دوشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۹

رشد سیاسی

ما گاه حتی وقتی بسیار شبیه هم فکر می کنیم، نمی توانیم کار مشترکی را «با هم» پیش ببریم. و این در حالی ست که در سیاست لازم است یاد بگیریم وقتی افکار متفاوتی داریم، دست به کارهای مشترک در زمینه هایی بسیار پیچیده، پر مخاطره، و دشوار برای رسیدن به هدف های مشترک بزنیم و تازه این اتحاد ها و ائتلاف ها را دائم به روز کنیم.
درست آن است که ببینیم چقدر در این کار توانایی پیدا کرده ایم و آن را شاخص رشدیافتگی سیاسی خود و جامعه مان قرار دهیم.

مرگ بر...

چند روزه یک سئوالی ذهن منو به خودش مشغول کرده. می شه با اعدام مخالف بود و شعار «مرگ بر ...» داد؟ سرنگون باد.....، شرمت باد و ننگت باد و ... را می فهمم، اما «مرگ بر ...» یعنی ما با اعدام موافقیم. حالا اعدام انقلابی و انتهاری نه، اعدام حقوقی و قانونی رو قبول داریم. بعد می گم: ولی آخه مگه می شه نگفت «مرگ بر دیکتاتور»...

یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۹

نه نمی دونین

یک دوستی گفت که عمو وبلاگت فی التر شده. من هم پریدم یک وبلاگ دیگه درست کردم و به همه ایمیل کردم. یکی دیگه بهم ایمیل زد که عمو وبلاگ های بلاگر کلا فی التر شده. مثل بچهٔ آدم برگشتم سر وبلاگ قبلی ام. سومی برام نوشت عمو نگران نباشید ما ها همه فیلتر شکن داریم ...
می دونی؟ ... نه نمی دونین چه حالی دارم. بدون این ارتباط آدم نابود می شه

شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۹


دمکرات بودن

توی نوشته ها و صفحات فیس بوک پر از بحث دمکراسی است. مهم ترین بحث هم اینه که کیا دشمن دمکراسی بوده اند و هستند و خواهند بود و باید کنار گذاشته شوند تا ما به دمکراسی برسیم. بعضی ها شعار هم می دهند که دیگر اینبار «حماقت» نمی کنیم و اجازه نمی دهیم و چه و چه...
اونوقت جالبه که وقتی به برخورد خود این آدم ها نگاه می کنی، هیچ بویی از دمکراسی و دمکرات بودن ازش نمیاد. اون ها به جای اینکه پذیرای مخاطبان باشند به انواع حیله ها خودشونو به صفحه ات تحمیل می کنند. یک تک صدایی ناهنجار تو لینک هاشون هست که تو ذوق آدم می زنه. اجازهٔ کامنت به آدم نمی دهند. و بعد می بینی بعضی پست ها و لینک های جالبی رو که گشتی و پیدا کردی به شیوه ای که نام تو توش نیاد کپی و تکثیر کرده اند... 
می دونی؟ خوب من فکر می کنم برای اینکه دمکراسی در جامعهٔ ما حاکم بشه، خیلی پیش نیازها وجود داره و به این حرف ها نیست. اما البته یکیش می تونه این باشه که ما هم قدری دمکرات تر باشیم و دائم و دائم حواس مون باشه که نظرات دیگه ای هم هست که می تونه سهمی از واقعیت را با خودش داشته باشه. 

پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۹

می دونی؟

کارم دراومده. از صبح تا شب، از شب تا صبح توی این سایت و اون سایت اخبار می خونم و فیلم می بینم و تو فیس بوک به اشتراک می گیرم و کامنت می ذارم و می نویسم و ...
می دونین؟ من تقصیر ندارم. وقایع زیاده، نوشته ها بسیار بسیار زیاد و برای اینکه آدم دید درستی از ماجرا داشته باشه باید خیلی بخونه و گوش بده و تازه باید به بحث و بررسی هم بذاره که اینجا زیاد امکان شو ندارم ...
تو کانادا خبر یک تیر اندازی توی شهر تا دو سه روز باعث قطع اخبار عادی و گزارش های ویژه می شد و هیجان ایجاد می کرد. این روزها خبر کم تر از انقلاب و فتح شهرها بوسیله مردم، دیگر ارزش خبری نداره و مثلا تظاهرات ده ها هزار نفری در یونان که به کشته و زخمی شدن بسیاری می انجامه انگار خبر فوق العاده ارزیابی نمی شه.
تو ایران هم که نگو و نپرس ...
دیروز سحر می گفت چیه از پای کامپیوتر بلند نمی شی ...؟
به شوخی بهش گفتم:
بابا اسفند ماهه حاجی فیروزهاست، تو محرم روضه خون ها سرشون شلوغه و تو روزهای انقلاب و بالا گرفتن تحولات انقلابی روزگار بر وفق مراد آدم سیاسی هاست ... یک ثانیه اش رو نمی شه از دست داد ...

