دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵

همین

یه دوستی نامه نوشته و گفته بابا این حرف ها اونم حالا؟ می دونین این شعر مال قدیمه همین جوری گذاشتم. چه می دونم یه جوری آدم لجش می گیره از اینهمه دروغ، همین

پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵

جرم ما

خسته از شکستی تازه و
حسرتي در كاسه
ديوارها بر ما تنگ شد
و بلندگوها
تمام شب را
به صدایی بلند
برايمان كميل خواند
تا از درد شلاق هامان کاسته شود
در كلاس هاي توجيه
دفترهاي زیادی را سياه كرديم
تا براي خط زدن خود آماده شويم
و دوربين هایی حيرت زده
آماده شدند
تا از آتش چهره ی در هم شكسته ي ما
بازار دروغ را گرم کنند

راهي دادگاه شديم تا
- به جرم خيانت ناكرده -
كاه در پوست
بر دروازه هاي شهر
قصه وحشت بخوانيم یا
در دخمه هاي سياه بپوسيم

جرم ما اين بود
که قدمي برداشته بوديم
آب ها كه از آسياب ريخت
ما که هنوز زنده بودیم
مورد "عفو" قرار گرفتیم و آزاد شدیم
- مضحكه ي خاص و عام -

بیرون که آمدیم
آنقدر خاطره و اعتراف نامه
پيشمان گذاشتند
كه تا پايان عمرهم وقت نبود بخوانيم

زمان گذشت
زمان گذشت و
ما مظلومانه تماشا كرديم
اما تا چشم بر هم زديم
نمايشي بزرگ جريان يافت
می گفتند زمان آن رسیده که
در انتخابي بزرگ
امید های برباد شده مان را
دوباره آواز دهیم

ماجرای تازه ای بود
اگرچه کاندیداها همان
بازجویان رشدیافته ی سابق
سخنگويان
- دلسوزانه -
به ما كه نماينده اي نداشتيم
توصیه می کردند
كه از ميان آن ها
به آنكه جا افتاده تر است و
كار را مي داند
راي دهيم





چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

رابطه ی جاودانی انسانی

درسته که خورشید یه جا اون دور دورا داره تو یخ ها فر می ره، که زمسونه و سوزی سرد همه رو به خونه ها می رونه. اما باید بالاخره یه کاری کرد. پاشم برم یه تنگ ماهی با کلی ماهی قرمز بخرم. حتما که نباید عید شده باشه. راستی بفشه های آفریقایی ام چی شد؟ باید دوباره برگ هاشونو توی خاک بخوابونم. باید فضای اطاق رو پر موسیقی کنم و دوباره آواز بخونم. شاید بتونم برم از شهر تصویرایی بگیرم. شایدم بتونم یه چیزی بنویسم
درسته که تنهایی وحشتناکی انگشتامو خشک کرده و همه چی مثل شب می مونه. اما می دونی انتظار بی فایده است. بالاخره باید کاری کرد. آخی! دیدی؟ تلفن داره زنگ می زنه. اونم چه زنگ باشکوهی
می دونی؟ اونی که برای کار کم داریم رابطه ی انسانی یه. رابطه ی انسانی. می فهمی چی می گم؟ رابطه ی جاودانی انسانی

یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵

آوار

دیدین آدم یکهو خالی بشه، نه حرفی داشته باشه که بخواد بگه و یا اینکه اصلا بخواد بشنوه. فضای بعد از انتخابات تو تهران همین حالو به آدم دست می ده. می بینی رژیمی که تقریبا تمام رسانه های اصلی رو کاملا بدست داره انگار خوراک گیرش اومده. آنقدر همه را مصرف تبلیغاتشون می کنن که آدم می گه کاش من اصلا زنده نبودم و شناسنامه ای نداشتم که به آمار رای داده ها یا نداده های این حضرات اضافه بشم. می دونی من گاهی برعکس رئیس جمهور هولاکاستی مون فکر می کنم کاش جمعیتمون هر چه کمتر بشه تا می دونی اقلا . . . . نمی دونم تو اینجا پیروزی همه پیروزی ولایت فقیه، شکست هر جریان هم بازپیروزی ولی فقیه. رای بدی خدمت به ولایت فقیه، رای ندی تو دهنی از ملت شهید پرور خوردی. کاندیدا ها زیاد باشند یه چیزی می گن، کم باشن یه چیزی می گن... اخیرا "تحریمی ها" هم شدن یه چیزی شبیه کودن، نفهم، شکست خورده ی همیشگی. می دونین رایحه ی خوش احمدی نژاد هم که ظاهرا جز میون کوچه های روستاها مشتریاشو داره از دست می ده

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۵

تصویر های فیلتر شده

اخیرا دوستان یک سری لینک گوگل ویدئو برای من فرستاده بودن که موقع باز شدن متوجه شدم همه فیلتر هستند. بعد هم دیدم عکس هایی که تو وبلاگ می ذارم باز نمی شه ... نمی دونم موضوع چیه، یعنی قراره ما از تصاویر محروم بشیم؟ کسی خبر دست اولی داره بگه

جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵

عکس



این عکس از استادمه که دارم باهاش کار سینما می کنم. قراره یک نمایشگاه از کارهای عکسش بذاریم. محشره نه

جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۸۵

برگشتم

برگشتم تهران. دنیا زیر و رو شده اما. تورنتو که باید -20 باشه +10 بود و تهران که باید پائیز باشه چنان برفی می باره که دیدنی ... اما تهران راستی راستی همه چیش یه چی دیگس. امروز با برخی دوستان نازنینم رفتیم پارک جمشیدیه و زیر برف ریز یخی مه آلودی وایسادیم و صبحانه خوردیم. می دونین؟ جای همتون خالی بود

نمی تونین باور کنین

" هر تفنگی که ساخته می شود، هر کشتی جنگی ای که به آب می افتد، هر راکتی که شلیک می شود، نهایتا نشان از دزدی از آن هایی دارد که گرسنه اند و تغذیه نمی شوند، سردشان است و لباسی برای پوشیدن ندارند. دنیای ارتش ها فقط پول هزینه نمی کند. عرق کارگران، نبوغ دانشمندان، و امید بچه هایشان را هم خرج می کند. .. با هر معیار واقعی این اساسا روشی برای زندگی نیست، این آویختن بشریت از صلیب آهنین است."
رئیس جمهور سابق آمریکا، داویت د آیزنهاور، در سخنرانی 18 آوریل 1953