دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵

همین

یه دوستی نامه نوشته و گفته بابا این حرف ها اونم حالا؟ می دونین این شعر مال قدیمه همین جوری گذاشتم. چه می دونم یه جوری آدم لجش می گیره از اینهمه دروغ، همین

پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵

جرم ما

خسته از شکستی تازه و
حسرتي در كاسه
ديوارها بر ما تنگ شد
و بلندگوها
تمام شب را
به صدایی بلند
برايمان كميل خواند
تا از درد شلاق هامان کاسته شود
در كلاس هاي توجيه
دفترهاي زیادی را سياه كرديم
تا براي خط زدن خود آماده شويم
و دوربين هایی حيرت زده
آماده شدند
تا از آتش چهره ی در هم شكسته ي ما
بازار دروغ را گرم کنند

راهي دادگاه شديم تا
- به جرم خيانت ناكرده -
كاه در پوست
بر دروازه هاي شهر
قصه وحشت بخوانيم یا
در دخمه هاي سياه بپوسيم

جرم ما اين بود
که قدمي برداشته بوديم
آب ها كه از آسياب ريخت
ما که هنوز زنده بودیم
مورد "عفو" قرار گرفتیم و آزاد شدیم
- مضحكه ي خاص و عام -

بیرون که آمدیم
آنقدر خاطره و اعتراف نامه
پيشمان گذاشتند
كه تا پايان عمرهم وقت نبود بخوانيم

زمان گذشت
زمان گذشت و
ما مظلومانه تماشا كرديم
اما تا چشم بر هم زديم
نمايشي بزرگ جريان يافت
می گفتند زمان آن رسیده که
در انتخابي بزرگ
امید های برباد شده مان را
دوباره آواز دهیم

ماجرای تازه ای بود
اگرچه کاندیداها همان
بازجویان رشدیافته ی سابق
سخنگويان
- دلسوزانه -
به ما كه نماينده اي نداشتيم
توصیه می کردند
كه از ميان آن ها
به آنكه جا افتاده تر است و
كار را مي داند
راي دهيم





چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

رابطه ی جاودانی انسانی

درسته که خورشید یه جا اون دور دورا داره تو یخ ها فر می ره، که زمسونه و سوزی سرد همه رو به خونه ها می رونه. اما باید بالاخره یه کاری کرد. پاشم برم یه تنگ ماهی با کلی ماهی قرمز بخرم. حتما که نباید عید شده باشه. راستی بفشه های آفریقایی ام چی شد؟ باید دوباره برگ هاشونو توی خاک بخوابونم. باید فضای اطاق رو پر موسیقی کنم و دوباره آواز بخونم. شاید بتونم برم از شهر تصویرایی بگیرم. شایدم بتونم یه چیزی بنویسم
درسته که تنهایی وحشتناکی انگشتامو خشک کرده و همه چی مثل شب می مونه. اما می دونی انتظار بی فایده است. بالاخره باید کاری کرد. آخی! دیدی؟ تلفن داره زنگ می زنه. اونم چه زنگ باشکوهی
می دونی؟ اونی که برای کار کم داریم رابطه ی انسانی یه. رابطه ی انسانی. می فهمی چی می گم؟ رابطه ی جاودانی انسانی

یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵

آوار

دیدین آدم یکهو خالی بشه، نه حرفی داشته باشه که بخواد بگه و یا اینکه اصلا بخواد بشنوه. فضای بعد از انتخابات تو تهران همین حالو به آدم دست می ده. می بینی رژیمی که تقریبا تمام رسانه های اصلی رو کاملا بدست داره انگار خوراک گیرش اومده. آنقدر همه را مصرف تبلیغاتشون می کنن که آدم می گه کاش من اصلا زنده نبودم و شناسنامه ای نداشتم که به آمار رای داده ها یا نداده های این حضرات اضافه بشم. می دونی من گاهی برعکس رئیس جمهور هولاکاستی مون فکر می کنم کاش جمعیتمون هر چه کمتر بشه تا می دونی اقلا . . . . نمی دونم تو اینجا پیروزی همه پیروزی ولایت فقیه، شکست هر جریان هم بازپیروزی ولی فقیه. رای بدی خدمت به ولایت فقیه، رای ندی تو دهنی از ملت شهید پرور خوردی. کاندیدا ها زیاد باشند یه چیزی می گن، کم باشن یه چیزی می گن... اخیرا "تحریمی ها" هم شدن یه چیزی شبیه کودن، نفهم، شکست خورده ی همیشگی. می دونین رایحه ی خوش احمدی نژاد هم که ظاهرا جز میون کوچه های روستاها مشتریاشو داره از دست می ده

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۵

تصویر های فیلتر شده

اخیرا دوستان یک سری لینک گوگل ویدئو برای من فرستاده بودن که موقع باز شدن متوجه شدم همه فیلتر هستند. بعد هم دیدم عکس هایی که تو وبلاگ می ذارم باز نمی شه ... نمی دونم موضوع چیه، یعنی قراره ما از تصاویر محروم بشیم؟ کسی خبر دست اولی داره بگه

جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵

عکس



این عکس از استادمه که دارم باهاش کار سینما می کنم. قراره یک نمایشگاه از کارهای عکسش بذاریم. محشره نه

جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۸۵

برگشتم

برگشتم تهران. دنیا زیر و رو شده اما. تورنتو که باید -20 باشه +10 بود و تهران که باید پائیز باشه چنان برفی می باره که دیدنی ... اما تهران راستی راستی همه چیش یه چی دیگس. امروز با برخی دوستان نازنینم رفتیم پارک جمشیدیه و زیر برف ریز یخی مه آلودی وایسادیم و صبحانه خوردیم. می دونین؟ جای همتون خالی بود

