امروز رفتیم پیاده روی. یک راهی پیدا کردیم که انتهاش، درست مثل خود زندگی، به یک قبرسون انگار بی انتها ختم می شد
با سحر کلی راجع به مرگ و زندگی صحبت کردیم. بعد رفتیم قسمت ثروتمندهایی که با بنز و بی ام و اومده بودن سر قبر "پرنت" هاشون و قسمت های عمومی تر که خیلی ساده و بی تکلف بود. بعد هم یک قسمتی بود که مخصوص بچه های کوچیک بود که تمامش تقریبا پر از گل و عروسک و ماشین اسباب بازی و ... اینا بود. چقدر مرگ برای آدمیزاد ناخوشاینده ... اصلا نمی خواد باورش کنه
۱ نظر:
چه برخورد جالب و قشنگی با مرگ کودک دلبند خود می کنند. برای آن ها چیزهایی را می آورند که در زمان حیات دوست داشتند، نه چیزهایی که خودشون دوست دارند.
ارسال یک نظر