آدم اصلا اونو به یاد نیاره، ولی همیشه عواقب اون اتفاق باهاشه. یادتون هست توی فیلم خانه ای روی آب، جوان قهرمان فیلم به باباش می گه که: یادته به من گفتی بپر و من پریدم و تو جاخالی دادی... از اون به بعد زیر پای من در همه ی زندگی خالی شد؟
اون کامنت "بی جوابی" من خیلی نامه نگاری های زیادی رو باعث شد. بسیاری از عزیزانم نوشتن: ما که نبودیم عمو
نه مشکل شما نیستین، مشکل منم که از بی جوابی غیر مسئولانه ی بی دلیل وحشتناک ناراحت می شم ... حتما منم یه زمانی می خواستم یه جورایی بپرم ... . یکی زیر پامو خالی کرده ... ها ها ها

یکشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۹

پرچم های سرخ


اینجا این پرچم های سرخ کوچولو توی چمن های جلوی پیاده رو، یعنی از زیر این زمین یک سیم برق رد می شه تا بره برسه به خونه ی مردم و نور و انرژی به اونا برسونه 

عکس و کامنت

یک عزیزی پرسیده که این عکس ها رو من خودم گرفتم؟ یا نه. من توی این دوره از وبلاگ نویسی سعی کردم عکس ها اصلی باشن و دانلودی استفاه نکنم. پس اگه ننوشته باشم مال کیه، یعنی از خودمه (اگرچه از نظر فن و هنر عکاسی خیلی ابتدایی ین). من بیشتر مضمونشون مد نظرم بوده که نوشه ها رو بازتاب قوی تری بدن
راستی من شروع کردم زیر کامنت ها مطلب بنویسم، کمکم کنید این بخش فعال تر بشه، دیالوگ بهتر از "تک گویی" هاست
یک تقسیم کار هم به تدریج کردم. توی فیس بوک کارهای دیگران که به نظرم جالب است یا علاقمندم آرشیو کنم را می ذارم و اینجا می نویسم، به همین دلیل مطالب جالب بسیار زیادی هست که اینجا نگذاشته ام. اگه کسی علاقه داشت می تون بره توی فیس بوک بخونه، اگه نظر دیگه ای دارین هم بدین 

قبرسون


امروز  رفتیم پیاده روی. یک راهی پیدا کردیم که انتهاش، درست مثل خود زندگی، به یک قبرسون انگار بی انتها ختم می شد
با سحر کلی راجع به مرگ و زندگی صحبت کردیم. بعد رفتیم قسمت ثروتمندهایی که با بنز و بی ام و اومده بودن سر قبر "پرنت" هاشون و قسمت های عمومی تر که خیلی ساده و بی تکلف بود. بعد هم یک قسمتی بود که مخصوص بچه های کوچیک بود که تمامش تقریبا پر از گل و عروسک و ماشین اسباب بازی و ... اینا بود. چقدر مرگ برای آدمیزاد ناخوشاینده ... اصلا نمی خواد باورش کنه

بک گراند

خواستم بک گراند وبلاگ رو عوض کنم، نشد. کسی می دونه چه جوری می شه بک گراند رو سرمه ای کرد، یعنی روی شب وبلاگم یک آسمان سرمه ای نقاشی کنم، برای این کار چقدر باید شعورم و محیطم رو ارتقا بدم؟ چقدر

کاش وب 2 تر رفتار می کردیم

خیلی از آدم ها وقتی یک کاری رو درست بدونن (حالا دلشون بخواد رو می ذاریم کنار!!؟؟)، بدون توجه به همراهانشون و تاثیرش روی اونا،  انجام می دن

