جمعه، دی ۱۰، ۱۳۸۹


دلمه با لواشک زرشک

دیروز من و هما و سحر با همدیگه غذا پختیم. سحر مهمان بود و باید غذایی می پخت و می برد. البته ما هم فردا شب همین برنامه را داریم. غذایی که پختیم دلمهٔ برگ مو بود -البته با برگ کنسروی. دستور اصلی غذا را با نسخهٔ آقای نجف دریابندری تهیه کردیم یعنی با برنج و گوشت چرخ کرده و لپه و سبزی. بعد قرار بود سحر بخش دوم کا رو انجام بده، چون ما باید می رفتیم پیاده روی. سحر هم علاوه بر اینکه دلمه ها رو خیلی ظریف لقمه پیچ کرد، سس اونو تغییر داد- یعنی لواشک زرشک رو به سرکه و شکر اضافه کرد. خیلی عالی شده بود، اونقدر که باور کردنی نبود ... جای همه تون خالی.

مذهب

اگه ما مذهب را درست، عمیق و به شکلی علمی نشناسیم و بخواهیم با اتکا به مکتبی دیگر آن را طرد کنیم، با این خطر مواجهیم که از مکتب خود مذهب جدیدی بسازیم...

هویت

هیچ آدمی رو نمی شه به هویت سیاسی اش خلاصه دانست...

چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۹

نقد

اینکه حرف ها یا عمل خوب و درست یک نفر یا گروه یا تشکل رو نمی تونیم از بقیه برخوردهای نامناسبش سوا کنیم و مورد تایید و استفاده قرار بدهیم، در بیشر اوقات به علت مطلق گرایی است. به نظر من همیشه این امکان هست که ما علیرغم اختلاف نظر و یا حتی مخالفت با بخش مهمی از گفتارها و کردارهای دیگران، از بخش های درست و جالب کار اونا بهره ببریم. شاید معنای نقد به نوعی هم همین باشد.

...

دستم به قلم نمی ره... دو مقالهٔ ناتمام دارم که باید همزمان ادامه بدهم و متاسفانه متوقف مانده... و کلی نوشته های دیگر و کارهای دیگه ای که همه یکهو از سرمای هوا یخ زده اند...
کجاست آن «آتش قطبی ....» که بیفروزیم...


دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

پاسخ

برچسب ها را تا یک مقدار اضافه کردم و تغییر دادم، حالا شاید به تدریج بقیه را هم برچسبی زدیم و دسته بندی کردیم. یکی از دوستان برام نوشته که برچسب ها نشون می دن  چه مسائلی رو بیشترمی نویسید و چه مطالبی توجه تون رو جلب می کنه.
می دونین؟ از شما چه پنهمون منم چون دیدم سلامتی از همش خراب تره حذفش کردم ... ولی واقعیتش اینه که خیلی بیشتر از گذشته وقت و انرژی برای سلامتی می ذارم. الان هم از ورزش میام و غذاهام هم همه بهداتشی کامله. ۱۰ کیلو هم وزن کم کردم و قند و کلسترولم هم کاملا طبیعی شده (البته با داروهای کلسترول). این استادهای بازپروری معتقدند که یک دوره شش ماهه بعد از سکته یا عمل قلب طول می کشه تا آدم به حالت عادی برگرده. من فعلا سه ماه هستم...

یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۹

بلبل

از امروز رفتم سراغ فیلم «هزاره» که مستندی ست دربارهٔ نقش بلبل در فرهنگ ایرانی. کار رو مثل همیشه با ریختن ده ها گیگابایت فیلم هایی که طی چند سال گرفته ام در برنامهٔ ادیت آغاز کردم و ... داشتم متن ها و شعرها و تصویرهایی که به کمک یکی دو تن از دوستانم جمع آوری شده سر و سامانی می دادم... و همش در این فکر بودم که این بلبل در نهایت کدام نقش را از کجا بر دوش کشیده و با خود آورده است.
تحقیقات زیادی کرده بودم و متن های زیادی جمع آوری کرده بودم که فیلمنامه را با آن سر و سامان بدهم، ولی چیزی کم داشت ... ریشهٔ مهمی کم داشت و شاید به همین علت تاکنون رغبتی برای شروع ادیت فیلم نداشتم. اما جالب اینکه درست همین امروزی که تصمیم گرفتم و کار را آغاز کردم به مقاله ای برخورد کردم که پاسخ درست ریشه هایی بود که بدنبالش می گشتم:

برچسب ها

برچسب ها رو راه انداختم. هنوز فقط برای تعداد کمی پست برچسب انتخاب کردم و اون ها هم ناقص اند. ولی طبق اون روش همیشگی، از یک جا شروع کردم و به تدریج کاملش می کنم. شاید اینجوری دسترسی به مطالب برای سلیقه های مختلف بهتر فراهم بشه.
می دونین؟ این کار رو یکی از خوانندگان پیگیر وبلاگ پیشنهاد کرد و خودش هم با ایمیل کمکم کرد که انجام بدم. همین جا ازش عمیقا تشکر می کنم.
عمو چاکریم 

برف


با سايه‌هاي سردش ماه
برف از دوش شاخه‌هاي خميده مي‌روبد.
تا فصل زودرس
كه آرام بر آب مي‌چكد
در تور هنوز رنگين نور پاييزي
زيبا شود.

آسمان شيشه‌أي
با سرمه جادويي‌اش
اشكي تازه در نگاه عاشق‌مان مي‌ريزد.
آيا خرمالوهاي برف‌گرفته
گسي بوسه‌هاي جواني‌مان را
خواهند داشت؟

بيا دوباره بنشينيم
و تا صبح
به آواهايي كه نامي ندارند
گوش بسپريم.

آذر ماه 1381


شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۹


اینقدر حکم صادر نکنیم

آدم ها هر روز و هر ساعت و برا همه چیز و همه کس حکم صادر می کنن. خیلی ها هم معتقدند: قضاوت نکن لطفا!
به نظر من نمی شه قضاوت نداشت، آدم همیشه یک پیش‌فرض هم که شده تو ذهنش داره و با گرفتن اطلاعات جدید اون رو مرتبا دقیق تر می کنه. اما می شه راه و بیراه قضاوت نکرد.
شاید بهتر باشه چند تا نکته رو تو قضاوت کردن ها در نظر گرفت
اینکه هر وقت قضاوت کنی بهترین گزاره ها رو در اختیار دیگران می گذاری که قضاوت بشی
اینکه بهتر و درست تر اینه که اگه با داده های کمی داری قضاوت می کنی کم دقتی قضاوتت رو بیان کنی 
و اینکه اگه نمی تونی جلوی دهانت را بگیری و باید حتما حکم صادر کنی، شرایط یک محاکمهٔ عادلانه را رعایت کن.
می پرسی یعنی چی؟ یعنی اینکه اول بپرس و بگذار متهم از خودش دفاع کنه و توضیح بده... و بعد متهم را با یک حکم عادلانه راهی اجرای احکام کن
تکلمه: ما تو خونه با بچه ها یک پروژهٔ NO COMMENT راه انداختیم و قرار شد هیچکس نسبت به رفتار دیگری حکم صادر نکنه. عالی بود اثرش ... عالی

جمعه، دی ۰۳، ۱۳۸۹

از ایمیل های رسیده


خیلی خلاصه درخصوص فرهنگ کار تیمی، بازی بهترین آموزشه
در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میکذارند وبه 10 بچه میگویند هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره " گرگه" باید سر بذاره وادامه بازی.
در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن وبه 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین.لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن وهمدیگر رو طوری بغل میکنن که  كل تيم  10 نفره  روي 9 تا صندلي جا بشن و كسي بي صندلي نمونه.

رسانهٔ ترکیبی برای نقاشی

می دونین؟ من مدت هاست فکر می کنم برای نقاشی و مجسمه چه فکری می شود کرد که مخاطبان هر چه وسیعتری پیدا کنند. امروز یک چرخه - میلی (ایمیل هایی که همه برای هم می فرستیم) به دستم رسیده که چند تایی از تابلوهای معروف جهان را با توضیحی جالب گردآورده بود- انگار که یک گالری چرخان ...در ایمیل ها.
اینجا تلویزیون ترژر تی وی سری مستندهایی دارد که نمایشگاه ها و موزه های مختلف در سراسر جهان را با آثار هنری ارزنده شان معرفی می کند، ولی این هنوز با یک پخش عمومی از آثار گستردهٔ هنرمندان خیلی فاصله دارد. کاش خلاقان شیوه هایی را در این زمینه بیابند و بکار بگیرند. تاثیر یک اثر هنری مانند نقاشی و مجسمه گاه با ده ها صفحه متن برابری می کند.

تد به یک رسانه تبدیل می شود

همانطور که قبلا گفتم، رسانه های قدیمی یکی یکی و به ابتکار این و آن به شکلی تازه دیجیتال می شوند و با تنوع رسانه ای شگفت انگیز با مخاطبان میلیونی رابطه برقرار می کنند. معمولا کار با ترکیبی رسانه ای شروع می شود (برای مثال سخنرانی، فیلم، و اینترنت برای تد) و با ترکیبی گسترده تر از رسانه ها توزیع می شود.
اخیرا تلویزیون ای کیو اچ دی به پخش سخنرانی های « تد» شکل منظم داده است. این سخنرانی-فیلم ها قبلا به طور وسیع از طریق اینترنت و شبکه ها و ایمیل لیست ها بین قشر روشنفکر توزیع می شد، اما این روزها دامنهٔ پخش آن گسترش یافته و قدم به قدم به پخش عمومی تری در میان مردم از طریق تلویزیون ارتقاء یافته است. بردن وسیع ایده های تازهٔ علمی و فرهنگی در میان مردم که در اغلب آن ها، چارچوب شعار معروف «دنیای دیگری می توان ساخت» قابل تشخیص است، کار بسیار مهمی ست و نشان می دهد با شکست نولیبرالیسم، بخش هایی از روشنفکران لیبرال جهان نیز در کنار نیروهای مترقی دست بکار تغییری شده اند که برای بقای کرهٔ زمین و تمدن انسانی ضروری می شمارند.

سک س و خشونت

فیلم های تلویزیونی از زندگی حیوانات هم تحت تاثیر فیلم های هالیودی قرار گرفته و تماما شده سک س و خشونت. یا یک درنده ای حمله می کنه و یک حیونی رو به زمین می زنه و می دره، یا حیوانات محترم دارند خیلی پر شور دوتا دوتا با هم جفت گیری می کنند. بعضی وقت هام دو تا موضوع ترکیب می شوند، یعنی اول نرها حسابی با هم می جنگند و بعد هم خوب یک ماده ای هست که وایساده منتظر و تماشا می کنه ببینه قرعه به نام کدوم قهرمان میوفته ...

پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۹

زندگی بدون تلویزیون

چند روز پیش اومدم کامپیوتر رو به تلویزیون وصل کنم و فیلم ببینم، تنظیم تلویزیون به هم خورد. هر چی ور رفتم هم درست نشد. بچه ها هم رفتن سفر و کسی نبود کمک مون کنه. خلاصه سه چهار روزی تلویزیون نداشتیم. دیشب تو خواب یک راهی به نظرم رسید و امروز عصر آزمایشش کردم و جواب داد ... و یک مستند از کوه فوجی در ژاپن به نام «کوه فوجی شعری تصویری» و یک شماره از راه ابریشم که به لبنان و سوریه رسیده بود رو دیدیم...
 از شما چه پنهان، من هر روز با تصاویر فیلم های مستند دور دنیا می چرخم و از دیدن طبیعت و زندگی مردم نازنین کشورهای مختلف واقعا لذت می برم و می آموزم. نداشتن تلویزیون و سرمای منهای دوازده درجه و یک آدم بازنشستهٔ خانه نشین ... 
می دونین؟ دنیای من خیلی کوچو لو شده: کامپیوتر، تلویزیون و بازپروری که این آخری هم فعلا به خاطر کریسمس تعطیله و روزها می ریم توی مال ها یک ساعت تند راه می ریم و گپ می زنیم.
فکرش رو بکن! این اولین سالی یه که من می شستم و تلویزیون نگاه می کردم

بدبینی

بد بینی و خوشبینی به نظر من ربطی به واقبینی نداره، یعنی اینکه ما ظاهرا آدم های واقعبینِ بد بین داریم و آدم های واقعبینِ خوشبین. واقعبینی با بخشی از ماجرا سر و کار داره که معلومه و قابل تحلیل و بررسی، و خوشبینی و بدبینی با اون بخش از ماجرا سر و کار داره که اطلاعات راست و درستی پیرامون آن نداریم...
من روانشناسی بلد نیستم و دانش این کار را ندارم، اما به تجربه دیدم دلیل اینکه آدم بدبینه یا خوشبینه به خیلی چیزها ربط داره که فکر کنم دوران کودکی توش نقش کمی نباید داشته باشه. آدما معمولا دلیل بدبینی های خودشون رو اتفاقات و تجربه هایی عنوان می کنند که همین اواخر اتفاق افتاده، ولی وقتی دنبال می کنی می بینی ماجرا قدیمی تر از این حرف هاست... خیلی قدیمی تر از این حرف ها...
مطالب مرتبط
                سیاه یا سفید

چهارشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۹

سیاه

شده تو سینما برق بره و یکهو جلوی چشاتون سیاه بشه؟ اگه شده، اون حس یادتونه؟ من تازگی اذیت که می شم، تو دلم اینجوری می شه ... و نمی دونم چرا برخوردهای گاه نه چندان درست آدما، به شدت اذیتم می کنه، انگار که چی شده...

سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

از یک ایمیل رسیده...

بخوانید وچند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال مولانا را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را که او گفته است . . . . . .

 
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی


نومحافظه کاری، نولیبرالیسم

خیلی ها فرق بین نولیبرالیسم و نو محافظه کاری را نمی دانند و به همین دلیل نومحافظه کاران را هم نولیبرال می نامند و بعد در تحلیل و برخورد به رفتارهای آنان دچار مشکل می شوند. از معدود افرادی که دیده ام بر این تفاوت انگشت گذاشته و آن را توضیح داده، دیوید هاروی ست. او می نویسد:

نومحافظه کاری

...« نومحافظه کاران» همانند نولیبرال های پیش از خود، از مدت ها قبل دیدگاه های خاص خود را در مورد نظام اجتماعی دردانشگاه ها (لئواشتراوس به ویژه در دانشگاه شیکاگو دارای تاثیربود) و موسسات پژوهشی پولدار و از طریق نشریات متنفذ (نظیر کامئ تیری) بسط داده بودند.
نومحافظ کاران ایالات متحده از قدرت شرکتی، کسب و کار خصوصی و احیای قدرت طبقاتی حمایت می کنند. بنابراین، نومحافظه کاری کاملا با دستور کار نولیبرالی در مورد حکمرانی نخبگان، عدم اعتماد به دمکراسی و حفظ آزادی های بازار سازگار است. ولی، مسیرش را از مسیر اصول نولیبرالیسم ناب جدا می کند و شیوه های نولیبرالی را در مورد اساسی تغییر داده است. نخست به دلیل علاقه اش به حفظ نظم بعنوان پاسخی برای بی نظمی منافع فردی، و دوم، به دلیل علاقه اش به حفظ اخلاقیتی بی حد و حصر بعنوان ملات اجتماعی لازم برای ایمن نگه داشتن شهروندان در برابر خطرات داخلی و خارجی.
نومحافظه کاری، به خاطر علاقه اش به حفظ نظم، به نظر می رسد که آن حلقه اقتدارگرایی را که نئولیبرالیسم می کوشید خود را پشت آن پنهان کند کنار می زند. بعلاوه، نو محافظه کاری راه حل هایی مشخص را برای یکی از تناقضات اصلی نولیبرالیسم ارائه می کند. همانگونه که تاچر در ابتدا بیان کرد، اگر "غیر از افراد، چیزی به نام جامعه وجود نداشته باشد"، بی نظمی منافع افراد به آسانی می تواند بر نظم حاکم شود. حرج و مرج بازار رقابت و فرد گرایی افسار گسیخته (امید ها، خواسته ها، نگرانی ها و بیم ها، انتخاب های مرتبط با سبک زندگی و عادات و گرایش های جنسی، شیوه های ابراز وجود و رفتار نسبت به دیگران) وضعیتی را به وجود می آورد که بطور فزاینده ای غیر قابل کنترل می شود. این وضعیت حتی می تواند به گسست همه پیوند های همبستگی و به وضعی نزدیک به هرج و مرج و نیهیلیسم بینجامد.
در برابر این وضعیت میزانی از زور لازم است تا نظم را برقرار کند، بنابر این، نومحافظه کاران بر نظامی کردن بعنوان تدبیری برای (کنترل) بی نظمی منافع فردی تکیه می کنند. به این دلیل، آن ها به احتمال بسیار زیاد، خطراتی، واقعی یا تصوری، را هم در داخل و در هم در خارج نسبت به وحدت و ثبات ملت برجسته می سازند...

به نقل از "تاریخ مختصر نولیبرالیسم" نوشته ی دیوید هاروی – صفحه 117.

استرس صبحگاهی

این صفحه اکسپلورر من که میاد بالا، توش هواشناسی و روزنامه ها و تقویم تاریخ و .... داره که من هر بار یک نگاهی بهشون می اندازم. یک مقاله صبح اول صبحی خوندم از نیویورک تایمز به نام «ارتش آمریکا قصد دارد بر حملات خود در پاکستان بیفزاید». مقاله خیلی شفاف و بی پرده از برنامه ها و شیوه های تازه ای صحبت می کنه که چه جوری می خوان یورش ببرند و عده ای رو بکشند و یا بگیرند و بیاورند پاکستان تا بازجویی کنند- یه جوری که انگار پاکستان هم مثل افغانستان ملک طلق پدرشونه.
می دونین؟ آمریکا و ناتو در خیلی از کشورها و بویژه پاکستان و یمن جنگ هایی رو راه انداخته که «جنگ های غیر قانونی» نامیده می شه. این جنگ ها هیچ کجا حتی تصویب هم نشده اند، معمولا گزارشی هم از اون ها داده نمی شه و پاسخگوی کسی هم در این رابطه نیستند و جنایت هایی جنگی ای داره صورت می گیره که حیرت انگیزه و به کوچ اجباری میلیون ها نفر از مردم منجر شده. و جالب اینکه رسانه های شرکتی هم اغلب برخلاف ادعاهای بی طرفی شون بلندگوی جریاناتی شده اند که این جنگ ها را براه می اندازند و از آن ها سودهای نجومی می سازند.
اینم از صبح ما! اونوقت می گن آقا شما نباید استرس بگیرید... خوب چه جوری؟ مگه می شه آخه؟

دوشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۹


دانه های برف

پنجره سر جاش ایستاده، شاخه های درخت ها هم همین طور. پنجره های خانه های روبرو با شاخه های لخت پوشش داده به آن هم درست به همین ترتیب...
تنها گاهی خط چینی سفیدِ سفید می باره و رنگ آمیزی و حس اونو عوض می کنه و تا بخوای متوجه اش بشی و بری پای پنجره، فرو می ریزه و محو می شه ...

