وقتی که بچه بودیم، زمستون خودش عالمی داشت. اون موقع ها یک عالمه برف میومد و پشت بوم ها رو که پارو می کردن، گاه کوچه و حیاط خونه تا کمر دیوار پر از برف می شد. اونوقت کار ما بچه ها درمیومد. وقتی می خواستیم بریم مدرسه، از دم خونه تا سر کوچه مون از تو تونلی عبور می کردیم که زیر برف ها زده بودیم. عصر هم که برمی گشتیم خونه، یک اطاق برفی داشتیم که بریم مدتی توش بازی کنیم.
می دونی؟ داشتن یک خونه از یخ و برف توی اون دوران، یک آرزوی همیشگی من بود. نمی تونم بگم چقدر توی رویاهام خونه های یخی ساختم و اشک هام اونو آب کرد...
امروز یک فیلم مستند دیدم از ساختن یک هتل یخی توی سوئد که بوسیله بیست و چند نفر هنرمند ظرف مدت سه هفته بر فراز یکی از کوه های برف پوش با روش های بسیار ساده ساخته شد.
فکرش رو بکن! همه چیزش از یخ بود. تخت، میز، لوسترها، مجسمه ها، آبنماها ... آن هم زیر یک نورپردازی خیالانگیز. و جالب اینکه زندگی زیر صفر درجه جریان داشت. یعنی، باید برای خواب توی کیسهخواب پر می رفتی که روی تخت یخی پهن شده بود. یک دشت برفی، یک هتل دیدنی از برف و یخ و یک آسمون بینهایت آبی ...
می دونی؟ داشتن یک خونه از یخ و برف توی اون دوران، یک آرزوی همیشگی من بود. نمی تونم بگم چقدر توی رویاهام خونه های یخی ساختم و اشک هام اونو آب کرد...
امروز یک فیلم مستند دیدم از ساختن یک هتل یخی توی سوئد که بوسیله بیست و چند نفر هنرمند ظرف مدت سه هفته بر فراز یکی از کوه های برف پوش با روش های بسیار ساده ساخته شد.
فکرش رو بکن! همه چیزش از یخ بود. تخت، میز، لوسترها، مجسمه ها، آبنماها ... آن هم زیر یک نورپردازی خیالانگیز. و جالب اینکه زندگی زیر صفر درجه جریان داشت. یعنی، باید برای خواب توی کیسهخواب پر می رفتی که روی تخت یخی پهن شده بود. یک دشت برفی، یک هتل دیدنی از برف و یخ و یک آسمون بینهایت آبی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر