هما امشب یک نکته ای رو گفت که خیلی برام جالب بود. بحث مون پیرامون این بود که چقدر تلاش ظاهرا بی نتیجه می مونه و وقتی همچنان ادامه می دی و ادامه می دی، انگار که یک تحولی رخ داده باشه، یکهو به نتیجه می رسه. اونوقت هما گفت: من امروز وقتی داشتم برای مامانم فرنی درست می کردم با چشم دیدم. اونقدر هم زدم که دیگه داشتم خسته می شدم. بعد حس کردم یکه رگه هایی توی شیر پیدا شد، انگار داره می بره، و بعد این رگه ها زیاد و زیاد تر شد و یکهو مقاومتی را در مقابل قاشق من باعث شد. در چند لحظه، فرنی خودش را گرفت و قوام اومد.
می دونی؟ اون وقتا به این می گفتیم: تغییر کمی به کیفی
می دونی؟ اون وقتا به این می گفتیم: تغییر کمی به کیفی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر