پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۱



بر گردهٔ پگاه


بر گردهٔ پگاه
شکوفه ها
با بارشی رنگین
ماه را بدرقه کردند
و انسان که پدیدهٔ آینده است
در نگاهمان شکفت.

به یک درنگ
بر چشم انداز نگریستیم
و در جسارت روشن گام ها
یقین فرا راه را دیدیم
بر این بی حاصلی هنوز در جای نخست
                                              فروردین ۸۰

از کتاب «تا آن ستارهٔ شب ستیز»

شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۱

دربارهٔ تبلیغ سیاسی

چگونه می توان پیام های تبلیغی موفقی را بکار گرفت و مبارزه را در جهت اهداف سیاسی معین به پیش برد.
ما در هر پیام تبلیغی با سه عنصر مختلف سر و کار خواهیم داشت : گوینده، پیام، مخاطب. پیام بسته به اینکه مخاطب ما کیست و پیام توسط چه کسی عنوان  شود، شکل و محتوای تازه ای به خود می گیرد. (آری شکل و «محتوای» تازه...) ، اما چرا...
دانشمندان علوم رسانه ای معتقد اند « پیام» به خودی خود معنای معینی ندارد، بلکه در ذهن مخاطب است که عمل می کند و معنایی را بر می انگیزد. به همین دلیل تغییر مخاطب می تواند باعث تغییر معنای دریافت شده از پیام بشود. بین گوینده، مخاطب و پیام ارسال شده ارتباط پیچیده ای وجود دارد که عدم درک آن ما را دچار گمراهی خواهد کرد.
بسیاری از ما از روزگاران گذشته شعارهایی را یاد و بکار گرفته ایم که با واقعیت های پیش روی مان همخوانی زیادی داشته و ما آن ها را با گوشت و پوست درک کرده و درست دانسته ایم. ما شاید از هزاران بار شنیدن تکراری آن ها خسته نشویم و بازگویی آن ها را هم به همان شکل ضروری بدانیم، اما این شعارها در ذهن مخاطبان ما همان تاثیر را نخواهد داشت، چون ذهنیت آن ها بعنوان مخاطب با ما متفاوت است.
این امر تنها در مورد شکل پیام مصداق ندارد، بلکه در مورد محتوای آن نیز تا حدی صادق است. چرا؟
 آگاهی در بسیاری از موارد امری مرحله ای است. یعنی برای درک یک موضوع ما ناچاریم مطلب دیگری را بعنوان پیش نیاز فراگرفته باشیم. برای مثال برای درک بحران اقتصادی موجود جهان به حداقلی از آگاهی لازم نسبت به مبانی اقتصاد سیاسی نیازمندیم. اگر مخاطب ما چنین دانشی را ندارد، ممکن است از صحبت های ما پیرامون بحران اقتصادی  برداشت های دیگری بکند.
آنچه ما می گوییم نیز در خلاء انتشار نمی یابد. همزمان، گزاره ها و پیام های دیگری به صورت موازی و یا برخلاف آن تبلیغ می شوند که بر پیام رسانی ما تاثیر جدی دارد.
برخورد علمی در این زمینه حکم می کند که ما اثربخشی پیام های خود را در میان مخاطبانی نمونه وار از میان دوستان و آشنایانمان بسنجیم و اندازه بگیریم و پیام های خود را دائما روزآور کنیم.
تکرار البته بسیار مهم است، اما در هر حال، تکرار پیام هایی که کار نمی کنند و اثربخشی ناچیزی دارند و یا اساسا مخرب شده اند، کار درستی نیست. و بویژه هنگامی که بین ما و مخاطبانمان فاصلهٔ تجربهٔ متفاوتی از نسل هاست، تایید  پیام ها توسط شخص خودمان به شدت ناکافی است.

جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۰

عبور


فیلم مستند تجربی کوتاه عبور را سه سال قبل گرفتم و تدوین آن را آغاز کردم. داشتم فیلمی از چهار محله بوشهر و معماری ارزشمند قدیمی اش می گرفتم (این فیلم هم تدوین شده و در مرحله پانل است). گفتم چند تصویری هم از شب این محله ها بگیرم. دوربین را که روشن کردم تاریک تاریک بود. سرعت شاتر را کم کردم و کم کردم تا به چیزی در حدود شش فریم در ثانیه رسید. تصویری بر مونیتور دوربین کوچک ویدیویی ام نقش بست که حیرت انگیز بود. گرفتم و گرفتم ... و شب بعد و شب بعد و ... نمی دانستم چه قصه ای خواهد داشت. آنچه می دیدم عبور بود و حس می کردم هر آنچه می خواهم در بارهٔ چهارمحلهٔ بوشهر بگویم در این تصاویر ریخته است.
مدت ها بود مسئلهٔ «فضا» یا «سپهر» بعنوان یک عنصر کلیدی در معماری و شهرسازی و ... ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و من جاپای آنرا تا سیاست و جامعه شناسی دنبال می کردم...
عبور حاصل تاریک این تجربه هاست.       عبور

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۰

مسافر

روزگار غریبی ست...

باید با هزار زحمت موضوعی را بیابی که ارزش فیلم شدن داشته باشه. با محدودیت های عجیب و غریبی وقت بگذاری و راه های خلاقانه ای بیابی تا فیلم بگیری و به هزینهٔ شخصی ات فیلمی بسازی. رضایت افراد مختلفی را جلب کنی تا فیلم را به نمایش درآوری. پول بدهی تا در فستیوال ها مورد بررسی قرار بگیرد و احتمال نمایش پیدا کند. در شبکه بگذاری و دسترسی بدهی تا دیگران ببینند. برای این و آن ایمیل بزنی و از شبکهٔ ارتباطی ات استفاده کنی تا چند صد نفری به سراغش بروند و به قول معروف کنتور بیندازد تا یوتیوب به خودش زحمت بدهد و آن را بالا بیاورد و ...
فکرش را بکن که آخرش چی! چند نفری بگن این بابا هم مثلا هنرمند است... و سرآخر دورش را خط بکشند و ازش دوری کنند... که ...
می دونین؟ دنیایی برامون ساخته اند که توش جز به دنبال منافع فردی رفتن هیچ کار دیگری معنی نمی دهد.
یک عزیزی برام نوشته عمو شب عیده یک کم حرف های خوب خوب بزن... گاهی بهتره آدم اصلا حرف نزنه عمو... حرف بزنه دوباره همین طوری می شه آخه...

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۰

آبادعلی

 
فیلم آبادعلی را هم گذاشتم رو کانال یوتیوب خودم. فیلم آبادعلی را در دو مرحله و در طی دو سال گرفتم. سال اول که رفتم تنها یک دوربین کوچک دی وی دی سونی داشتم که از یک دوستی قرض گرفته بودم. تصوری از ماجرا اصلا نداشتم. سال دوم وضعم بهتر بود. دوربین کوچکم اچ دی بود و وضوح بهتری از تصاویر می داد. 
هرچه گشتم که مطلبی پیرامون این نوآیین پیدا کنم نتوانستم. تنها یک بار یک مقاله ای در روزنامه های محلی شیراز دیدم که سعی می کرد یک پیشینه ای برای این محل پیدا کند و بدون هر استنادی نوشته بود اینجا مزار کسی به نام عابد علی بوده است ولی مراسمی نداشته. من از هر که پرسیدم، خبری از اینکه چنین چیزی بوده باشد نداشت. گوگل هم هیچ لینکی هنوز نمی دهد (فیلم من را هم طبق معمول هنوز نشان نداده است.) یکی از دلیل ها برای اینکه صبر کردم و فیلم را انتشار ندادم و برای جایی هم نفرستادم همین بود که شاید مطلبی چیزی پیدا کنم.
حالا هم که تصمیم گرفته ام فیلم های قدیمی ام را بگذارم روی یوتیوب... پس دیگه بقیه اش با شما... اگه براتون جالب بود برای دیگران هم ایمیل کنید ببینند. من که دست رسی به رسانه ای جز شما ندارم. به قول معروف : رسانه شمایید!