مردم

ما وقتی می گیم «مردم» منظورمون چیه؟ آیا تفاوتی بین مردم و ملت وجود داره، اگر داره، که داره، این تفاوت چیه؟ چرا مردم خیلی وقت ها یک جوری رفتار می کنن که با تصورات ما فرق داره؟ مثلا، چرا از جا بلند می شن و اعتراض می کنن و وقتی دلایلی که به درستی علیه اون اعتراض کردن به شکل شدیدتری حضور داره، عقب می کشن و تا حد زیادی خاموش می شن؟ اصلا قانون مندی حرکت مردم چیه؟ آیا ما اون رو بلیدیم؟ آیا دانش ما در این زمینه مطلقه؟ آیا دانش ما اونقدر هست که حرکت مردم رو پیشبینی کنیم؟ آیا اصلا قابل پیشبینی یه؟
می دونین؟ به نظر من اگه به این سئوال ها پاسخ بدیم، هیچ‌وقت به اینجا نمی رسیم که مردم رو نادان و ناآگاه و غیره خطاب کنیم و اگه به این نقطه می رسیم و این کار رو می کنیم، باید متوجه باشیم که احتمالا آگاهی ما ست که اشکال جدی داره ...

مطالب مرتبط:
                شعارگونه ها ۱
                شعارگونه ها ۲

جمعه، آذر ۲۶، ۱۳۸۹

ارتجاع

«ارتجاعی» فحش نیست، بلکه یک ویژگی ست، که در سیاست و زندگی اجتماعی زیاد با آن سرو کار داریم.
زمانه دائما در حال تغییر است. این تغییر در زمان و مکان (یا بهتره بگوییم سپهر)، باعث می شود برخی روش ها و یا سازو کارها یا باورها و روایت های دیروزین، کارکردشان را از دست داده و نیاز به جایگزینی پیدا کنند. البته همیشه هم نوآورانی هستند تا بدیل هایی برای این جایگزینی سنت های فرسوده و ناکارا ارائه بدهند. 
درست همین جاست که ارتجاع وارد کارزار می شود. عمل ارتجاعی یعنی اینکه با پافشاری نوستالژیک بر روی آن سنت ها به کمک دنیایی از داده ها و تاریخی از تجربه های واقعا موجود، راه این جایگزینی بسته بشود.
ارتجاع یک پدیدهٔ بیرونی نیست، مختص یک تفکر مذهبی و یا شوینیستی هم نیست. دیروز است در مقابل فردایی که امروز ریشه می گیرد. یعنی رجعت به گذشته، درست وقتی که باید پشت سر نهاده شود.
و به این معنا، برخوردهای ارتجاعی را در هر تفکر و بینش و مکتبی مشاهده می کنیم- درست شنیدی! در هر تفکر، بینش و مکتبی ...

کامنت

امروز یکهو یک انبار از کامنت های منتشر نشده دیدم که پشت وبلاگم جمع شده بود. معمولا کامنت ها تو ایمیل میومد و من انتشارشون می دادم، ولی حتما شلوغی ایمیل ها باعث شده از دستم در بروند. ببخشید که کامنت هاتون تو اداره ارشاد گیر کرده بود، همه رو انتشار دادم.
برچسب را هم چشم، از حالا دیگه بکار می گیرم، پیشنهاد خوبی یه، هرچند تا حالا هی سعی کرده بودم کمتر به این و اون برچسب بزنم، ولی مثل اینکه نمی شه.

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۹


هنر برای خود

یک بحث قدیمی هست که آیا برای هنرمند مخاطبی وجود داره و هنرمند به اون متعهده یا نه. خوب خیلی ها معتقدند هنرمند برای خودشه که یک اثر هنری رو می آفرینه و حتی ممکنه دلش نخواد جز خودش اونو کسی ببینه، یا اگه می بینه هنرمند در مقابل بیننده مسئولیتی نداره ...
می دونین؟ یک اثر هنری یک موجود زنده است و درست مثل ویروس وارد چرخهٔ طبیعت می شه و بر همه چیز ممکنه تاثیرات شگفت انگیزی داشته باشه. آیا یک دانشمند می تونه بگه من این ویروس رو ساختم ورها کردم تو طبیعت مسئولیت عواقب بعدی اش با من نیست با طبیعته؟ اگه می شه، هنرمند هم می تونه بگه که من این موجود زنده، یعنی اثر هنری، رو آفریدم و در اذهان جامعه رها می کنم و ...
به نظر من، حتی اگر برای خودمان هم اثری را می آفرینیم باید متوجه باشیم که اگر به دست جامعه رسید، چه پیامدها و تاثیرات متقابلی را باعث خواهد شد و چه پیامدهایی ممکن است داشته باشد.

مطالب مرتبط
              مم های خطرناک

شیرین ونه تلخ

دیدی آدم گاهی وقت ها یک نظری رو که یک آدم دیگه ازش خیلی خوشش اومده، چنان می کوبه که جای هیچی رو براش باقی نمی ذاره؟ (از شما چه پنهون، منم می کنم و بعد توجیه می کنم که: خوب لجم گرفت!؟)
تجربه اما نشون داده که این کار باعث می شه، حس تلخ و زهرآلودی رو همراه این نظر ارائه شده کنیم که هر وقت مخاطب ما به یادش میوفته، از ذهنش بیرونش بندازه...
و اونوقت فکرش رو بکن چه بلایی آدم با دست خودش سر نظری اوورده که درستش می دونسته و می خواسته به مخاطبش هم انتقال بده...
ظاهرا به نظر می رسه برای اینکه نظراتمون رو دیگران بپذیرند و تو دل و ذهنشون بشینه، حتما باید پذیرش اونا رو برای دیگران شیرین کرده باشیم و نه تلخ ...


مطالب مرتبط
               هدف نقد
               نظر ها حق حیات دارند

سه‌شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۹

چند همسری برای زنان

یادتونه از یک فیلم مستند تو شبکه EQHD به نام:  راه چای نوشتم و اینکه چه زندگی بکر و عجیبی تو فیلم دیده می شد؟ امروز شمارهٔ دومش رو نگاه می کردم که کاروان چای رسید به یک محلی توی شانگرلا Shangeri-la  در تبت  و اونجا یک روستایی بود که اهالی اش آیین خاصی داشتند. از جمله اینکه بقایای مادرشاهی حاکم بود و خانواده ها از یک زن و چند شوهر تشکیل می شد که تو خونه و مزرعه با هم در کمال صلح و صفا کار و زندگی می کردند و کسی هم کس دیگری به جرم خیانت نمی کشت. فیلم  بچه مدرسه ای هایی رو نشون می داد که هر کدام دو سه تا پدر داشتند.
رفتم جستجو گذاشتم تو اینترنت ببینم می تونم جزئیات بیشتری پیدا کنم. تو تمام اینترنت فقط یک لینک برای این موضوع بود که خیلی جالبه.
محل دور افتاده ای در نپال هست به نام موستانگ که هفت هزار سکنه داره و ۲۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت. بر اساس نوشتهٔ این لینک در این محل  زن ها با دو یا بیش از دو شوهر زندگی می کنند. بعض ها حتما فوری می پرسند: رابطهٔ سکسی شون چه جوری؟ بر عکس پدرشاهی چند همسری عقب مونده ای که برخی تو کشور ما پیروش هستند، یعنی به آقایان نوبت داده می شه. از کجا معلوم می شه بچه مال کیه؟ لزومی نداره معلوم بشه، چون از هر کسی باشه مال مرد ارشد خانواده است. بچه ها تنها به اون می گن پدر و بقیه عموهای بچه به حساب میان. 
می دونین؟ اشکال عقب موندهٔ خانواده فقط چند همسری مردان نبوده، چند همسری زنان هم بوده و بقایای اون هنوز هم هست. 
اینم بگم که: البته ظاهرا بر خلاف کانادا مهاجر هم نمی پذیرند ... ها ها ها

قناری

قناری
با رد ترد آواها
بر تنهائیش حصار کشید
و با التهاب رنگین انتظاری دور
                    چراغانیش کرد.

چقدر باید آموخت...