نمی تونین باور کنین

" هر تفنگی که ساخته می شود، هر کشتی جنگی ای که به آب می افتد، هر راکتی که شلیک می شود، نهایتا نشان از دزدی از آن هایی دارد که گرسنه اند و تغذیه نمی شوند، سردشان است و لباسی برای پوشیدن ندارند. دنیای ارتش ها فقط پول هزینه نمی کند. عرق کارگران، نبوغ دانشمندان، و امید بچه هایشان را هم خرج می کند. .. با هر معیار واقعی این اساسا روشی برای زندگی نیست، این آویختن بشریت از صلیب آهنین است."
رئیس جمهور سابق آمریکا، داویت د آیزنهاور، در سخنرانی 18 آوریل 1953

جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۸۵

تلاش

همه تلاشم آن بود
که فاصله ای نگیرم
که درک کنم و درک شوم
که برای رسیدن
باز راهی بیابم


همه ی کوششم آن که
مسدولانه بیندیشم
حقیقت را بگویم
و به احترام واژه ی انسان
عاشقانه بیافرینم

اما امروز تنها با یاد خاطره ای
زانو هایم سست شد و
به زمین نشستم

در زیر پاهایی که می رفتند و می آمدند
صدای بوق های ممتد خیابان
ابلهانه لگد مال می شد

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵

تقصیر خودشه

از شوهرش طلاق گرفته و تنها با بچه هایی که گاهی پیش اونن و گاهی پیش شوهره زندگی می کنه. سی سالیه اینجاست. شوهرش اینجا درس خونده و برا خودش متخصصی شده و پول زیادی در میاره و وضع خوبی داره. خانمه اینجا کارگری می کرده و خرج زندگی شونو می داده و حالا دیگه فرسوده و درب و داغون شده. نه دیگه می تونه کار کنه، نه پولی داره و نه تخصصی و به همین دلیل، باید با پول ناچیز کمک هزینه اجتماعی دولت زندگی کنه. بچه ها با خودخواهی غیر انسانی پدر که مادره رو تو این وضعیت ول کرده مسئله دارند، ولی با وضع رقت انگیزه مادره که دچار فقر شدید نزدیک به گرسنگی یه و روحیه شو داره به کلی از دست می ده هم نمی تونن بسازند. همینه که هی می رن و هی میان. آدم با چشم های خودش می بینه که بیچاره داره غرق می شه. داره غرق می شه وو هر بار که به ممدکار اجتماعی مسئول پروندش مراجعه می کنه، قاطی تر بر می گرده
یه دوستی می گفت تقصیر خودشه. انگار از دماغ فیل افتاده. بابا یک کم کوتا میومد و زندگی می کرد. تازه یه تکونی به خودش بده هنوز کلی کار ها هست که می تونه بکونه. بره تصدیق رانندگی بگیره می تونه رو تاکسی کار کنه و ... می دونی چی بهش می خوام بگم
آره تقصیر خودشه که تو این وضع فاجعه بار به علت تربیت توی یک خانواده اشرافی گنده دماغه. آره تقصیره خودشه که توی این بحران مرگ آور توانایی تغییر همه چیز رو با یک حرکت نداره، چون اصلا آدم دست و پاداری نیست. و پیشنهاد رانندگی یادگرفتنش هم مثل اینه که وقتی سیل داره یکی رو می بره و اون بابا خودشو باخته، پیشنهاد بدی تلاش کنه همین طور که آب می بردش، تمرین کنه و شنا یاد بگیره
فکر کردم گاهی بجای اینکه آدم به راه حل ها فکر کنه بهتره به همچین آدمی مهر بورزه و هر کاری از دستش بر میاد براش انجام بده
می دونی کمترینش اینه که کنار رودخونه دنبالش بدوئه تا شاید یه جا بشه بهش کمک کرد دستشو به یه چیزی گیر بده و بیاد بالا
شایدم باید تنها نشست و یه دل سیر به حال این زندگی یه غیر انسانی و خشنی که برامون ساختن گریه کرد

دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵

مرگ ستایی و زندگی باوری


روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر


در فرهنگ چندین هزار ساله مردم سرزمین ما مسئله مرگ و زندگی به روایت های گوناگون بازتاب داشته که رشته ی تداوم خود را در تار و پود همه باور ها و بینش های جاری در میان مردم اعصار مختلف آن پیچانده و کشانده است
چند روز پیش آگهی مراسم چهلم نزدیکان یکی از همکارانم را بدستم دادند که براستی برایم شگفت انگیز بود. آگهی پوستر سیاه و سفیدی با چاپ نفیس بود که روبان سیاهی دور آن پیچیده بودند. روبان و پوستر را که باز کردم، بر پس زمینه ی آن طرح گرافیکی به خوبی کار شده ی سیاه و سفیدی دیده می شد که با فونت سفید نقدی از زندگی بر آن نقش بسته بود. متن تماما به تقدیس مرگ و مذمت زندگی پرداخته بود
چندی قبل در مراسم خاکسپاری کارگری شرکت کردم. به هنگام در گور نهادن جنازه دو فیلمبردار حرفه ای با دوربین های تلویزیونی بزرگ جسد کفن پیچ را تا عمق گور در نمایی بسته مشایعت می کردند. جالب اینجاست که کلیه ی هزینه برگزاری مراسم کفن و دفن با قرض و وام و غیره تهیه شده بود
بد نیست داستان دیگری را هم برای تصویر فضایی که به نقد آن خواهم پرداخت ارائه دهم. دوستی تعریف می کرد که ماجرای عجیبی را شاهد بوده است. یکی از همسایگان آن ها به ناراحتی قلبی دچار می شود و پزشکان دستور بستری شدن و انجام جراحی بر روی قلبش را صادر می کنند. بیمار که پولی برای پرداخت هزینه های عمل ندارد، به همه ی آشنایان و نزدیکان خود که برخی شان وضعیت مادی مناسبی هم دارند، مراجعه و درخواست کمک چند صد هزار تومانی برای خرید تجهیزات لازم برای عمل می کند، ولی جواب چندان مثبتی را نمی شنود. تعلل در این مساعدت آنقدر ادامه می یابد که او می میرد. پس از مرگ، برادران بازاری او چنان مراسم ختمی برایش می گیرند که میلیون ها تومان هزینه بر می دارد
اگر این داستان ها را در کنار گسترش بخشیدن آمرانه به مراسم عزاداری در کوچه و خیابان و رادیو و تلویزیون و ممنوعیت پنهان جشن ها قرار دهیم، متوجه می شویم که ریشه های آن را باید در کدام نهاد ها و جریانات اجتماعی جست. در این میان تقریبا هیچ سنت مربوط به مراسم مرگ و مرگ ستایی نیست که مورد پشتیبانی قرار نگرفته باشد. اینکه چرا آن ها تا این حد مرگ را تبلیغ می کنند می تواند کار دشواری نباشد، اما سئوال اینجاست که چرا ما باید بدان تن بدهیم. و سئوال مهم تر اینکه چه باید بکنیم