 خوب اینجا دیگرانی هم وجود دارن که از این کار درست، مثبت ، و ضروری مورد نظر آدم، برداشت دیگری دارن. آدم از خودش سئوال می کنه حق نظر همراهان آدم برای رفتارها و اقداماتش در زندگی چقدره؟ این روزها با گسترش فرهنگ فردگرایی افراطی برخی پاسخ قلبی شون اینه که هیچی: "هر کس مسئولیت کار خودش رو داره"، یا"بخوای معطل دیگران بشی کلاهت پس معرکه است" یا "بالاخره پیشرو ای گفته اند" و غیره
آدم به محیط و روابط انسانی پیرامونی خودش با هزار رشته ی مرعی و نامرعی وصله (علت علمیش، روابط متقابل درونی سیستم یا فضاست) و وقتی عملی رو در عین اختیار کامل، انجام می ده تاثیرات متقابل زیادی رو بر می انگیزه که بهش بر می گردن. تکروی اولین خاصیتش اینه که آدم اجتماعی درونی مون رو تضعیف می کنه، در نتیجه خرد جمعی که بسیار عمیق تر از تصمیم سازی های ذهنی فردی یه آدمه حذف می شه و خلاصه مشتی کلاغ های منفرد انزوا (به قول فروغ) حاصل می شه که نه موفق ترن و نه خوشبخت تر
 این معنی اش این نیست که آدم باید پا به پای بقیه پیش بره، یا به نظرات سطحی موجود در اطرافش تسلیم بشه، نه اینجوری هیچ پیشرفتی حاصل نمی شه. معنیش اینه که اقدامات فردی و جمعی خودشو هماهنگ کنه و برای رای دیگر سهم داران از فرایند زندگی خودش، حق قائل بشه و اگه باید عملی انجام بده که تاثیر وتغییر زیادی ایجاد می کنه، برای روشن کردن و هماهنگ کردن اطرافیان موثرش با این اهداف، وقت بذاره و زحمت بکشه و توی این فرایند، نظر و عمل خودش رو پخته تر بکنه. این کار حتما آدم رو از اشتباهات بزرگ حفظ می کنه. خلاصه اینکه آدم اگه یک کم "وب 2" تر توی محیط پیرامونی و روابط انسانیش رفتار کنه احتمالا بهتر تره

شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۹

رنگين

با چند شاخه و مشتي برگ
آسمان دلم را رنگين كن
تا آن پاييز دور افتاده اي كه
از كوچه باغ هايش می گذشتيم

- ديوارها هنوز در آتش شقايق مي سوزند -

با چند ستاره و مشتي ابر
آسمان دلم را رنگين كن
تا بالای آن كوهسار گم افتاده ای
كه تمام شب
بر فرازش مي نشستيم



کامنت

دوستی می گفت تا وبلاگ پر از کامنت نباشه، وبلاگ نیست. البته خودش هم کامنت نذاشته و اینو تو چت به من گفت. یک دوست دیگری هم گفته چرا کامنت ها باید اول چک بشوند و بعد انتشار پیدا کنند، آدم بی اعتماد می شه
ستینگ کامنت ها رو اصلاح کردم که مستقیم عمل کنه، فقط امیدوارم از مگس های مزاحم حقوق بگیر در امان بمانم. به دوستان هم توصیه کردم که بابا پیش قدم بشید و کامنت بگذارید تا بقیه هم راه بیفتند
خودم هم که اینو نوشتم، تا ببینیم چه اتفاقی میفته؟ یا نه

نمایشگاه گل

ویندوز

می خواستم به کلیه لپ تاپ سازهای ریز و درشتی که قرار این ویندوز افتضاح و مسخره روی آن ها نصب بشه، یک پیشنهاد کنم. بابا بیاید یک دکمه رو کامپیوتر کار بذارید که با فشار دادن اون دکمه، برق و بطری دستگاه همزمان قطع بشه تا هر وقت این ویندوز فکسنی قات زد، لپ تاپ رو هی پشت و رو نکنیم و دست توی دل و روده اش ببریم
آدم از خودش خجالت می کشه والله

نادانسته ها

ما در دو دنیای دانسته ها و نادانسته ها زندگی می کنیم، دنیای دانسته های باارزش ما به شدت در حال بزرگ شدن است، و تاثیرش بر زندگی ما آنقدر عظیم شده که گاهی فراموش می کنیم چقدر نمی دانیم
نادانسته ها، هنوز دانسته نشده اند. نادانسته ها را با دیگر نادانسته ها نمی توان توضیح داد، چرا که هیچ مشکلی را با این کار حل نکرده ایم
ما به اشتباه این کار را بسیار بسیار زیاد انجام می دهیم