اینکه یک کس دیگه دنیا رو یک شکل دیگه ای می بینه، به این خاطر نیست که «اشتباه» می کنه، به خاطر این نیست که «ناآگاه» تشریف داره، یا «نمی فهمه»، بلکه بیش از هر چیز به خاطر نقطهٔ دیدی یه که از اون منظر، صحنه رو تماشا می کنه. این نقطهٔ دید، فقط یک مکان صرف نیست، یک مکان-زمانه، یا هنوز عمیق تر که نگاه کنیم، یک جایگاه از سپهری یه که درش قرار گرفته و به اون پیوند داره. این جایگاه ها و سپهرها واقعی اند، دروغین و مجازی نیستند و یک تاریخ عظیمی در پس پیدایش هر کدوم شون هست. و از اون مهم تر اینکه، هر روز به تنوع و گونه‌گونی‌شون اضافه می شه.
ما البته می تونیم و باید بر یکدیگر تاثیر داشته باشیم، اما از اون مهم تر و حتی برای خود این تاثیرگذاری، باید راه همراهی و همگامی،  و همبستگی با دیگر انسان‌ها رو درست در همان نقطه ای که هستند و درست در همان مسیری که به طور طبیعی طی می کنند، بیاموزیم. 
خلاصه بگم، می دونی؟ ما به جای اینکه بخواهیم دیگران را مثل خودمون بکنیم، باید راه همکاری بین انسان ها رو بیاموزیم و آموزش بدهیم.
و این هم یه شوخی: اگه خیلی از خودمون خوش‌مون میاد و دوست داریم دیگران هم مثل ما بشن تا از خودشون خوششون بیاد، باز هم راهش از همین مسیر می گذره ...
و تازه... وقتی این مسیر رو شروع کردیم و این راه را پی گرفتیم، در خواهیم یافت که چه تجربه های ارزشمندی وجود داره که باید آموخت و چرا تازه بعد از اینهمه تلاش، اینجای کاریم.

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹


دکتر یونس پارسا بناب

دیروز رفتیم یه سخنرانی که به مناسبت ۲۱ آذر سالروز جنبش ملی آذربایجان ترتیب داده شده بود. سخنران آقای دکتر یونس پارسا بناب پژوهشگر، نویسنده و استاد دانشگاه جرج تاون واشنگتن بود و موضوع سخنرانی: «آذربایجان و مسئلهٔ ملیت‌ها در ایران، دیروز و امروز».
سخنرانی یه خوبی بود و به نکات جالبی اشاره داشت، اگرچه ضعف‌هایی هم داشت. جالب ترین چیزی که شنیدیم اینکه سندهایی انتشار پیدا کرده که عقب نشینی سریع و شتاب زدهٔ ارتش شوروی از آذربایجان که خیلی ها خیانت و پشت کردن به جنبش آذربایجان دونستن (چقدر که در این رابطه قلمفرسایی نکردند) در اثر تهدید مستقیم به حمله اتمی به باکو توسط آمریکا صورت گرفته و نامه رسمی تهدید به حمله اتمی و اولتیماتوم برای خروج سریع از آذربایجان، در آرشیو اسناد روسیه موجود است که اجازهٔ انتشار آن را نداده اند. جالب اینکه کتاب تازه ای منتشر شده به نام: « ترومن سخن می گوید»  (ترومن رپیس جمهور آمریکا ۱۹۴۵-۱۹۵۳)  که در آن صراحتا به وجود نامهٔ تهدیدآمیز و آمادگی برای اقدام آمریکا اشاره شده.
ایشان معتقد بود که پیروزی بزرگ جنبش ملی آذربایجان در تشکیل دولت ایالتی تنها به علت اتحاد استراتژیک چپ‌ها و ناسیونالیست‌ها صورت گرفته و این چیزی ست که امروز نیز مورد نیاز جامعهٔ ایرانی ست. البته ایشان هیچ بخش از اصلاح‌طلبان را ناسیونالیست نمی دانست چون نولیبرال اند و به ایدئولوژی دینی باور دارند و سرنوشت مردم را نه به خودشان بلکه به خدا حواله می دهند (راستش رو بخواهید، توضیحاتش قانع کننده نبود.) 

تقویم تاریخ

یادتونه گفتم که یک تقویم تاریخ دارم که هر روز که کامپیوتر باز می کنم بالا میاد و می گه امروز سالروز چیه؟
امروز سالروز کشتار و قتل عامی یه به نام «نانکینگ» که در سال ۱۹۳۷ توسط ارتش فاشیستی یه ژاپن تو چین به وقوع پیوسته. ارتش ژاپن شهر نانکینگ رو که از مراکز مقاومت چینی ها به حساب میومده، محاصره و اشغال می کنه و یکی از جنایت های بزرگ ثبت شدهٔ تاریخ رو به راه می اندازه تا اونو نابود کنه . در طی این جنایت سهمگین به ده‌ها هزار (بله ده‌ها هزار)  زن و کودک با گستاخی تمام و به شکلی کاملا آشکار تجاوز می شه و بین یک‌صد تا سی‌صد هزار نفر به هلاکت می رسند. جنایت های فاشیست‌های ژاپنی حیرت انگیزند تو اون سال‌ها و در رقابت با فاشیست‌های آلمانی هیچ چیزی کم و کسر نداره. برای مردم چین  این روز یادآور بلایی یه که فاشیزم بر سر بشریت اوورد و اتحاد و مقاومت بزرگی که اون رو در هم شکست.

یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۹

راه چای

راه ابریشم رو همه شنیده ایم، نه؟ اما امروز یک فیلم مستند دیدم به نام «جادهٔ چای به آسمان» Tea Road to Sky که به معرفی یک راه باستانی به نام راه چای می پرداخت. این جاده از ویتنام شروع می شده و تا تبت ادامه می یافته و هنوز هم در آن مسیر (در بخش چین را دیدم) ، زندگی روستایی جریان داره و کاروان هایی چای حمل می کنند.

شعارگونه ها - دو

من یاد گرفته ام از سخن های سرخ و آتشینی که همه چیز و همه کس را به علت بی عملی نسبت به آنچه آرمان مشترک نامیده می شود، در درجهٔ به مراتب پست تری از گوینده قرار می دهد، با دیدهٔ تردید بنگرم، و میزان مردمی بودن این سخن‌سرایان را با جایگاه هندسی ای بسنجم که در این هرم تسهیم موقعیت ها برای خودشان، دیگران و مردم قائل می شوند.

مطالب مرتبط:
                 هدف نقد ...

شعارگونه ها - یک

گاه به جای اینکه بگوییم چه چیزی غلط است و چه چیزی درست، باید بگوییم چه چیزی احتمالا کجا درست است و چه چیزی کجا غلط. نمی شود ارتباط های یک پدیده را با شرایط، محیط و فضایی که در آن موجودیت دارد، قطع کرد و گزارهٔ درست و نادرست را برای آن بکار برد. چنین کاری ما را با خطر یک مطلق گرایی بی نتیجه روبرو خواهد کرد. به همین دلیل، مقالات و بیانیه هایی که در آن، هیچ اشاره ای به شرایط، محیط و فضایی که در آن به سر می بریم نیست و می شود در هر کجای عالم از سی سال قبل تا احتمالا سی سال بعد گفته شده باشد را جدی نمی گیرم.

شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۹


دیالوگ های سیاسی

وقتی کسی، گروهی، حزبی و سازمانی، و یا جریانی اجتماعی را به هر دلیل، تحریم می کنیم و راه هر نوع دیالوگی را با آن ها کور می سازیم، باید متوجه باشیم که معنای کار ما آن است که آن ها را به خود وا می گذاریم تا همانطور که هستند باشند و به این هستی مورد نقدمان ادامه دهند. باید بدانیم آن ها جدا از خواست ما، حضور دارند و با روش‌هایی که از دید امروزین ما ناصواب است، بر سرنوشت ما اثر می گذارند. به عبارت دیگر، این یک زیست‌بوم سیاسی ست که سرنوشت حیات همه به هم وابسته است و نمی توان به سادگی موجودیتی را از آن، بنا به خواست و ارادهٔ این و آن، حذف کرد.
برای اینکه دیگران را نقد بکنیم و بر روش هاشان تاثیر بگذاریم، باید راه دیالوگ و تاثیر متقابل را با آن ها به هر طریق ممکن باز کنیم. و این بدان معنی ست که فرایندی دوجانبه را به رسمیت بشناسیم. باید آن ها را به درون خود راه دهیم. باید به سخنان و حرف های آن ها با دقت و از صمیم دل گوش کنیم، و باید بگذاریم بر ما تاثیر بگذارند و ...
بطور مشخص بگویم، چرا در هیچکدام از سایت های چپ، مجاهدین خلق ایران و افراد دلبسته و علاقمند بدان ها کم ترین حضور و بازتابی ندارند؟... اینکه آن ها این کار را بکنند، می تواند با توجه به روش های فکری‌شان قابل درک باشد، چرا ما این کار را می کنیم؟ چرا حتی یک اعلامیه از آن ها، یک سخنرانی از آن ها، یک خبر از آن ها را بازتاب نمی دهیم؟ 
و تازه اگر دقت کنیم، متاسفانه جریان‌هایی که از ذهن خود یک بار برای همیشه طردشان کرده ایم، به آن ها خلاصه نمی شود و این در حالی ست که ما، نه فردا، بلکه همین امروز هم با تاثیرات اجتماعی شان روبروییم...
ما ناچاریم همه را جدی بگیریم و دیالوگ های سیاسی خود را خلاقانه گسترش دهیم