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵

از سنت های نوآورانه پاسداری کنیم

در کنار فرهنگ مسلط جامعه همیشه دیگر خورده فرهنگ هایی وجود داشته و دارد که حاوی ارزش های مستقلی از تاریخ یک ملت است. آن ها گاه بسیار قدیمی و گاه در برگیرنده ی سنت هایی هستند که به تاریخ معاصر آن مردم متعلق است. جنبش چپ در اکثر جوامع با نوآوری های مختلف و بهره گیری از سنت های وابسته به فرهنگ ها و خورده فرهنگ های آن جامعه تلاش داشته تا فرهنگ ویژه ی مبارزجویانه ای را بپرورد و از خود بجا گذارد
در جامعه ما نیز چپ ها سنت های بدیعی را در این زمینه از خود بجا گذاشته اند که علیرغم سال ها فرهنگ زدایی سرکوگرانه ی تک صدای موجود، هنوز هم در میان بخش هایی از زحمتکشان و نیروهای مترقی جامعه ما پایدار مانده است
اما چنین به نظر می رسد که تداوم فرهنگ ستیزی حاکم باعث شده اهمیت پاسداری از این سنت های نوآورانه را نادیده بگیریم و گاه از بکارگیری سنت های ارتجاعی موجود نیز خود داری نکرده و چه بسا آن ها را ترویج کنیم
برای مثال ما همیشه بزرگان و فرزانگان جامعه خود را محصول مبارزات اجتماعی و فرزندان برومند ملت می دانستیم و همیشه متوجه بوده ایم که نباید به دام فرد پرستی و رواج کیش شخصیت بیفتیم، اما امروزه می بینیم برخی از بزرگان را تا حد پرستش تقدیس می کنیم و چنان رفتارهایی را در اجتماعات بروز می دهیم که هیچ قرابتی با سنت های ما ندارد. بوسیدن دست، خاکسار کردن خود و دیگران در برابر یک شخصیت اجتماعی مورد توجه، تعلق دادن دستاورد های جمعی به یک فرد برای عظمت بخشیدن به فعالیت های او و غیره مثال هایی ست که این روز ها گزارش آن را در محافل مختلف می بینیم و می شنویم
اخیرا در مراسم ختم برخی از بزرگانمان مجبور شده ایم به ساعت ها وعظ و روضه گوش دهیم که به نظر می رسد مضمون برخی از آن ها توهین به خود متوفی باشدبرخی از افراد نوآوری در این مراسم را هم مردود دانسته و گاه طوری جلوه داده اند که انگار گردن گذاشتن به هر سنتی را می توان در کنار مردم بودن قلمداد کرد. آیا این براستی درست است؟ آیا وقتی حتی انتخاب واعظ نیز ناممکن است و به اجبار باید به خطبای حقوق بگیر حکومتی تن داد، برگزاری مراسم ضروری است؟ کار تا آنجا پیش می رود که در برخی از موارد دولتی کردن مراسم نیز یک دستاورد قلمداد می شود و مثلا شرکت کردن فلان سیاستمدار حکومتی چنان با آب و تاب پز داده می شود که انسان شگفت زده می شوداین ها قطعا بی توجهی به نقش فرهنگ ها و سنت های مترقی در ایجاد فضایی مناسب برای فعالیت های اجتماعی ست. و به نظر می رسد پاسداری از سنت های موجود چپ و نوآوری در این زمینه همان چیزی ست که بدان نیاز داریم و باید برای آن تلاش کنیم. جا دارد برگردیم و راه رفته خود را در این راستا مورد مطالعه و در صورت نیاز مورد تجدید نظر قرار دهیم. بزرگان قوم باید در این زمینه پیش قدم باشند