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۰

آزادی بیان

آیا آزادی بیان و نظر بدین معنی است که ما آزادیم هرچه دلمان خواست بگوییم؟ و چون مثلا نظر ماست دیگران محکوم اند بشنوند و یا بپذیریند و یا تحمل کنند؟
آیا ما اجازه داریم دیگران را تحقیر کنیم؟
ایا ما اجازه داریم دیگران را برنجانیم؟
آیا ما ملزم نیستیم حرف هایمان را مزه مزه کنیم، بسنجیم، پیراموان حقی که برای خود قائل شده ایم، حداقلی از تحقیق را انجام دهیم؟
آیا بهتر نیست در موردی که نمی دانیم با قاطعیتی مشابه با آنچه می دانیم سخن نگوییم؟
و ...
خلاصه آزادی خود را محدود به جبر واقعیت هایی کنیم که در نظر نگرفتن شان کار ما را دشوار تر می کند؟

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۰

بازهم از فیس بوک

داشتم فکر می کردم که کاش می شد شبکه فیس بوک مانند دیگری با تعاریف دیگر داشت. یادتان می آید بی بی سی چند وقت پیش نوشت که یکی از شرکای بنیانگذار فیس بوک سایت جدیدی را طراحی کرده که می توان در آن شبکه هایی مثل فیس بوک و با ویژگی های دیگر ساخت و بکار گرفت؟ من در همین وبلاگ به آن اشاره داشتم. راستی این خبر چه شد و چرا این نوآوری وارد «بازار» نشده است.
اما فکر کنیم برای مثال بشود تعریف دیگری از share کردن داد. مثلا اینکه هیچکس هیچ موضوعی را در صفحه خودش نتواند share کند و این کار تنها در صفحه دوستان ممکن باشد، آن هم به شرط اینکه آن دوستان بعدا like بزنند. یا مثلا اگر link ی بیش از ۵ تا like خورد، دوستان دوستان هم می بینند و اگر ۱۰ نفر یا بیشتر ... public  می شود و همهٔ اطرافیان می بینند.
یا برای مثال، تنها کسانی می توانند friend بشوند که یک status ده خطی را با یکدیگر تنظیم و ویرایش کنند و ... و صد ها مدل دیگر و رشد یافته تر و فکر شده تر از این ها...و خلاصه اینکه که آدم ها مجبور باشند کار مشترکی بکنند تا در شبکه شان حضور یابند...
مسلما کوچکترین تغییری در مبانی کار شکل و نوع ارتباط ها و فرهنگ حاصل از آن را تغییر خواهد داد.
در زندگی اجتماعی ما  هنوز هیچ زیرساخت و «فضا» یی وجود ندارد که به اندازهٔ فیس بوک فردگرایانه باشد (نه در شرکت ها، نه در صنعت، نه در کشاورزی... حتی در بازار هم اتحادیه ها و سندیکاهای کارفرمایی واحدهای صنفی را به هم پیوند می دهند). در فیس بوک یک مدیریت بسیار متمرکز (یک درصدی هم نیست، صد درصدی است) نه تنها اختیار مدیریت همهٔ سیستم را بلکه مالکیت همهٔ دارایی های اطلاعاتی به اشتراک گرفتهٔ همهٔ اعضا را در اختیار دارد. این ساختار به اصطلاح افقی flat در واقع به شدت عمودی است و همهٔ ما را تبدیل به مهره هایی برای ثروت اندوزی خود کرده است. ما صدها میلیون انسان در اینجا اطلاعاتی را می آفرینیم و با اشتراک گذاشتن آن در واقع از خود سلب مالکیت می کنیم، که مبنای اصلی سودسازی های میلیارد دلاری فیس بوک است و این در حالی است که نه تنها سهامدار آن نیستیم، مزدی هم نمی گیریم و مدیران این ساختار در حال گسترش مسئولیتی هم در برابر منافع فردی تک تک ما قائل نیستند. حتی نظری هم از ما نمی پرسند، و پاسخگوی هیچکدام از ما نیستند.
چرا؟ اینجا نه یک «فضای عمومی» بلکه یک شرکت خصوصی است. حتی شدید تر از خود اینترنت. در این ساختارهای تازه که می رود تا فردای ما را رقم بزند نه تنها انتخاب و انتخاباتی در کار نیست، حتی روزنامه و مجله ای هم خوانده نمی شود. رادیو و تلویزیون هم ندارد. هیچ گزارشی هم وجود ندارد. ما به «سپهر» ی نقل مکان کرده ایم که چیز زیادی از آن نمی دانیم و اختیاری هم بر آن نداریم و جالب اینکه من حتی علاقه ای هم برای شناخت از آن در بین اطرافیانم نمی بینم.
و بدین گونه است که فیس بوک بعنوان تبلور عالی ترین شکل از individualism ، زیر ساختی را بوجود آورده که این فردگرایی جهانی شود. و این همان موج سوم جهانی سازی است که توماس فریدمن یکی از نظریه پردازان زنده و فعال نولیبرالیسم واقعا موجود جهانی، برنامه ریزی آن را اعلام داشته است. 
شبکه و ارتباط شبکه ای قطعا یک دستاورد عظیم بشری است. «فضا» ی شبکه ای قطعا پیوند عظیمی را بین ما بوجود آورده و در این شکی نیست. اما این ماییم که به هم پیوسته ایم و این اشتیاق وافر ما به همپیوندی است که این شبکهٔ عظیم را بوجود آورده است. بدون ما فیس بوک یک نرم افزار نه چندان پیچیده ای است که قیمت چندانی هم ندارد و آنقدر کم ارزش بوده که سهامش را به جای مزد به اولین نیروهای کاریش داده است.
بیایید این بازی را به هم بزنیم و با راهکارهای خلاقانهٔ خود این فضا را به فضای کار جمعی تبدیل کنیم، والبته این کار وقتی جمعی به معنای درست کلمه است که نه تنها هویت و ارزش های فردی ما را نفی نکند، بلکه با برقراری ارتباط منطقی بین آن ارزش های فردی با منافع اجتماعی هر چه بیشتر بارور سازد. 
اصلا بیایید بیشتر در بارهٔ فیس بوک فکر کنیم و در بارهٔ آن بنویسیم و جستجوگر باشیم، مگر ما انسان های اندیشمندی نیستیم؟