اشتباه

دیدین یک سری از آدم ها فکر می کنن زندگی شون اشتباه بوده، و باید مسیر دیگه ای رو در زندگی انتخاب می کردن؟ و اونوقت تو ذهن شون از یک جایی از زندگی، اون مسیر رو جدا می کنن و بعد با تخیلی کاملا کودکانه اونو تا به این سن و این شرایط ادامه می دن؟ جالب اینه که اون زندگی یه به قول جوون ترها خیلی گوگولی یه، یعنی همه چیش خوبه - یک زندگی «موفق» و کامل، مطابق ایده آل های امروزی، بدون توجه به نقص ها و نارسایی هایی فردی، خانوادگی و مهم تر از اون اجتماعی که آدم رو به یک راه دیگه کشونده.
این جور آدما که ما پس از اینهمه شکست اجتماعی کم هم نداریم، هر جا می شینن از اینکه چقدر در زندگی اشتباه کردن و راه اشتباهی رو رفتن و چی فکر می کردن و چی شد، با یک قطعیت تحسین بر انگیز صحبت می کنن و گاهی امروز هم درست مثل دیروز گوششون بدهکار دیگر نظرات و دیگر برداشت ها نیست. 
می دونی؟ آدم همیشه باید اشتباهات‌شو ارزیابی کنه و نسبت به اون ها موضع درستی بگیره، در این شکی نیست. آدم قطعا می تونسته سرنوشت دیگری داشته باشه، و آنچه امروز هست یا مسیری رو که تا به امروز طی کرده، سرنوشت محتومی برای خودش ندونه، در این هم شکی نیست. اما مقایسهٔ یک دنیای خیالی با یک دنیای واقعی و بعد اصالت بخشیدن به او یکی زندگی رویایی، نه با عقل جور در میاد، نه با تجربه های انسانی. باید متوجه بود که هیچ معلوم نیست در عالم واقع اون یک راه دیگه - که اصلا وجود خارجی نداره - چی از آب در میومد.
یک ریشه یابی ناکافی و بعد تعیین اقدامات اصلاحی نارسا، هیچوقت باعث جلوگیری از تکرار نقص ها نمی شه. این مسئله تو علم مدیریت، یک امر شناخته شده است.
می دونی؟ آدم حاصل فرایند زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی شه، و هر کاری باید بکنه، درست از همین حالا شروع می شه، درست از همین لحظه، ببین! درست از همین لحظه که دنیا انگار دوباره آفریده می شه...

جمعه، آذر ۱۹، ۱۳۸۹

مم های خطرناک

یک سخنرانی در تد دیدم به نام مم (بر وزن ژن) های خطرناک* که زیر نویس فارسی هم دارد. سخنران بحث جالبی دارد مبنی بر اینکه چگونه مم ها می توانند درست مثل نقش ویروس‌های زنده در چرخهٔ حیاتی در طبیعت، باعث تغییر و تحول در میان جوامع بشوند و چقدر مهم است که نسبت به تکثیر و انتقال آن‌ها دقت نظر داشت. او اعتقاد و انتقاد دارد که چنین احساس مسئولیتی این روز‌ها وجود ندارد.
شنیدن و دیدنش را به همهٔ آن هایی که سرعت اینترنت‌شون اجازه می دهد، توصیه می کنم. البته استاد یک کمی زیادی غربی تشریف دارند و خیلی از بالا برخورد می کنند و به نوعی به تئوری عوام و خواص بعضی حضرات علاقمند اند که برام آزار دهنده بود و زیر سخنرانی اش هم یک کامنت در این باره گذاشتم... ولی می شود از آن گذشت و از دانش او بهره برد. 


----------------------------------------------------------
* یک واحد اطلاعات فرهنگی قابل انتقال از یک ذهن به ذهن دیگر را مم meme می گویند. در علوم پیچیدگی complexity مم ها کارکردی بسیار مشابه با ژن ها دارند. 

شبکهٔ جدید

تو خبرها اومده بود که یکی از بنیان‌گذاران فیس بوک شبکهٔ اجتماعی خود را راه اندازی کرد. البته بعدا گفته شد که این «کرد» یعنی «می کند» که یعنی یک کم دیگه باید صبر کرد. این شبکه‌ اجتماعی جدید یعنی اینکه هر موسسه یا سازمان یا جنبش می تواند یک فیس بوک مطابق مدل و نظر خود بسازد و شبکهٔ مشتریان یا مخاطبان خود را سازمان بدهد. انقلاب علمی فنی دنیای ما را هر روز با ابداعات تازه زیر و رو می کند و امکانات تازه ای برای پیوند انسان ها، سازماندهی جنبش های مردمی و ارائه آلترناتیوهای جدی برای «دنیایی دیگر» بوجود می آورد.
این فقط شرکت ها نیستند که از دستاوردهای نیروهای خلاقانهٔ کار بهره می برند. جنبش های اجتماعی نیز می توانند و باید از این دستاوردها بهره گیری کنند که می کنند.

دمکراتیزم در فیس بوک

برای اینکه ببینیم چقدر آدم دمکراتی هستیم و از دمکراسی فقط شعارش رو نمی دیم، راه‌های زیادی احتمالا وجود داره. منم یک راه برای این خود ارزیابی پیدا کردم.
دیدین آدم از یک مطلبی خوشش میاد، ولی یک «دیوار آتش» ذهنی بهش دستور می ده که: به اشتراک نذار! چون از فلان سایته، یا فلان گروه یا حتی فلان آدم و بعد از خیر اون مطلب به همین دلیل می گذریم؟
میزان عمل «دیوار آتش» یک شاخص خوبی یه و به میزان دمکرات بودن آدم ربط داره. حالا اگر هم نه به شکل خطی، ولی می شه اونو بعنوان یک ملاک خودارزیابی از دمکرات بودن به کار گرفت.
اگه دیوارهای آتش زیادی تو ذهن‌مون عمل می کنه، کارمون دراومده و اونوقت به قول استاد طبری:

برای خویش سازی ضد خود هم رزم باید کرد
از آن آغاز ره عزم سفر را جزم باید کرد

پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۹

بازپروری ۲

امروز رفته بودم برنامهٔ بازپروری مون. یک کلاس دیگه ای رو با کلاس ما قاطی کرده بودن که احتمالا کم شدن‌مون زیاد به چشم نیاد (بعد از چند جلسه، یه سری آدما دیگه نمیان کلاس). تو گروه ما زن خیلی کم بود، اما امروز که گرد وایساده بودیم و تمرین‌های کششی می کردیم، چند نفری خانم بین آقایون مون بود. کم کم نظرم به نکته ای جلب شد. چشمم به تک تک چهره‌ها میوفتاد و از خودم سئوال می کردم به نظرت اینا چرا قلبشون مشکل پیدا کرده؟
به نظرم می رسید، یکی شون از چاقی و پرخوری، خیلی‌ها از پیری، چندتایی کاملا عصبی، بعضی ها سیگاری و الکلی ....، اما فکرش رو بکن! تو چهرهٔ همه زن ها تصویر بغض آلودی از تلخی یک رنج ... کاملا نمایان بود. اونقدر عیان که فکر نکنم نیازی باشه به آمار تفاوت علت سکتهٔ قلبی در خانم ها و آقایان به گوگل رجوع کنم ...

مطالب مرتبط
                  بازپروری

سه‌شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۹


ریشه یابی

با یکی از دوستانمون یک قرار مشروطی گذاشته بودیم که همدیگر را ببینیم. عصر که شد هما گفت امروز قرار داریم یا نه؟ من گفتم که نه. بنابود اگر قرار قطعی شد با ایمیل یا تلفن خبر بدیم. می ذاریم برای هفتهٔ دیگه.
شب یک ایمیل از دوستمون آمد که رفته تو کافی‌شاپ یک نیم ساعتی منتظر بوده و بعد برگشته و از اینکه ما نرفته ایم نگران و ناراحت شده... . من جوابش رو دادم و گفتم که قرار بوده خبر بدهیم و خبری که ندادیم تا قرارمان قطعی شده باشد و توضیح خودم راهم واقعا درست و قانع‌ کننده یافتم. هما هم پذیرفت.
اما آدم که ریشه یابی می کنه، به خودش می گه، آخه این چه جور قرار گذاشتنی یه؟ حدااقل برای دو نفر سئوال ایجاد کرده که داریم یا نداریم. شاید اگه من پهلو دست هما نبودم، اونم با شک و تردید می رفت.
یک خورده که بیشتر فکر می کنم می بینم این مشکل قبلا هم بارها برای من اتفاق افتاده، دیگران نفهمیدن من بالاخره قرار گذاشتم یا نذاشتم... می شه اشکال رو از قرار مشروط دید، می شه از عدم درک انتظارات دیگران، یا عدم پیگیری من که تماس بگیرم و بگم که نباید بریم یا باید بریم و ...
می دونی؟ خیلی جاهایی که آدم واقعا حق به جانبه و دفاع از عملش بقیه رو هم ممکنه متقاعد کنه، یک خورده که عمیق تر بشی، یه جورایی هم مسئله داره...