حق هم دارن

دیکتاتوری نقض دو چیز اساسی ست: آرا و نظرات ، و آزادی گردش اطلاعات. دیکتاتوری فقط پدیده ای سیاسی و مربوط به حکومتا نیست، مربوط به روابط فردی و جمعی هم می شه. اگرچه دیکتاتوری سیاسی و حکومتی دومی رو ترویج می کنه و گسترش می ده
گاهی ما توی ساده ترین تجمعات خودمون هم سایه ی سنگینش رو حس می کنیم. همین که یکی متکلم وحده می شه و نمی ذاره دیگران هم نظر خودشونو بدن، دیکتاتوریه. همین که به باور های ساده ی دگر اندیشانه ی یه آدم دیگه نفرت بورزیم دیکتاتوریه. همین که گوشمان بدهکار نظر دیگران نباشه و نظرمون رو علیرغم مخالفت دیگران به هر لطایف الحیل پیش ببریم دیکتاتوریه؛ و اینکه اطلاعات غلط بدیم یا اصلا اطلاعات لازم رو ندیم تا آدم ها رو به راهی که می خواهیم بکشیم هم دیکتاتوریه. با این دید اگه یک نگاه به دور ورمون بندازیم خیلی چیزا دستگیرمون می شه
البته این نظر که ما باید اول خودمون رو درست کنیم بعد جامعه رو، درست نیست و تنها به این منجر می شه که هیچ فعالیت اجتماعی نکنیم، اما نمی شه بدون مبارزه ی با دیکتاتوری میون خودمون هم، در مبارزات آزادیخواهانه ی پیش رو امید پیروزی داشته باشیم. چرا؟ دلیلش خیلی ساده است: کسی حرفای ما رو برای پیوستن به مبارزه باور نمی کنه- حق هم دارن

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵

يه دوست

يه دوستي مي گفت كه ماجراي عجيبي براش اتفاق افتاده. يعني يه دوستي داشته كه خيلي زن نازنيني بوده و اون خيلي دوسش داشته. تازگي ها متوجه مي شه كه شوهر دوستش به اين و اون تلفن مي زنه و خيلي محترمانه تقاضا مي كنه كه با خانمش ديگه تماس نگيرند؛ چونكه خانمش از ادامه ي ارتباطشون خوشش نمي ياد. اين دوسته ما احساس مي كنه كه اون آقا داره دوره خانمشو كه خيلي زن مستقلي به نظر مي رسه خالي مي كنه بدون اينكه اون متوجه باشه. با تكرار اين مسئله دوست من فكر مي كنه كه وظيفه داره به دوستش اينو بگه
خلاصه اينكه مي ره و مي گه. دوستش خيلي جا مي خوره و مي گه اصلا خبر نداشته و تصورش رو نمي كرده و خلاصه خيلي ناراحت مي شه.
بعد از چند روز دوست من خبر مي شه كه كار به دعوا و دعوا كشي كشيده. به همين دليل نگران مي شه و دوباره مي ره سراغ دوستش كه به اون كمك كنه
دوستش هم براش تعريف مي كنه كه اولش خيلي عصباني شده بوده و داشته تصميم به جدايي مي گرفته؛ ولي ديده آقاشون حق داشته و ... خلاصه همه چيز رو توجيه مي كنه... آخرش هم به دوست من مي گه: راستش رو بخواي سگش به خيلي ها مي ارزه
اين رفيق ما كه داشت برا من ماجرا را تعريف مي كرد آنقدر مات و مبهوت بود كه آدم فكر مي كرد صدا از يه جايي ديگه داره مياد و اون فقط لب مي زنه
مي دوني من بهش چي گفتم؟ گفتم قضاوت تو در مورد اين خانواده اشتباه بوده. تو فكر مي كردي اونا دو نفرن: دوستت و شوهرش؛ ولي اونا سه تان: دوستت؛ شوهرش و سگ شوهرش

جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۸۵

با احترام گام برداریم

امروز یه مراسم داشتیم: "جشن مهرگان" که از طرف بنیاد فرهنگی پرویز شهریاری در مدرسه فیروز بهرام اجرا می شد. سخنرانانش هم آقای مهندس پناهی سمنانی و دکتر عشایری بودند. جای همه تون خالی، خیلی عالی بود. دم در ایستاده بودیم و منتظر مهمان ها بودیم. یکی از دوستان از راه رسید و مشغول صحبت شدیم. دیدم با نگاه عجیبی همه چیز را برانداز می کند. من هم از معماری زیبای مدرسه گفتم که مرا مجذوب ساخته بود. او گفت که اینجا برایش پر از خاطره است و بلافاصله یکی از آن ها ا رتعریف کرد. او گفت اون مدرسه ی روبرویی را می بینی؟ مدرسه ی ارامنه است . کنار آنجا هم یک کلیساست. وارطان ساراخانیان را که کشتند( همان وارطانی که شعر معروف شاملو به نام اوست: وارطان سخن نگفت...)، در این کلیسا برایش مراسم گرفتند. تمام منطقه را گارد مسلح محاصره کرده بود و دو سوی خیابان را بسته بودند. اما با این وجود هزاران نفر در زیر سرنیزه ی نیروهای سرکوب در مراسم شرکت کردند و یادش را گرامی داشتند. من هم درست همین جا ایستاده بودم و تماشا می کردم. درست همین جایی که امروز ایستاده ام
فکر کردم وجب به وجب خاک این شهر از تلاش پدران ما برای بهروزی زندگی مردم آکنده است و ما باید با احترام زیادی در آن گام برداریم. در حیات مدرسه گفته ای از ذرتشت پیامبر نوشته شده بود که براستی تکانم داد: "از کسانی شویم که زندگی را تازه می کنند و جهان را نو می سازند"

