چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

رابطه ی جاودانی انسانی

درسته که خورشید یه جا اون دور دورا داره تو یخ ها فر می ره، که زمسونه و سوزی سرد همه رو به خونه ها می رونه. اما باید بالاخره یه کاری کرد. پاشم برم یه تنگ ماهی با کلی ماهی قرمز بخرم. حتما که نباید عید شده باشه. راستی بفشه های آفریقایی ام چی شد؟ باید دوباره برگ هاشونو توی خاک بخوابونم. باید فضای اطاق رو پر موسیقی کنم و دوباره آواز بخونم. شاید بتونم برم از شهر تصویرایی بگیرم. شایدم بتونم یه چیزی بنویسم
درسته که تنهایی وحشتناکی انگشتامو خشک کرده و همه چی مثل شب می مونه. اما می دونی انتظار بی فایده است. بالاخره باید کاری کرد. آخی! دیدی؟ تلفن داره زنگ می زنه. اونم چه زنگ باشکوهی
می دونی؟ اونی که برای کار کم داریم رابطه ی انسانی یه. رابطه ی انسانی. می فهمی چی می گم؟ رابطه ی جاودانی انسانی

۴ نظر:

sahand گفت...

zibatar az jahane omid ey doost
dar alame vojood jahany nist

ناشناس گفت...

amu to o tanhaee?ba in hame mahbubiati ke dari?ba in zabune shirino zzehne javunet?baba bikhiaaaal.bezaa man emtehanam tamum she,mirizim khunat film bebinim,ke akharesh majbur shi berizimun birun:D
khale ke umad dige az in harfa nemizani amu.omidvaram zudtar biad:)

ناشناس گفت...

Areh rast migy. Adam tanhaee hich kari az dastesh bar nemiyad.Man ham hamintoram

ناشناس گفت...

Goftim yaft nashavad josteim ma
goft anke yaft nashavad anam arezoost