مطالب مرتبط
               اشتباه

فرایند آفرینش

یک اثر هنری بخش کوچک اما دارای بازتاب و ماندگار از فرایند آفرینش آن است

مطالب مرتبط:
               سرگرمی یا ااثر هنری
               گروه هفت

یکشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۹

عمل سیاسی

عمل سیاسی این نیست که از این و آن ایراد بگیریم. عمل سیاسی این نیست که دائما روزنامه و مقاله و اخبار بخوانیم و تماشا کنیم. عمل سیاسی این نیست که دائما حرف‌های سیاسی بزنیم و بحث‌های سیاسی بکنیم. عمل سیاسی این نیست که ...
عمل سیاسی آن است که برای بهبود و دگرگونی شرایط انسانی خودمان، خانواده‌مان، آشنایان‌مان، محیط کار و زندگی‌مان، جامعه‌مان، کشورمان، و یا جامعه‌ جهانی برنامه داشته باشیم، به آن برنامه ها عمل کنیم، نتایج حاصل از کارمان را بسنجیم و پر توان تر از قبل، نگرش، رسالت‌ها، اهداف، برنامه ها، شیوه‌های عمل و روش‌های ارزیابی مان را برای دور دیگری از تلاش ارتقاء دهیم.
عمل سیاسی یعنی اینکه اگر یکی هستیم، دو نفر شویم، چند نفر شویم، یک عده شویم، به یک تشکل اجتماعی فرا روییم، با دیگر تشکل های اجتماعی دارای اهداف مشابه اتحاد عمل بوجود آوریم، جبهه ای بزرگ تشکیل دهیم و نیروی لازم را برای چرخش اجتماعی در جهت هر یک یا گروه از اهدافی که برگزیده‌ایم فراهم آوریم.
به همین دلیل و به همین معنا، عمل سیاسی از رابطه‌های انسانی آغاز می شود و به رابطه‌های گسترده‌تر انسانی ختم می شود.


مطالب مرتبط
                   نقد یا تفرقه افکنی

جمعه، آذر ۱۲، ۱۳۸۹


شكارچيان تاريكي

                با یاد قربانیان قتل های زنجیره ای


كار شومشان هر بار كه به پايان رسيد،
اجساد يخ زده را پنهاني
در چادر سياه پيچيده،
شبانه دفن كردند
و كار را تمام شده پنداشتند.
اما هنوز پس از سال ها
از آسمان چكه ي ستاره مي بارد و
شهر هر شامگاه
با ياد خاطره هاي تلخش
                 احساس خفگي مي كند.

سخنرانی

می گویند از عالمی پرسیدند: برای ۱۰ دقیق سخنرانی در بارهٔ فلان مسئله چقدر باید مطالعه داشت؟
پاسخ داد: چندین هفته
- برای ۲۰ دقیق؟
- چندین ماه
- برای یک ساعت؟
- سال ها
و برای دو ساعت پاسخ این بود که:
به مطالعهٔ چندانی نیاز نیست، هرچه دم دهنت آمد بگو!

کدام یک

کدام یک صحیح تر است. آگاهی از محدوده ای از دانش و فرهنگ و هنر بطور عمیق، یا آموختن کم عمق اما گستردهٔ علوم و فنون و هنرهای مختلف ...؟
پاسخ‌های مختلفی به این پرسش داده می شود. برخی اولی را برمی‌گزینند و برخی دومی. البته پاسخی از ترکیب این دو نیز وجود دارد: عمیق شدن در نقطه ای و داشتن دانشی با عمق کمتر در پیرامون آن نقطه (و این پاسخی ست فازی، یعنی درجه تعلق‌های مختلفی از عمق در یک گستره). پاسخ معروفی هم در این میان هست: بستگی دارد!!
در دنیای واقعی، بسته به کار و وظیفه‌ای که در پیش رو داریم، این نسبت ها و تناسب ها تغییر می کند. مثلا برای یک شهردار دامنهٔ وسیعی از اطلاعات و دانش در رشته های مختلف مورد نیاز است(شهرسازی، توسعهٔ شهری، اقتصاد، سیاست، علوم اجتماعی، محیط زیست، فرهنگ و ...)، اما برای رئیس بخش فیزیک یک دانشکده، گسترهٔ ‌تخصصی تر اما محدودتر (فیزیک، مدیریت آموزشی و ...).
همچنین استعدادها و توانایی چندکاره بودن در افراد نیز یکسان نیست. به عبارت دیگر، بعضی ها رادیوی وجودشان تک موج است و برخی ها چند موج ... . در هر حال، نمی توان دانشی هم گسترده و هم عمیق داشت.

هدف نقد

هدف نقد، تغییر رفتارهاست، نه گفته شدن ایرادها...

پنجشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۹


شعار


شعار گزاره ای ست در نهایت قطعیت مضمونی یک پیام،
جوهرهٔ بیان شدهٔ یک مقصود، یک محتوا،
وقتی بی پیرایه‌ٔ ارتباط‌های جانبی متقابل به کلام بدل می شود 

موفق

یه اصطلاحی رو اینجا خیلی می شنوی: «موفق». موفق یعنی اوج آرزوی یک مهاجر. موفق یعنی اینکه خودت رو تطبیق دادی. موفق یعنی یک کار خوب با درآمد بالا داری و یک خونهٔ درندش و یک ماشین نو با نام تجاری مناسب. یعنی تو یک مسابقهٔ بزرگ به نام زندگی جزء برنده ها هستی. مهم نیست چه کاری می کنی یا چه هنری داری، همه می تونن یک «موفق» باشن. مسابقه است دیگه، چند تای بالا مدال می گیرن و بقیه می تونن خوشحال باشن که تو یک مسابقه ای که بزرگ ترین شرکت های «معتبر» عالم به راه انداخته اند، به اصطلاح تلاش شون رو کردن...

چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۹


لحظهٔ مرگ

امروز یک فیلم مستند در کانال National Geography دیدیم به نام لحظهٔ مرگ . فیلم دربارهٔ لحظه ای ست که زندگی پایان می گیرد و مرگ آغاز می شود. این فیلم به شکلی بسیار جذاب ساخته شده و نگاهی بسیار علمی به مرگ و حیات دارد. در این فیلم هم دستاوردهای علم معاصر با فیلم ها و انیمیشن های به خوبی طراحی شده نشان داده می شد و هم سئوال هایی که علم نسبت به فرایند مرگ در بدن انسان با آن روبروست.
جالب اینکه به نظر دانشمندان علم پزشکی ما هنوز به تعریف دقیقی از اینکه کی یک بیمار را مرده به حساب آوریم نرسیده ایم و مرگ یک فرایند است تا یک اتفاق قطعی در یک لحظه. 
جالب تر اینکه فیلم با آدم هایی صحبت داشت که وارد فرایند مرگ شده، ولی نجات یافته و نمرده اند و خاطرت آن ها را مرور می کرد و نشان می داد که آن ها وارد رویاهای مختلفی می شوند که بسیار واقعی اش می پندارند. این رویا ها اما نقاط مشترک بسیاری دارد (برای مثال رفتن به سوی نور و ...) که توضیحات علمی برای آن ها وجود دارد و در آزمون هایی بر روی برخی افراد زنده که بخش های مختلف مغزشان از کار می افتد تکرارپذیری نشان می دهد.
پایان بندی فیلم تشریح خاطرات بیماری بود که بعد از عمل جراحی و بیهوشی کامل ( و با چشم های بسته)، آنچه در اطاق عمل اتفاق افتاده بود را شرح می داد و می گفت در تمام مدت روحش آن بالا ایستاده (جالب اینکه بدون آنکه مرده باشد) و صحنه را تماشا کرده است. پزشکان حاضر تعریف های او را در کمال تعجب تایید می کردند. 
فیلم به سراغ یکی از دانشمندان پزشک بیمارستان رفت و از او پرسید چه توضیحی برای این ماجرا دارد؟ و او جواب داد:
من واهمه ندارم که بگویم ما توضیحی برای این اتفاق نداریم، اما شاید ده بیست سال دیگر پاسخ روشنی برای شما داشته باشیم. این آن چیزی ست که ما از علم آموخته ایم.

سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹

شهلا جاهد اعدام شد

گاه خبری را که انتظار وقوعش را می کشیم، باز باور نمی کنیم، بویژه اگر خبر اعدام باشد. آن هم خبر اعدام کسی که مدت ها در نشریات و سایت ها با هستی و زندگی و شرح حال دردناک و جنایتی که به گردن او بسته شد، دنبال کرده باشی.
مدت ها پیش وقتی برای اولین بارها به کابین اطاق ملاقات زندان اوین وارد شدم تا با همسرم ملاقاتی داشته باشم، به نوشته ای کنار پنجره برخوردم که برایم بسیار تکاندهنده بود. کسی نوشته بود:
نسرین! فردا مرا برای اعدام می برند. بدان که همه اش به خاطر تو بود.
نویسنده این پیام امید داشت که نسرین مورد نظرش در روزهای ملاقات زنان برای ملاقات به همین کابین بیاید و نوشتهٔ او را ببیند. بعدها در میان زندانیان بندهای عمومی قصهٔ جنایت های بیشماری را شنیدم و عجیب اینکه عشق و جنایت ارتباط زیادی در این ماجراها داشت.
زندگی برای زندانیان متهم به قتل بسیار وحشتناک بود. بسیاری از آن ها تا پایشان به چوبه اعدام برسد، وحشیانه بازجویی شده، بارها به بازپرسی و دادگاه رفته و زجر بیماری های بسیار دردناک روانی را تحمل کرده بودند. زندانیان چنان برای اعدام شدگان که گاه افراد مختلفی را به شکلی وحشتناک کشته بودند، مراسم ختم و عزاداری می گرفتند و دل می سوزاندند که باورکردنی نبود. هیچکس عبرتی از این اعدام ها نمی گرفت و کسی شک نداشت که جنایت اعدام در مورد این زندانیان بسی بزرگ تر از جنایتی ست که به دست آنان رخ داده است، بویژه که داستان جنایت این قربانیان اعدام در اغلب اوقات نشاندهندهٔ فضای روانی بسیار خاصی بود که جنایت در آن واقع شده بود.
شهلا جاهد امشب اعدام شد. روایت زندگی دردناک او را می توان از زوایای مختلفی نگاه کرد: قربانی شدن دو عشق و یک خانواده در پای هوسبازی های یک اقتدار مردسالار. فاجعه ای به نام قصاص و سیستم قضایی به غایت عقب مانده در جمهوری اسلامی. و ناعادلانه بودن حکمی به نام اعدام
اینکه آخرین صحبت های شهلا جاهد قبل از اعدام بلافاصله در یوتیوب قرار می گیرد و اعتراض به اعدام او به شکلی وسیع بازتاب می یابد اما نشان از آن دارد که لغو هرگونه اعدام می رود که به خواسته ای اجتماعی فراروید و دیگر تنها خواستهٔ خانواده و نزدیکان قربانیان آن نباشد.
یادم هست آقای معمار نقاش منظره ها بر روی دیوارهای زندان در آخرین دادگاهش به قاضی گفته بود: آقای قاضی من یک سئوال دارم. جرم قتلی که به من چسبانده اند این بود که برای جدا کردن دو جوان از یکدیگر مداخله کردم و کشته شدن یکی از آن ها کاملا اتفاقی و در اثر ضربه ای مغزی بود که خواستهٔ من نبود. اما شما چندین سال است مرا می برید و می آرید و نقشهٔ اعدام مرا در سر دارید و می دانم بالاخره هم کار خودتان را می کنید. به راستی از ما کدام یک قاتلیم.
معمار آخرش هم قصاص شد، نه به خاطر اینکه خانوادهٔ مقتول حاضر به رضایت نبود، بلکه به این خاطر که خانواده اش نتوانست خانه شان را بفروشد و پول درخواستی را به خانوادهٔ مقتول بدهد و هنوز تا روز اعدام به دنبال جایی بود تا بلکه خانوادهٔ پر اولاد را بعنوان مستاجر بپذیرند.

سال اول زندگی

امروز ماشین بچه ها رو برده بودم قیر پاشی (اینجا روغن پاشی می کنند). یک بیست، بیست و پنج دقیقه ای نشسته بودم تا ماشین آماده بشه. میز پر از کتاب و مجله بود. چند تایی شو ورق زدم. یک کتاب کوچکی بود به نام: «سال اول زندگی یک نوزاد». اطلاعات خیلی جالبی داشت. یک فصلش در بارهٔ این بود که چه جوری به بچه یاد بدیم خودش دستشویی شو بکنه. به صورت دقیق و مفصل توضیح می داد که چه چیزی به بچه باید یاد داد و چه پیش زمینه هایی باید برای این کار فراهم باشه.
و اینکه اجبارشون نکنیم. به جیش یا پی پی شون جوری برخورد نکنیم که «کثافته» و «نجسه». توقع نداشته باشیم یکهو کنترل خودشون رو به دست بیارن. فرق پسرها با دخترها چیه. چه تاثیری رفتار ما رو اون ها می ذاره. و اینکه ما با رفتارمون چه روانشانسی ای رو تو اونا باعث می شیم و ... حالا بیا و مقایسه کن با اونچه ما می کردیم ... یا بدتر... اونچه با ما کردن...
می دونی؟ به همه چی می شه و باید یک نگاه علمی داشت، و عقلگرایی که تو زندگی جاری می شه... دنیا یه دنیای دیگه ست.

دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۹

سرگرمی

دیدین یک موقع هایی آدم دلش می خواد یک سرگرمی ای داشته باشه و به کمک اون ذهنش رو آروم کنه تا تمرکزش رو دوباره به دست بیاره؟ بعضی ها جدول حل می کنن، یک دوست من قلم و جوهر خریده و خطاطی می کنه و ...  منم که مداد شمعی هام از تهران رسیده، شروع کردم مثل بچه ها نقاشی کنم ... دیروز و امروز تند تند ده دوازده تا از این آدم کوچولوها کشیدم ...
وای چه حسرت بزرگی یه نقاشی ...


شکست

شکست یک حادثه بزرگ تو زندگی آدم هاست- یک موهبت حیرت انگیز. هیچ دگمی، هیچ تقدس پوسیده و از کار افتاده ای، هیچ یقین قطعیِ ولی در واقع اشتباهی جز با خون پیشانیِ به دیوار کوفته یک تلاش بی سرانجام شسته و از ذهن پاک نمی شود. 
آدم های شکست خورده در زندگی را خیلی جدی بگیریم، نگاهی پاک شسته از اشک دارند و کلامی پر مضمون و سرد و گرم روزگار چشیده ...

یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹


آدم باید قدر خودش رو بدونه

ما یک دوست نازنینی داریم که خیلی خیلی دوسش داریم، اما هر وقت با ما تماس می گیره یا می بینیمش یا حتی یادش میوفتیم دلمون می گیره.
می دونی چرا؟
ما که اونو نگاه می کنیم، آدمی می بینیم بسیار مسئول، مهربان و بسیار بااستعداد و خوش فکر که تو همهٔ زندگی اش مبارزه کرده، هیچ سختی ای اونو از پا نینداخته، اگرچه تا حد مرگ حتی بیمارش کرده باشه، هیچوقت در هیچ شرایطی از عقایدش دست نکشیده، و گاه مثل یک قدیس تونسته همیشه و همیشه انسانیتش رو حفظ کنه و تو بدترین و سخت ترین لحظات زندگی، وقتی که نزدیک ترین نزدیکانت بهت پشت می کنن، به فکر اونا باشه. فکر کنم اگه از زندگیش یک فیلم بسازن، همه به احترامش از جا پاشن و با چشم هایی پر از اشک از اینکه همچین آدمی روی زمین زنگی می کنه احساس افتخار کنن.
اما فکرش رو بکن!
او با چهره ای مملواز سیلاب اشک، دربارهٔ گذشته اش طوری حرف می زنه که آزردگی وحشتناکی از اون به چشم می خوره. روایت هاش پر از آدم هایی که بهش خیانت کردند، استعدادی که تلف شده، زندگی ای که می تونست زندگی دیگه ای باشه و اشتباهاتی (البته از طرف دیگران) که به خاطر اونا هزینه های سنگینی پرداخته و فرصت هایی که دیگه براش وجود نداره... و جالب اینکه هیچ تغییر جدی ای هم تو روش زندگیش نداده و هنوز هم همون جوری به زندگی ادامه می ده که قبلا زندگی می کرده...
می دونی گاه زندگی اونقدر به آدم سخت می گیره که آدم قدر خودش رو هم دیگه نمی دونه

جمعه، آذر ۰۵، ۱۳۸۹

برا من تمومی نداره

نمی دونم چرا بعضی کارها برا من تمومی نداره... یکیش هم همین فیلمه. هر چی ادیت می کنم، باز ناراضی ام و دوباره ادیت می کنم و دوباره و دوباره ...
می دونی فیلم آقای جمشیدآبادی رو امشب بالاخره برا یک سری از دوستانم نمایش دادم. خیلی نگران بودم که وقتی فیلم دربارهٔ شخصیت یک آدمی یه درست دربیاد. ظاهرا دراومده و من حس کردم همه رو مجذوب خودش کرده بود.
اما می دونی؟ باز خیلی کار داره. چقدر کار سختی یه ساختن فیلم مستند و من دیوانه هشت تا فیلم رو باهم پیش برده ام و هیچکدام تمومی نداره. من تو هیچ کاری این جور مثل خر تو گل گیر نکرده بودم.

بیمه که نداری

ما یک مهمون تو خونمون داریم به اسم مامان معزز. مامان معزز مادر هماست. البته خودشو مامان منم می دونه. همیشه می گه احمد! من پسر نداشتم تا تو تو خونوادهٔ ما اومدی. مامان معزز هم مثل من یک جعبه دوا داره که روزی خدادتاشو باید بخوره. بااینکه ۹۰ سالشه، ماشالله مشکل جدی ای نداره و حواسش به همه چی هست. کارش هم اینه که یا داره یه چیزی می خونه یا تو رویاهاش فرو می ره... خلاصه حضورش خونهٔ ما رو پر از احساس و عواطف کرده.
دیروز نمی دونیم چی خورده بود که بهش نساخته بود و حالش به هم خورد و ... یک ساعتی رنگش پریده بود و ... البته خوابید و پا شد و دوباره سر پا بود. مامان معز تو آمریکا زندگی می کنه. اونجا بیمه سالمندان داره، اونم با یک پوشش تقریبا کامل.
اما اینجا دیروز بدنمون لرزید. می دونی چرا؟ چون اگه به بستری شدن تو بیمارستان برای مدتی نیاز پیدا بکنه، بیمه نداره و هزینهٔ بیمارستان برای کسی که بیمه نداره وحشتناکه. همین وضع برای خیلی ها تو آمریکا هم هست. اونجا هم خیلی ها بیمه ندارن یا از پوشش های بیمه ای یه خیلی پایینی برخوردارن. یکی از خواهرام می گفت پوشش بیمه ای یه من طوری یه که فقط به امکانات اندک یک بیمارستان کوچک محدوده، اونا بسیاری از تجهیزات رو ندارن و من اگر به اونا نیاز پیدا کنم، باید خودم هزینه شون رو بدم و اگه نتونم بدم باید قیدشون رو بزنم. برای مثال اگه اتفاقی که برای من افتاد (فنری شدن) برای خیلی ها بیفته، آنژیو نمی تونن بکنه ... و فنر نمی تونن تو رگای قلبشون بذارن.
می دونی؟ وقتی آدم برای زنده موندن هم مجبور باشه با دیگر زندگانی که مثلا وضع مالی بهتری دارن رقابت کنه، چه احساسی بهش دست می ده؟
که به دوران برده داری برگشته.
ببین! انصافا کسایی رو که بهداشت را خصوصی می کن تا از اون سودهای نجومی ببرن، نمی شه بشر نامید. هر چی باشن آدم نیستند این ها...