جمعه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۹

تلخ



اونایی که بیشتر با من بودن، اخلاق عجیب منو می دونن : ناراحتی دیگران را از توی فضا حس می کنم و باهاش ناراحت می شم. همیشه فکر می کنم ما به نوعی در ناراحتی و رنج دیگران مقصریم. انگار باید کاری می کرده ایم و نکرده ایم
امروز یکی از عزیزان ما آنقدر ناراحته که دیگه نمی تونه لبخند بزنه، نمی تونه بخنده، نمی تونه شادی کنه
سپیده وقتی خیلی کوچیک بود می گفت کاش می شد زندگی رو مثل یک فیلم برد عقب و بعضی جاهاش رو دوباره نیگاه کرد، اگر می شد، ما می تونستیم زندگی رو بریزیمش تو برنامه ی ادیت فیلم و برخی از قسمت هاش رو ادیت کنیم ... اما کیه که ندونه نمی شه
استاد می گفت: زندگی تضاد بین اونیه که ما فکر می کنیم و اونی که اتفاق می افته

پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

ادامه ی بحثی در باره ی اخلاق

علم دائما عرصه های تازه ای را برای ورود انتخاب می کند و بدین ترتیب دامنه ی عملکردش را گسترش می دهد. یک روز وارد روانشناسی شد، یک روز زیست شناسی، روز دیگر تاریخ و فلسفه
بدین ترتیب دنیای نادانسته ها که با تخیل و پندار و احساس و الهام سرو کار دارد، عرصه هایی را به دنیای دانسته های بشری که کار عقل و تفکر منطقی ست تسلیم می کند. البته با توجه به اینکه دنیای نادانسته های انسانی بی انتهاست، از عظمت آن چیزی کم نمی شود
برای مثال می توان پرسید خوشبختی چیست؟ آیا بدون رجوع به گزاره های مذهبی و اسطوره ای می توان خوب و بد، درست و نادرست و انسانی و غیر انسانی بودن رفتارها را در یک ارتباط علت و معلولی شناخت و بر آن اجماعی ایجاد کرد
یا نه به تعداد آدم ها گزاره های درست و نادرست باید وجود داشته باشد و هر گونه تردید و تشکیک در تفسیر فردی و عامیت بخشیدن به درست و نادرست ها جزمیت است و خشک اندیشی؟ سخنرانی پیشگفته بحثی در این رابطه است. کاش فرصتی باشد و ترجمه اش کنیم

بی جوابی

دیدی بعض آدم ها یه وقت هستن یه وقت نیستن، یه وقت قربون صدقه ات می رن و یه وقت حاضر نیستن برای یک نامه و یا حتی جواب  یک نامه به خودشون زحمت بدن
یعنی آدم هایی رو که از بچگی میشناسی، که زندگی کرده ای، که رفیق بوده ای، و ... بی هیچ دلیل، توضیح، تفسیر و ... جواب نامه ات رو نمی دن، تبریک عیدت رو ندیده می گیرن، مرتب آنلاین می بینیشون و به رو خودشون نمیارن
یکیشون نمی دونم چی کار داره که دوباره براش شدیم عمو جون
خداوند خودش شخصا همه رو در این روز عزیز (شب سیزده بدر) شفا بده انشاء الله

پیشداوری

با تکیه بر یک پیشداوری
که تجربه ی عمیقی ندارد و
به داده های سستی متکی ست
راه درازی نمی توان رفت

با یک قضاوت تلخ
تنها قضاوت می شوی

صداي خودت را بشناس
حتی وقتی در فضا تکرار می شود

برای تاثیر گذاری
هنوز بسیار باید آموخت

جعفر پناهی


توی فیس بوک کلی لینک بعد از دستگیری جعفر پناهی سینماگر پیشرو کشورمون اومده که واقعا تاثر برانگیزه، اما... یک 
مطلبی داشت این آقای مایکل برند تو مقاله ی دیالکتیک و پیچیدگی (تو همین وبلاگ ترجمه اش هست) در بحث تاثیرهای متقابل (اینتراکشن-یکی از اصول دیالکتیک) و نشون می داد به علت وجود این تاثیر ها، بسیاری از اقدامات نه در جهت خواست مجری، بلکه به علت درگیر شدن با فرایندها و تاثیر و تاثرهای بسیار متنوع در یک سیستم پیچیده، ممکن است در جهتی کاملا مخالف سیر کنه
فکرش رو بکن آقای جعفر پناهی رو به دلیل ساختن فیلمی درباره ی جنبش سبز بگیرن و بندازن توی سلول انفرادی و با تجربه های مستقیم و دست اول یک فیلم حیرت انگیز اونجا توی ذهنش  آفریده بشه
آقای پناهی با ذهنی سرشار و قلبی پر تپش تر از قبل پیش ما برمی گرده، باید به این برادرهای محترم گفت جلوی تاریخ نمی شه وایساد