یکشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۹

قبرسون


امروز  رفتیم پیاده روی. یک راهی پیدا کردیم که انتهاش، درست مثل خود زندگی، به یک قبرسون انگار بی انتها ختم می شد
با سحر کلی راجع به مرگ و زندگی صحبت کردیم. بعد رفتیم قسمت ثروتمندهایی که با بنز و بی ام و اومده بودن سر قبر "پرنت" هاشون و قسمت های عمومی تر که خیلی ساده و بی تکلف بود. بعد هم یک قسمتی بود که مخصوص بچه های کوچیک بود که تمامش تقریبا پر از گل و عروسک و ماشین اسباب بازی و ... اینا بود. چقدر مرگ برای آدمیزاد ناخوشاینده ... اصلا نمی خواد باورش کنه

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چه برخورد جالب و قشنگی با مرگ کودک دلبند خود می کنند. برای آن ها چیزهایی را می آورند که در زمان حیات دوست داشتند، نه چیزهایی که خودشون دوست دارند.