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

راستی

این مطلب "کار گروهی" بحث زیادی رو راه انداخته؛ مثلا یکی از دوستانم تلفنی می گفت: خوب این حرفات کاملا درسته، ولی با گروه هایی که دچار انواع عارضه های مختلف هستند باید چکار کرد؛ نمی شه که ریختشون دور. اون می گفت: می دونی کار بیشتر به انگیزه های شرکت کنندگان در گروه بستگی داره؛ مثلا یه عده کارگری که شش ماهه حقوق نگرفتن، با هر راهبری و اعضای کج و کوجی هم که باشه به فعالیت گروهی شون برای گرفتن حقوق ادامه می دن، ولی یه عده آدمی که مثلا برای یک کار فرهنگی گرد اومدن، ممکنه با هر نارسایی ای کار رو زمین بذارن
یه دوست دیگه هم می گفت: مقاله ات دچار یه اشکال جدی ست؛ از نظر محتوایی مدیریت مشارکتی ربطی به سانترالیسم دمکراتیک نداره؛ اولی برای حفظ نظام موجوده و دومی برا حاکمیت یافتن مردم
میدونی؟ می شه از زوایای مختلفی به یه موضوع نگاه کرد و نکات تازه ای رو یافت

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵

حقیقت

حقیقت رو گاهی خیلی ساده می گیریم، خیلی ساده؛ و بعد متوجه می شیم که نه بابا خیلی پیچیده تر از این حرف هاست. آره حقیقت معمولا خیلی پیچیده ست. می دونی اینو برا این نمی گم که نتیجه بگیرم قابل شناخت نیست؛ اینو برا این نمی گم که بگم نمی شه تغییرش داد؛ بلکه اینو درست برا این می گم که اگر عمیقا در پی شناختش هستیم و به تغییرش باور داریم، باید با روش های پیچیده تری به سراغش رفت و همیشه مواظب دقت های نسبی شون بود

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵

مهر

شوره زار
عسل آفتاب را
در هشتخوان های منظم شانه هایش می مکد ...
آفتابی که از استخوان های ما هم ماندگار تر است

کویر ناگفته ای ندارد
وسعتی ست عیان
که به تنهایی خویشت باز می گرداند
حتی هنگامی که
در دو سوی مخالف طلوع تا غروبش
به راه افتاده باشی

خسته در میان خاطرات لگد مال شده
می نشینم تا
با صورتی سیلی خورده
و چشمانی از سنگ
بدنبال رویا هایم بگردم . . .
شب اما تبخیر خیال انگیز مهری ابدی ست

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

گاهی

دیدی گاهی احساس می کنی همش یه چیزی کمه، کاش فلانی اینجا بود؛ کاش فلان جا بودیم؛ کاش می شد فلان کار را کرد؛ کاش ... راستی هیچ فکر کردی چرا همیشه اگه یه جوری دیگه باشه بهتره؟ چرا همینطور که هست خوب نیست
شاید باید یاد گرفت زیبایی خود لحظه ها رو کشف کرد؛ اینکه چه وبژگی خاصی دارند؟ اینکه چقدر شگفت انگیزند و اینکه چه جوری می شه اثر خودمونو رو اونا بگذاریم

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

نامرادی ها

قراری که ناخواسته از دستش می دهی
عزیزی که یادش اوقاتت را تلخ می کند
انتظاری که به چیزی نمی انجامد

بادی که به رویت نمی آورد
بارانی که خیست نمی کند
و بهانه های پیش پا افتاده ای
که بی اعتنا تنهایت می گذارند

و تو که می نشینی و باز
بفکر آنی تا
از نا مرادی هایت هم که شده
شعری بسرایی

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵

پائیز

پائیز با اولین بارون ها میره که شروع بشه. هنوز هیچ حادثه ی رنگینی اتفاق نیفتاده. ولی از نور کجتاب آفتابی زلال می شه فهمید که در راهه. یک نمکی هم بفهمی نفهمی روی کوه پاشیده شده و سوزش سرماشو می شه حس کرد. می دونی رنگ ها که شروع می کنند به فروریختن، من دیونه می شم، پر از خیال، پر از رویا، پر از حس یگانگی. امسال قصد کرده ام برم یک چشمه ای رو که انگار از اونجا پا به دنیا گذاشته ام تو دنگ پائیز ببینم. ببینم کی با من میاد

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

می دونی

مثل اینکه دوباره باید وبلاگ رو راه بندازم. می دونی توی این دنیای مجازی دوست های بیشتری داشتم تا دنیای واقعیات

پرواز

آدم گاهی با تجربه ی عجیبی روبرو می شه. یک روز که تنهای تنها تو اطاق نشسته بودم و برای خودم رویا می بافتم، یک پرنده ی کوچیکی اومد و درست تو بریدگی شیشه ی شکسته ی پنجره نشست. بعد از اینکه بیرون رو نگاه کرد و از درستی مسیرش اطمینان یافت، به داخل سرک کشید و همه چیز رو وارسی کرد. بعدهم صاف با یک نگاه معنی داری توی چشای من نگاه کرد، انگار که تو اونا چیزی رو می جست.
تردید داشت. نه می رفت، نه میومد تو. در ست در مرز بودن و نبودن این پا و اون پا می کرد. یکهو شروع کرد به خوندن. خوندنی که انگار صدا کردن کسی بود. از بیرون چند پرنده به آواز هاش جواب دادند، اما انگار مطمئن بود توی اطاق من عقب چیزی می گرده. نمی دونم آرزو بود یا رویا، یا یک حادثه ای که قراره شکستگی یک جای زندگی مو ترمیم کنه. ماجرا زیاد هم طول نکشید. همچین که منو تمام عیار متوجه خودش یافت. به آوازهای شگفت انگیزش پایان داد و با بی اعتنایی پر کشید و خیلی قاطع به همه چیز پایان داد.
البته پایان که نمی شه گفت، شاید تغییر. من تا اون وقت شکستگی شیشه ی پنجره ی اطاقم رو ندیده بودم، یعنی نه اینکه بگم ندیده بودم، نفهمیده بودم. می دونی با رنگی که بهش زد، با آوازی که توی قاب نامتوازنش خوند، و با این پا و اون پا کردن روی لبه های تیزش، اونو به شکل صریح و روشنی به رخم کشید.
نمی دونم، شاید دنبال چیزی می گشت که نیافت. شایدم همه ی تلاشش برای آگاهی از چیزی بود که بهش دست یافت. می دونی پرنده هه اومد و رفت، اما با این کارش توی بریدگی شیشه ی شکسته ی اطاق من حس پایان ناپذیری از یه پرواز رنگین رو قاب گرفت.