به چه معنی ست

داشتم دربارهٔ آقای جین شارپ نظریه پرداز انقلاب های مخملی (این روزها دیگه این نام به کار برده نمی شه !!؟؟) تحقیقی می کردم رفتم به یک صفحه یوتیوب و یک فیلم بد ضد اونو دیدم و بعد در لیست کناری فیلم چشمم به فیلمی با چیزی حدود ۷۸۰۰۰۰۰ بیننده خورد که برایم شگفت انگیز بود.


 براستی وجود ۸۰۰۰۰۰۰ بیننده برای این فیلم به خاطر چیست؟ «ایران»؟ کنجکاوی نسبت به میهمانی های خصوصی؟ یا رقص اروتیک یک دختر زیبا؟ هیچکدام > همه>  

دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۹

از آرشیو

امشب یک مقالهٔ قدیمی را پیدا کردم و در آرشیو همدیگر گذاشتم که بد نمی دانم اینجا لینک بدهم تا شما هم اگر نخوانده اید، بخوانید:



شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۹

خارج نشینی

یک عده اصلا حواسشون نیست که خارج نشین هستند. و چون خارج نشین هستند باید رعایت خیلی چیزها رو بکنن. اما انگار شور حسینی گرفت شون و به کمتر از تسخیر کاخ رهبری و دستگیری سران نظام در ۲۴ ساعت آینده راضی نمی شن و هر کی هم حرف یک کم عاقلانه تری بزنه چنان بهش حمله می کنن که انگار مانع پیروزی مردم شده.
هدف از اعتراضات چه خیابانی، چه مدنی و چه زدنی تاثیرات سیاسی هدفمند بین مردم و یا در مواقعی میان بخش هایی از حکومتیان است. راهپیمایی در پشتیبانی از مبارزات مردم مصر با هدف افشای سیاست های اغواگرانهٔ پوپولیستی ولی فقیه و دولت احمدی نژاد محبوبش برای مردم منطقه، هشدار به سران رژیم در مورد زنده و فعال بودن جنبش سبز، اعتراض به اعدام ها و ارعاب های رژیم و نشان دادن بی تاثیر بودن آن و ابراز آمادگی برای گسترش جنبش میان اقشار زحمتکش جامعه اعلام شده بود که تقریبا به تمامی تامین شده است.
هدف راهپیمایی اول اسفند ماه اعتراض به ادامهٔ سرکوب ها و همبستگی سراسری نیروهای سیاسی و مردم در داخل و خارج از کشور و تلاش برای رهایی رهبران جنبش سبز از حصر خانگی و ... عنوان شده است.  باید تلاش کرد به شیوه ای عمل نمود که با کمترین صدمات به این اهداف دست یافت ... سرنگونی رژیم در یک انقلاب سیاسی به توازن قوا و امکانات و وجود یک شرایط انقلابی نیازمند است که هنوز هیچ نیروی سیاسی و یا تحلیلگری چنین چیزی را اعلام نکرده است و شور وخشم ما در خارج کشور بدیلی منطقی برای آن نیست. 

جمعه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۹

قطع ارتباط ...

ایمیل هام از ایران بسیار کم شده. وبلاگم فیلتره و ارتباط با داخل سخت کاهش پیدا کرده ... و این یعنی روزهای سختی در پیشه ...

پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۹

فیس بوک

تنظیم صفحه فیس بوک را عوض کردم. نوشته ها و پست ها را همه می توانند ببینند. کافی ست یک فیس بوکی داشته باشید و لازم نیست عضو فیس بوک من باشید... فعلا اونجا متمرکز شدم... نظرتون چیه؟

چهارشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۹

می دونین؟

می دونین؟ هیجانات فردی و اجتماعی که بالا می ره وبلاگ خیلی جواب نمی ده ... تا حد زیادی مشغول فیس بوک شده ام...

دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۹

مورچه

دیدین مورچه ها چه طوری یه دونه رو می برن تو لونه شون؟ کارهای ما هم همین جوری یه ولی خوب بالاخره یه جوری پیش می ره. برای اینکه به این وضع نیفتیم، , اینهمه کارهای تکراری بی دقت غیر لازم برای رسیدن به هدفی به نام اطلاع رسانی نکنیم، به سازماندهی و مدیریت کیفیتا تازه ای نیازه که فعلا نداریم.

جنبش سبز

یک عده ای با باور به اینکه ممکنه حاصل جنبش سبز به ادامهٔ حکومت جمهوری اسلامی با ترکیبی کمابیش مثل همین وضع بینجامه، سخت از جنبش نا امید شده و کلا به همه چیز و همه کس بدبین شده اند.
این طرز تفکر از اول هم بود و خیلی از این آدم ها، حالا با نام «تجاری های سیاسی» یا بدون نام تجاری مشخص، مردم رای دهنده به کروبی و موسوی را مسخره و محکوم می کردند.
جنبش که آغاز شد، قدری به تردید افتادند، ولی ظاهرا با مشخص تر شدن صف بندی ها و دامنهٔ عملکرد جنبش سبز که به نظر اونا به هیچ روی با رویاها و آمال و آرزوهای اونا همخونی نداره (انگار این وضع به اندازهٔ کافی بد نیست)، دوباره به جای اولشون برگشته اند و دارن از زخمی ها و مجروح های خستهٔ جنبش نیرو نیز  جذب می کنن.
می دونین؟ علم سیاست رو  باید «از یک منظر» شبیه علم مارکتینگ  (پلیتیکال مارکتینگ) دونست. شما محصولی سیاسی داری (برنامه سیاسی) و می خواهی اون رو میون خیل عظیمی از آدم ها ببری و جابیندازی و به کمک پراتیک سیاسی به تغییراتی در فضای سیاسی دست پیدا کنی.
خوب اولین اصل توی مارکتینگ اینه که به آدم می گن: ببین! دیگرانی هم هستند که محصولات سیاسی شون رو تو همین بازار وانفسا عرضه می کنن. توی بازار هر گونه برنامه ریزی بدون در نظر گرفتن رقبا - اون هم با وزن و توان و اعتبارشون کاری ست احمقانه و بدون چشم انداز.
هیچ فرق نمی کنه که تو از دیگر رقبات خوشت بیاد یا بدت بیاد، اونا سهم بازاری دارن که تو مجبوری برای برنامه هات در نظرش بگیری. اینکه بگی این سهم بازار خودش به شکلی ناعادلانه در اختیار اونا گذاشته شده، چیزی رو عوض نمی کنه.
آره، می فهمم. اونا ارث پدرشون رو از این اوضاع دارن، و تو دست هات خالی یه ... و یک دشمن قهار دیوانه در روبرو و یکی عظیم تر در پشت و مترصد فرصت بلعیدن همه چیز.
آره این جوری یه اوضاع... می تونی مبارزه کنی و تاثیر بگذاری و جبهه یی تازه باز کنی؟ بسم الله. نه، بشین و تماشا کن و بیاموز...
جنبش سبز، جنبش سبزه با همهٔ واقعیتش، و راستش هیچ جنبش دیگری هم فعلا وجود خارجی نداره...

یکشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۹


می پرسم

می پرسم، اونجا تو تهران چه خبره؟ می گه: همه منتظر، همه مشتاق!
امروز (تهران) روز سرنوشت سازی ست. روز بزرگی که آیندهٔ سیاسی ایران رو شکل می دهد و زیر و رو می کند. شاید فروپاشی از همین امروز آغاز بشود، شاید باز هم تنها ضربهٔ دیگری بر دژ بارگاه خلافت زور و جنایت باشد... ولی بی شک این دیکتاتوری فرو خواهد ریخت. فرو خواهد ریخت و ما جشن خواهیم گرفت و دوباره با نیروهایی مواجه خواهیم شد که می گویند انقلاب تمام شد و باز سعی در برپایی حکومتی بر پایهٔ منویات خود به جای خواست به حق مردم برخواهند آمد و ما باز باید به مبارزه خود ادامه دهیم...
مبارزه هیچگاه پایانی ندارد و به همین دلیل ما، به شبکه های اجتماعی و روابط انسانی خود برای ادامهٔ آن نیاز داریم و باید آن را عمیق تر کنیم. کار تازه آغاز شده است...

اعتراض

صبح زود پاشدم نشستم پای کامپیوتر اخبار رو دنبال کنم و اون ها رو با ایمیل و فیس بوک بازتاب بدم. غربته دیگه کار بیشتری در پشتیبانی از مبارزهٔ مردم در این لحظات نمی شه کرد. یک اعتراض جدی دیگر قطعی ست، ولی از ابعاد اون هیچکس تصوری نمی تونه داشته باشه...نه اون هایی که خسته شدن و پا پس کشیدن و نه اونایی که امروز به خیابون ها سرازیر می شن.
یک چیزی اما مشخصه و اون اینکه اعتراض ۲۵ بهمن مردم ما بزرگ ترین حمایت و یک حمایت واقعی از مبارزات مردم مصر و منطقه است چون به اون ها با گوشت و پوست آموزش می ده انقلابی نمایی های حکومت ولایی ایران چه معنایی داره و چرا نباید راهی رو بروند که در ایران تجربه شد.

شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۹

تحلیل

«تحلیل مشخص از اوضاع مشخص» رجوع به واقعیت است برای تحلیل مشخص آن و بکارگیری این تحلیل در آن واقعیت مشخص.
نباید این روش بسیار واقعبینانه را با «تحلیل مشخص بر اساس الگوی مشخص» و یا « تحلیل مشخص برای اثبات هدفی مشخص » اشتباه گرفت.

روزهای خوب

نصرت الله نوح

روزهاى خوب من آوخ به آسانى گذشت
همچو اشك از ديده ابر زمستانى گذشت
ياد باد آن روزهاى خوب سرشار از نشاط
كاندر آغوش طبيعت، با تن آسانى گذشت
با تو در هر جا كه بودم شادمان بودم و ليك
روزهاى آخرم، با اشك پنهانى گذشت
لحظه هائى دارم اينك خالى از وجد و سرور
همچو شب هائى كه بر بيمار و زندانى گذشت
نيستم غمگين كه در دنياى پر بيم و اميد
روزگارم با تلاش و جهد انسانى گذشت
در تلاشم از براى روزهاى بهترى
گرچه نيك و بد چو موج بحر طوفانى گذشت
قمريان گلشن اميدمان را پاس دار
كز من و تو، دور گردون روبگردانى گذشت.

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۹

کلمات قصار

«آنكه مي تواند ، انجام مي دهد،    آنكه نمي تواند انتقاد مي كند. »     جرج برنارد شاو

دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۹


کامنتی بر یک جمله از خاتمی

آقای خاتمی می گوید: «گرسنگی قابل تحمل است، اما استبداد نه».
باید گفت: گرسنگی برای من و شما آقای خاتمی یعنی چند ساعتی دیر غذا خوردن. اما گرسنگی برای میلیاردها تن از مردم جهان یعنی فقر، یعنی تباهی، یعنی عدم داشتن امکان تحصیل و بهداشت، و گاهی یعنی دفن کردن همهٔ رویاها و باورها و از دست دادن هویت. به همین دلیل، گرسنگی برای بزرگ ترین بخش از مردم جهان بدترین نوع استبداد است. و مبارزهٔ آنان علیه استبداد به استبداد سیاسی طبعا خلاصه نمی شود و شامل استبداد اقتصادی نیز می گردد.
ما می دانیم در این بخش دوم شما همراه مردم زحمتکش و آن ها همراه شما ممکن است نباشند. ما این را بخوبی می دانیم. بگذارید در مبارزه با استبداد حاکم هر کدام چشم انداز های خود را داشته باشیم و نخواهیم روایت خود را به دیگری بباورانیم. آخر ما در یک جایگاه و موقعیت نیستیم و به همین دلیل خواسته و ناخواسته سخنگوی طبقات و لایه های مختلفی می شوی.

یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۹

مردم جهان شبکه شوید

یک پست گذاشتم تو فیس بوک:
کاش فیس بوک یک مترجمی مثل گوگل داشت، تا ما می تونستیم فیس بوک مصری ها و تونسی ها و یمنی ها رو بخونیم و زیرش کامنت بزاریم... و یا اونا فیس بوک های ما رو وقتی وسط خیابون ها خونمون به زمین می ریخت خونده بودن و درس لازم رو می گرفتند. دیر نیست حضور این امکانات در فضای مجازی. دنیای آینده دنیای ماست بیگمان، همه به همدیگر متصل می شویم... زنده باد شبکه به هم پیوستهٔ همه مردم جهان
می دونی: این شاید شکل امروزی شده کارگران جهان متحد شوید باشه، نه؟
 

شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۹

قلات

روستای قلات (این لینکش تو فیس بوکه قلات) در نزدیکی شیراز قرار دارد و شیرازی ها خاطرات زیادی از آن دارند. سال ها قبل فیلم کوتاهی از آن تهیه کردم تا برای نمونهٔ کار به کالج سینما برای گرفتن پذیرش بفرستم. تازگی دوباره پیدایش کردم و در یوتیوب گذاشتم. در لینک زیر نگاهش کنید

پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۹

صبح

اونوقت ها بعضی روزا که از خواب پا می شدیم، یک کتاب شعر رو با ذوق و شوق بر می داشتم و می شستم همونجور خواب آلو با صدای بلند می خوندم. هما همیشه عاشق این شعر خوندن های نا به هنگام من بود. امروز منو صدا کرد  و کتاب « از میان ریگ ها و الماس ها» را به دستم داد و گفت: خیلی وقت شعر نخواندی ها... پاشو برامون شعر بخون!
 از خوابی سنگین و شیمیایی شده از داروها بیدار شدم و خواندم. تکه ای بود که دلم نیامد برای شما هم ننویسم. از شعر «شهاب الدین سهروردی» است:
...
زه کمان بر گردن خفه اش کردند
پیکر بی نفس را از بام سرای افکندند
استخوان های خورد شده ای را در آتش سوزاندند
خاکسترش را به باد دادند
آرام گرفتند
کار پایان یافت
و به سوی خانه شدند.
ولی سرود پرتوهای ناب را
کسی خفه کردن
از بام سرای افکندن و سوختن
و خاکستر به باد دادن
و کار پایان یافته شمردن
 و به سوی خانه شدن نیارست. 

چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۹

مهلتی بایست تا خون شیر شد

من همیشه به جوون هایی که به ما انتقاد می کردن چرا در انقلاب علیه رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی شرکت کردیم (امروز دلیل آن را در دیگر کشورها عینا می بینیم) و اجازه دادیم این فاجعه شکل بگیره توضیح مشخصی رو می دادم.
وقتی ما بچه بودیم مادرم که تازه به مکه رفته بود و با حال و هوای خوشی برگشته بود، از عربستان تعریف می کرد و می گفت: اونجا اصلا دزد نداره (او البته احتمالا غیر خانهٔ خدا، خانهٔ بزرگان دیگری را ندیده بود.) اگر کسی دزدی بکنه دستش رو قطع می کنن. اگر احکام اسلام جاری بشه هیچ دزدی نمی نمونه و دنیا بهشت می شه. این تنها باور مادر بسیار مهربان من نبود که هیچکدام ما هفت بچه را حتی یکبار هم دعوا نکرد، چه برسه به اینکه بزنه یا تنبیه کنه، حرف اکثریت مطلق مردم کشور ما بود. فکر می کنید برای اینکه خردگرایی جایگزین چنین دگم هایی در ذهن یک ملت بشه چقدر انرژی لازمه؟
من می گفتم: ما در این زمینه ده ها سال از مردم منطقه جلو هستیم و این اشتباه است که فکر کنیم به عقب برگشته ایم. دو سه سال پیش که ترکیه بودم، مغازه داری با دفاع از احمدی نژاد بعنوان یک قهرمان بزرگ جملهٔ مادرم را تکرار کرد و نشان داد علیرغم تفاوت های زیاد ترکیه با ایران دارد، چنین تفکراتی در آنجا هم رایج است.
دیروز مطلبی را می خواندم از راشد غنوشی یکی از رهبران اسلامی تونس که بعد از بیست و اندی سال به کشورش برگشته. او با اینکه با خمینی مقایسه شود مخالفت می کرد و ضمن پنهان داشتن سفرش به ایران و دفاعش از خمینی در طی سخنرانی اش در تهران در سال های قبل، سعی می کرد از چنین مواضعی فاصله بگیرد. این روزها اخوان المسلمین مصر نیز با حمایت از کاندیداتوری البرادعی، مصر بودنش در بر پایی یک حکومت اسلامی مطلق گرا همچون حماس فلسطین را انکار می کند و خود را لیبرال نشان می دهد و ما به خوبی می دانیم چرا... . آن ها مجبورند با سایر نیروهای سیاسی رقابت کنند و وجود شبکه های اجتماعی نیرومند، اگر به خوبی و با سیاست هایی درست از آن ها بهره گیری شود، اجازهٔ بسط انحصاری افکارشان را نمی دهد ... تجربه انقلاب ایران و جنبش سبز نیز هست که به قیمت جان بسیاری از عزیزانمان بر سپهر سیاسی منطقه و جهان تاثیرگذاری می کند و باید به بهترین وجه از آن بهره برداری شود. اما در هر حال نمی توان باواقعیت ها سر ستیز داشت و یا آن ها را در نظر نگرفت.
                           مهلتی بایست تا خون شیر شد

سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۹


کابوس های شبانه

مدتی یه کابوس های وحشتناکی می بینم. مثلا، یک شب تو یک کارخونهٔ چوب بری بدنم رو بستند به دستگاه و بردن زیر اره و یک سانت یک سانت مثل کالباس از پا تا کمرم را بریدند. یک شب دیگه تصادف کرده بودم. بعد پلیس اومد و ما رو که چهار پنج نفر بودیم، خونین و مالین از ماشین اوورد بیرون. بعد یه پزشک از تو آمبولانس آمد بالا سر ما و گفت برای اینکه اینها زنده بمونند باید پوستشون رو کند. و اونوقت فکرش رو بکن ما رو مثل گوسفند پوستمون رو کندندن و بدن خونین و برهنهٔ ما رو روی پوستمون رو اسفالت گذاشتن و ما غلط می زدیم و جیغ می کشیدیم ...
آدم که خوابش یادش نمی مونه. اینا یکی دوتا از خوابامه که یادم مونده. وقت گرفتم رفتم پیش روانشناس مرکز بازپروری قلب و ماجرا را براش تعریف کردم. ازم پرسید این روزها کار تازه ای رو شروع کردی؟ گفتم فیلم بلبل رو ادیت می کنم. گفت در بارهٔ چیه؟ گفتم گل و بلبل و نقش اون تو فرهنگ ما ایرانی ها؟ گفت اینکه چیز ترسناکی نباید باشه! گفتم زیباترین تصاویر و صدا هایی که می شه دید و شنید ... لیست داروهام رو گرفت و نگاه کرد.
پرسیدم آقای دکتر به نظر شما مشکل من چیه . گفت یکی از این داروهایی که می خوری به نام بیسوپرولول فوماریت می تونه باعث چنین چیزی بشه. گفتم: ولی من عوارض جانبی شونو نگاه کردم. چنین چیزی ننوشته. گفت می دونم. مریض های زیادی داریم که همین مشکل را پیدا می کنن. اومدم خونه و تو اینترنت گشتم. دیدم با آمار بسیار اندکی این مورد مشاهده شده و شناخته شده است. امروز رفتم پیش پزشک خانواده و دارو مو عوض کرد. البته امید زیادی هم نداشت که تغییری حاصل بشه.
فکرش رو بکن یک قرص درست کردن که قلب رو التیام بده...ولی تو بعضی از آدم ها قلبشون رو از جا می کنه. خوب چون تعداد این آدم ها از نظر آماری کمه، حتما  اشکالی نداره ...
می دونین؟ هیچ خوب نیست آدم از استثنائات باشه؟! ... همون مثل همه بودن شاید بهتره ...