رقیب ۲

دو نظر در مورد یادداشت رقیب دریافت کردم، یکی با ایمیل و یکی به صورت کامنت زیر نوشتهٔ قبلی. دوست عزیزی با ایمیل برام نوشته (به اختصار) :
«این فردگرایی به نظرم پدیدهٔ تازه‌یی نیست و بی‌تردید هم حاصل و هم ترویج شدهٔ نظام سرمایه‌داری فردگراساز و فردگرامنش است. البته دوران تنگنای مبارزه هم در این امر بی‌اثر نیست، به‌ویژه در کشورهایی مثل مال خودمان. اما وقتی جان‌ها به لب می‌رسد، دیگری کسی به فکر «خود»ش نیست. حتی حاضر است جلوی گلوله هم برود، نان مجانی و دوزاری مجانی (برای تلفن) هم به همه بدهد (چیزهایی که من و تو شاهد آن بوده‌ایم). تلاش برای کار جمعی کار دشوار و ظریفی است، حق داری، و نیاز به صبر و حوصله و پشتکار هم دارد...همهٔ اینها باعث می‌شود که فکر تلاش جمعی در خاطرها جای نگیرد و تبلیغ نشود، همهٔ حواس‌ها به فردها و نام‌هاست. نه اینکه این دو موضوع ارتباط مستقیم داشته باشند، اما هر دو به نوعی در نظامی که کابوسش فعالیت حزبی و تشکیلاتی است، به هم بی‌ربط هم نیستند. به نظرم می‌آید که نظام مسلط غرب، با هزاران تکه‌پارهٔ دو، سه نفری مشکلی ندارد، به شرطی که در همین قد و قواره بمانند. البته نمی‌خواهم عینی و واقعی بودن خواست‌های بسیاری از اینها را زیر سؤال ببرم، اصلاً؛ بالاخره اینها بخشی از جنبش اجتماعی مردم برای صلح، محیط زیست، تجارت عادلانه، حقوق بشر و غیره‌اند. اما نظام حاکم کاری می‌کند که اینها مثلاً از چسباندن خود به احزاب مترقی (و برعکس) پرهیز کنند.»
می دونین؟ فکر کردم بهترین کار این است که مستقیما بازتابش بدهم.
من در این باره باز هم خواهم نوشت. ذهن و روحم را متوجه خود کرده است.