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵

سلام

امروز رفتيم آهار و خونمام پر از كوهپايه هاي نازنين سرزمينمان شد. من كامپيوتر درست راستي اي اينجا ندارم. اينترنتم هم بسيار كم سرعته و سايت ها هم همه فيلتر هستند، حتي بي بي سي. لذا از همه جا بي خبر هستم و نمي توانم چيزي بنويسم. تب فوتبال هم كه همه جا را گرفته و كسي هم فكر نمي كنم وقت چيزي خوندن رو داشته باشه. حالا تا من خودم رو جمع و جور كنم يه كم طول مي كشه. متاسفانه هيچكس هم خطر جنگ رو جدي نمي گيره. انقدر خيال همه راحت است كه آدم به احساس نگراني خودش شك مي كنه. دوستم احمد زاهدي يه لينك برام فرستاده و
خواسته كه حتما بهش لينك بدم
اينم لينكش

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵

تهران

خيلي سخته نوشتن با اين همه تغيير فضا,‏ ‏ خيلي سخت, ولي عاليه, عالي. خيابون هاي تهران و تماشا مي كنم, مغازه ها,‏ آدم ها. انگار همه شونو تك تك مي شناسم
آه اي غربت ناشاد

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵

تا دیدار مجدد

خوب من فردا راهی تهرانم. نمی دونم شب نگاشت های مرد مهاجر که محصول غربت نویسی های من بود و به یک وبلاگ اختصاصی صلح تبدیل شد، با این سفر به چه شکلی در بیاد و چگونه باید ادامه اش داد. حتما یکاریش می کنم، ولی باید به علت تاخیری که تو نوشته هام پیش می یاد پوزش بخوام. یه یک هفته ده روزی صبر کنید تا ببینیم چی می شه. باشه؟ به امید دیدار مجدد

چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۵

به آذین در گذشت


محمود اعتماد زاده (به آذین) که مدت ها از نارسايي مزمن تنفسی و آسم و بيماری ريوی در رنج بود؛ امروز
درگذشت. به آذين در سال ۱۲۹۳ خورشيدی در شهر رشت به دنيا آمد، و آموزش ابتدايی و متوسطه را در شهرهای رشت و مشهد و سپس در تهران ادامه داد. او در سال ۱۳۱۱ جزو دانشجويان اعزامی ايران به فرانسه رفت و در آن جا به تحصيل پرداخت. برخی از ترجمه های معروف او عبارتند از: "اتللو" و "هاملت" (شكسپير)، "ژان كريستف" و "جان شيفته" (رومن رولان)، "دن آرام" و "زمين نوآباد" (شولوخوف)، استثنا و قاعده (برتولت برشت). علاوه بر ترجمه، او آثار متعددی از جمله داستان، پژوهش و نقد را خلق کرده است و در عرصه روزنامه نگاری نيز فعال بود و مدتی نيز سردبير كتاب هفته و پيام نوين بود. بيانيه تاسيس کانون نويسندگان ايران، پيش از انقلاب، به قلم او نگاشته شد و تاثير عميقی بر جامعه روشتفکری ايران گذاشت. به آذين به دليل فعاليت های سياسی، در دهه شصت، ۸ سال را در زندان گذرانيد.[نوشته سهيل آصفی و خبر ايسنا را در اين مورد بخوانيد- به نقل از گویا نیوز

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

سفر

باید چمدان را ببندم
و راهی سفری دوباره به زادگاهم شوم

مه- دود سیاهی شب را خفه کرده است
در حیاط خانه روبرو - آن پائین
کسی فانوس می گرداند
ثانیه ها همچون دو چراغ روشن
از سطح شهر می گذرند

باز می گردم
به شهرم
به دیارم
به روزگارم

همه چیز را دوباره تجربه می کنم
خانه ام را
با دستانی خالی و نگاهی تازه می آرایم
باز بنفشه هایمان را تکثیرمی کنم و
رویاها را بر دوششان می گذارم
سپید، آبی، ارغوانی

باز دستانی به سویم دراز می شوند
و بی آنکه نگاه اشک آلودم را ببینند
دستانی در پشت سرم تکان می خورند

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

تلاش

چيزي نروئيد
هيچ چيز نروئيد
تلاش كمي نبود
و بذر هايت مي دانم
هر يك ستاره اي بود و
كهكشاني را در خاطره داشت

اين اولين بار هم نيست
كه كسي آرزوهايش را مي آزمايد و
باز چيزي نمي رويد
اين شوره زار
در به خاك كشيدن اميد
هنوز هم توان معجزه آسايي دارد

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

خوابالوده هنوز


خوابالوده هنوز
در بستری سپید
صبح کاذب در بوران قطبی
و تکبیر پر غریو قافله
که رسیدیم
آنک چراغ و آتش مقصد!