خواب ماه

دیشب خواب دیدم زیر یک آسمون سرمه ای رنگ خوابیدم. وقتی غلت زدم و از این پهلو به اون پهلو شدم، درست تو افق سمت شرق آسمون ماه طلوع کرده بود.
اما، فکرش رو بکن، یک دونه ماه نبود. دو تا ماه هم قد بودند با یک ماه کوچولو کنار و تو دل ماه مامانه...

پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹

یک شیوه

یک عده شیوه شون تو مدیریت و راهبری امور اینه که برای تصمیم گیری، یک ارتفاع سنج ذهنی زیر صندلی شون دارن، هر تصمیمی که صندلی شون رو بالا تر می بره خوبه و باهاش موافقن، و هر تصمیمی که اونو در جایگاه پایین تری قرار می ده، بسیار بد و غیر منطقی یه و باهاش تا پای جون می جنگند... کاری هم به بقیه اش ندارند

سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۹


بازپروری

بیمارستان منو فرستادن دورهٔ بازپروری که یاد بگیرم چیکار کنم که سکته نکنم. هفته ای یک روز می رم کلاس (یک دکتر قلب، یک روانشناس، یک متخصص تغزیه، یک مددکار اجتماعی و مسئول برنامه میان سرکلاس ها). یک دفتر چند صد صفحه ای بهمون دادن و برای پنج روز برنامهٔ پیاده روی برنامه ریزی شده دارم و باید ازش گزارش تهیه کنم و تو فرم ها بنویسم. یک بار متخصص تغزیه رو دیدم ( ازم پرسید وقتی می گیم متخصص رژیم غذایی تو چه برداشتی می کنی؟ گفتم: متخصصی که بلد آدم را متقاعد کنه که غذا نخوره... اونقدر خندید ...)، یک بار با مددکار اجتماعی صحبت کردم و برای روانشناس هم وقت گرفتم.
می دونی برای چی اینا رو می گم؟ کلی درس و مشق دارم که باید انجام بدم ...
راستی یک سایت جالب بهمون یاد دادن. توی این سایت آدرس محلت رو می دی و مسیر پیاده روی تو از رو نقشه مشخص می کنی، بهت می گه چقدر راه رفتی!!! اسمشو می ذارم رهپیما:

تغییرات آب و هوایی

 صبحانه ام شامل یک کف دست نان سیاه است و پنیر بدون چربی و گردو با چای شیرین (قند مصنوعی). امروز صبحانه ام را در حیات خانه خوردم. یک آفتاب عالی و هوایی مطبوع بود و انگار نه انگار ۲۳ ام نوامبر است و تورنتو در چنین تاریخی باید پر از برف باشد و یخبندان و سرمای زیر صفر ...
شب، برای سحر که از دانشگاه آمده بود تعریف کردم و گفتم کاش فیلم می گرفتم و بعنوان سند تغییرات آب و هوایی تو یوتیوب می گذاشتم. اما او معتقد بود ماجرا آنقدر واضح شده که دیگر کسی مخالفتی با پذیرش گرم شدن زمین ندارد و یه اصطلاح دانشمندان دست راستی از تردید ایجاد کردن در آن دست برداشته و حرفشان را عوض کرده اند. امروز می گویند که منشا گرمایش زمین خود رویدادهای طبیعی ست و نه انسان و سوخت فسیلی و ... و خودش هم طی یک دوران اصلاح می شود.

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۹



نیروهای کار

اینا کی‌ان که با کار تو شرکت‌ها این همه محصولات مادی و معنوی رو تولید می کنن؟ نیروهای کار
اینا کی‌ان که محصولات اون شرکت‌ها رو می خرن؟ نیروهای کار
اینا کی‌ان که تو یک ساختار عمودی، قائدهٔ هرم احزاب سرمایه داری رو تشکیل می دن و پایگاه قدرت اونا می شن؟ نیروهای کار
اینا کی‌ان که تو انتخابات شرکت می کنن و به جای نماینده‌های خودشون به نمایندهٔ سرمایه دارا رای می دن؟ نیروهای کار
اینا کی‌ان که نظام سرمایه داری رو روی گردهٔ خودشون می کشن و حفظش می کنن؟ نیروهای کار
اینا کی‌ان که لای چرخ دنده‌های ماشین سرمایه له می شن و صدای اعتراضاشان هر لحظه سرکوب می شه، ولی برا منافع اونا می جنگند و اونا رو از بحران‌ها نجات می دن؟ نیروهای کار
بله نیروهای کار... نیروهای کار

اونا کی‌ان که به از خود بیگانگی خودشون پی می برن و به جای اینکه آدمی برای کارفرماها باشن، به آدمی برای خودشون تبدیل می شن؟ نیروهای کار
اونا کی‌ان که می فهمن باید ساختارهای افقی تشکیل بدن و به طبقه ای برای خودشون تبدیل بشن؟ نیروهای کار
اونا کی‌ان که می فهمن قدرت‌شون تو اتحادشونه؟ نیروهای کار ... بله نیروهای کار

اینا کی‌ان که بازی رو بهم می زنن؟‌
که کار رو به زمین می ذارن؟
که تو خیابان‌ها می ریزن؟
که سر به شورش بر می دارن؟
اونا کی‌ان که دنیاشون رو زیر رو می کن تا دنیای دیگه ای بسازن؟
نیروهای کار... بله، همین نیروهای کار ...نیروهای کار


شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۹

تغییر کمی به کیفی

هما امشب یک نکته ای رو گفت که خیلی برام جالب بود. بحث مون پیرامون این بود که چقدر تلاش ظاهرا بی نتیجه می مونه و وقتی همچنان ادامه می دی و ادامه می دی، انگار که یک تحولی رخ داده باشه، یکهو به نتیجه می رسه. اونوقت هما گفت: من امروز وقتی داشتم برای مامانم فرنی درست می کردم با چشم دیدم. اونقدر هم زدم که دیگه داشتم خسته می شدم. بعد حس کردم یکه رگه هایی توی شیر پیدا شد، انگار داره می بره، و بعد این رگه ها زیاد و زیاد تر شد و یکهو مقاومتی را در مقابل قاشق من باعث شد. در چند لحظه، فرنی خودش را گرفت و قوام اومد.
می دونی؟ اون وقتا به این می گفتیم: تغییر کمی به کیفی

دمکراسی دینی

بحث های زیادی در سایت ها صرف «دمکراسی دینی» می شوند. اخیرا دوستی مصاحبهٔ اخیر دکتر سروش را به من داد و از من خواست آن را بخوانم و نظر بدهم (از شما چه پنهان به خودم باشد معمولا حرف های این آقای دکتر را نمی خوانم). چند تا نکته به نظرم می رسد که بگویم:
۱- همه چیزی را با همه چیز دیگر می شود ترکیب کرد و چیز تازه ای از آن ساخت. اینکه «دمکراسی با دین یا با اسلام جمع شدنی نیست» را حرف درستی نمی دانم و نوعی مطلق‌گرایی دینی می دانم.  اگر مسیحیت با دمکراسی جمع شد، چرا اسلام نتواند؟
۲- حرف های آقایان سروش، کدیور و دیگر اساتید اصلاح طلب در زمینهٔ دمکراسی دینی از بحث مفهومی فراتر نمی رود و هنوز حرفی سیاسی و برنامه ای نشده است و خیلی ناروشن و نامشخص است.
۳- اگر بگویند : دمکراسی دینی یعنی یک حکومت دمکراسی پارلمانی بر اساس رای مردم که در آن نظام این آقایان احزاب دمکرات اسلامی یا لیبرال اسلامی خود را در کنار دیگر احزاب سکولار و چپ و غیره خواهند داشت، و اسلام سیاسی‌شان رقابتی ست و نه انحصاری می شود با آن موافق بود. و اگر بگویند هر رایی بر خلاف اسلام (یعنی چیزی که آن ها یا فقهایشان می گویند) قابل قبولشان نیست، باید گفت ما این نظام را هم اکنون داریم و صلاحشان در این است که به آغوش اسلام (یعنی ولی فقیه) بازگردند.
خلاصه اینکه باید از آنان خواست یک نسخه ی پیشنهادی برای قانون اساسی‌شان فراهم کنند تا موضوع روشن شود