گرگ ها
بیقرار از خمار خون
حلقه بر بارافکن قافله تنگ می کنند
و از سرخوشی
دندان به گوش و گردن یکدیگر می فشرند
هان
چند قرن، چند قرن به انتظار بوده اید؟

و بر سفره ی قطبی
قافله ی مردگان
نماز استجابت را آماده می شود
شاد از آن که سر انجام به مقسد رسیده است

احمد شاملو – مجموعه آثار

روزی تاریخی در آمریکا


امروز میلیون ها نفر از مردم در آمریکا به خیابان می آیند تا صدای اعتراض خود را نسبت به مصوبه ی کنگره آمریکا در مورد اخراج آنچه انها مهاجرین غیرقانونی می نامند بلند کنند. چنان سازماندهی عظیمی برای این اعتراض شکل گرفته که شگفت انگیز است. اعتصاب و تعطیلی محل کسب و کار، تظاهرات خیابانی، پیک نیک های گروهی، شمع روشن کردن های شبانه، مراجعه به خانه ها و دعوت مردم به پشتیبانی از مهاجرین، سخنرانی ها، تشکیل زنجیره های انسانی، تشکیل اجتماعات در ساعات استراحت بین کار و ... تنها بخشی از شیوه های مبارزه ی میلیونی است که امروز بکار گرفته خواهد شد. بخشی از کلیساها امروز زنگ های خود را به پشتیبانی از مهاجرین به صدا درخواهد آورد و سرود آمریکا امروز به زبان اسپانیولی در همه جا طنین انداز خواهد شد. امروز روزی تاریخی در آمریکاست روزی که بخشی از نیروی عظیم کار قدرتش را به نمایش می گذارد

شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵

Live and Become

دیشب رفتیم سینما و فیلمی رو دیدیم به نام" زندگی کن و نبدیل شو" ساخته مشترک فرانسه، بلژیک و اسرائیل با کارگردانی رادو میهالینو رومانیایی. فیلم داستان یک پسر بچه مسیحی اتیوپیایی ست که بعد ها شولوم نام گذاری می شه. مادرش برای نجات از مرگ و قحطی فرزندش، راهی دراز رو تا اردوگاه یهودیانی طی می کنه که قراره مخفیانه توسط اسرائیل به اورشلیم انتقال پیدا می کنند. شولوم بجای فرزند مرده یک زن یهودی راهی اسرائیل می شه و مادر محکومه که تو اون اردوگاه باقی بمونه. فیلم سرگذشت آوارگی، مهاجرت، فقر و قحطی مرگبار و همچنین مقابله نژادپرستی، تعصبات دینی و تنوع فرهنگی ست. این فیلم یک شاهکار مسلم سینماست. به همه ی کسانی که امکانش رو دارن، توصیه می کنم ببیننش. ما از آن بسیار آموختیم و مثل دوران کودکی که به سینما می رفتیم، پرده حیرت آور روبرویمان احساساتمان را بدست گرفت و باعث شد به شدت گریه کنیم
http://www.vavisetdeviens-lefilm.com/

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵

چه می توان گفت

وقتی هنوز
زخم خاطره ها باقی ست
و مشتی کابوس و
رویاهایی پرپر
در شور دروغین شعارها
می سوزد
حرفی هم برای گفتن باقی می ماند

باز پرچم برگرفته و پیش افتاده اند
تا خون مقدس اساطیری سیاه را
از دل خاک بیرون کشند
و در دل شهر بکارند

از چاله ها
صدای افتادن در چاه می آید
مرگ انگار هیچگاه فراموش نمی شود

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵

دو نکته


نمی دانم نظرات پرویز صیاد را خوانده اید یا نه؟ ایشان مخالفان جنگ را محکوم کرده و گفته کشته شدن عده ای مهم نیست چرا که ما 27 هزار کشته فقط در تصادفات رانندگی داریم. او خواستار پشتیبانی از حمله آمریکا به ایران شده است. به راستی او سخنگوی کدام جریان است که اینگونه از کشتار مردم بیگناه و برباد رفتن منابع ملی و اشغال کشور توسط بیگانگان پشتیبانی می کنند

بحث تحریم اقتصادی هم باز عده ای را به اشتباه انداخته که کار جنگ تمام شد و به تحریمی کم اهمیت ختم خواهد شد. باید دانست که تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی با ابعاد اعلام شده بسیار بحران زاست و می تواند زمینه را برای رودررویی های وسیع تر آماده کند. اگر جمهوری اسلامی نتواند پول نفتی را که می فروشد بگیرد طبعا نفتی فروخته نخواهد شد. توقف فروش نفت توسط جمهوری اسلامی یعنی نفت بشکه ای صد دلار و بحرانی جهانی که از آن بعنوان استفاده جمهوری اسلامی از سلاح نفت یاد خواهد شد و همه را علیه آن می شورانند و چنین فضایی می تواند زمینه سازی ها برای حمله به ایران را فراهم تر سازد. اشتباه نکنیم. خطر واقعا جدی ست

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

در تاریکی شب



پشت به درختی بی برگ
تنها نشسته ام
درمانده از این همه نبوغی
که به نابودیمان کمر بسته
به اطراف دست می کشم
تا وطن گم شده ام را بجویم
دستانم از برفی سیاه سرخ می شوند

گرگ ها

ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب است. سراسیمه از خواب بیدار می شوم و اخبار را می خوانم. نمی توانم چیزی ننویسم. نمی توانم چیز دیگری بنویسم. آرام آرام کلید های کیبورد کامپیوترم به صدا در می آید، اگرچه سعی می کنم آن ها را بی سر وصدا فشار دهم
در صدر اخبار جهان قرار گرفته ایم. همه درباره ی ایران صحبت می کنند. دامنه صحبت ها هم همچنان به دو دیدگاه محدود است جنگ و صلح. در هفته اخیر و با ابتکارات تعرضی جمهوری اسلامی به اولتیماتوم های آمریکا همه چیز به شکلی باور نکردنی تشدید شده است. افزایش نجومی قیمت سکه در بازار ایران که با دخالت دولت تحت کنترل قرا گرفت نشان از نگرانی های شدید اقتصادی در داخل کشور دارد. چه سیاستمداران مخالف جنگ و چه تندروان جنگ طلب در هر دو سو به میدان آمده اند. تشدید فعالیت های دو طرف خود نشان از وخامت اوضاع دارد. همه می پرسند چه خواهد شد. هم سخنگویان حکومتی و هم دولت آمریکا پاسخ روشنی به این سدوال داده اند. نمایندگان جمهوری اسلامی به صراحت می گویند آمریکا غلطی نمی تواند بکند و بوش نیز در سخنرانی آخرش اعلام کرد که همه گزینه ها حتی حمله اتمی روی میزش قرار دارد و منتضر است. در روز های اخیر برای اولین بار به صراحت مشخص شد که مذاکرات مستقیم علنی بین آمریکا و ایران که امیدش می رفت نیز برگزار نشده و هیچ برنامه اعلام شده ای هم برای آن اجرای آن قبل از پایان زمان مقرر در بیانیه سازمان ملل وجود ندارد. سیاستمداران مخالف درگیری نظامی تعرضاتی را در داخل آمریکا شروع کرده اند. مصاحبه های تلویزیونی و تقاضای استعفای رامسفلد از جمله این اقدامات است. در ایران نیز بیانیه ی تحکیم وحدت در محکوم دانستن سیاست های رودررویی و موضعگیری صریح ملی مذهبی ها بر لزوم اتخاذ یک سیاست صلح طلبانه و انتقاد به هل من مبارز طلبی های دظامیان قدم مهمی به شمار می رود. دو گزینه ی جنگ و صلح در حال جبهه آرایی اند، اگرچه باید متوجه بود که هنوز صلح طلبان ضعیف تر از رودررویی گرایان اند. در برخی تحلیل ها خواندم که کسی از این تخاصمات سودی نمی برد و جنگ به نفع هیچ کس نیست. این جمله ای زیبا اما متاسفانه اشتباه است. مجتمع های صنعتی – نظامی، تجار اسلحه و بورکرات های نظامی همیشه از جنگ سود می برند. اگر جز این بود که جنگی وجود نداشت و کار به این وخامت نمی کشید. تازه مشکل تنها آنان نیستند، بسیار دیگری نیز در جبهه حمایت از گزینه رودررویی شمشیر می زنند که به رویای دیگری سرگرم اند. به قول شاعر گران قدر ما احمد شاملو: " نماز استجابت را آماده می شوند، شاد از آنکه سر انجام به مقصد رسیده اند" و غافل از آنکه " گرگ ها مست از خمار خون دندان در سر و گوش یکدیگر می کشند" طیف دوم کم تاثیر تر از طیف اول نیستند و متاسفانه این روزها در بسیاری زمینه ها تعزیه گردانند

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

دیدنی

امروز رفته بودم کالج. توی ترمینال از قطار پیاده و سوار اتوبوس شدم و رو صندلی نشستم. یک خانم خیلی پیری اومد از راننده ی اتوبوس پرسید به فلان محل چه جوری باید بره. راننده توضیح داد که باید سوار اتوبوس جلویی بشه. اون خانم هم باسختی به طرفی که او گفته بود راه افتاد. اتوبوس جلویی بدون اینکه متوجه بشه راه افتاد. اون خانم هم رفت رو صندلی منتظر اتوبوس بعدی شد. اما کار به اینجا ختم نشد. راننده ی اتوبوس ما تلفن رو برداشت و به اون اتوبوس گفت که بایسته. بعد پیاده شد و رفت خانومه رو دستش رو گرفت و برد و سوار اون اتوبوسه کرد و برگشت. خیلی برای من دیدنی بود اما می دونین هیچکی تعجب نکرد

امروز امتحان دارم

سه روز هم تعطیل بودیم و وقت خوبی بود که خودم را آماده کنم. هر روز از اول صیح هم پشت کامپیوتر نشسته ام و سعی کرده ام کار را شروع کنم. عادت دارم اول سراغ ایمیلم برم، بعد یک سری به روزنامه ها و سایت های فارسی بزنم، وبلاگ را یه نگاهی بندازم و. . . برم سر کارم، اما نمی تونم. اوضاع را بقدری بحرانی می یابم که نمی توانم لحظه ای فراموشش کنم. گاهی دوبار و سه بار همه چیز را می خوانم و باز به سراغشان می روم. در عصر اطلاعات به سر می بریم و نوشتن مطلب و خبر و تحلیل روی شبکه ی اینترنت کار بسیار ساده ای به نظر می رسد، اما نه. اگر همه ی آنچه را که روزانه در باره ی وضعیت بحرانی ایران به فارسی نوشته می شود روی هم بگذاری آنقدر ناچیز است و کم که پشت انسان می لرزد. تازه همه ی این ها حرف است و عملی پشتوانه ی آن نیست. توی سایت ها که نگاه می کنی گاهی یه مطلب همه جا تکرار شده. من مثل دیوانه ها یه مطلب رو توی جاهای مختلف دوباره می خونم، می گم شاید یه چیز تازه ای توش باشه. باز دستشون درد نکنه. بعضی ها که هنوز هم تکان نخورده اند و فکر می کنند انشائ الله که گربه است. روزنامه های غربی به شکلی شتابزده دارند افکار عمومی را آماده می کنند. هنوز هیچ اتفاق برنامه ریزی شده ای برای شوک درمانی افکار عمومی اجرا نشده. آن ها از پروژه ی عراق بسیار آموخته اند و ما هیچ. آن ها آنقدر ماهرانه کار می کنند که آدم وحشت می کنه. برای هر گروه فکری خوراک خاص خود را دارند. امروز نوشته اند که از جمله تحریم هایی که قرار است اعمال شود گرفتن جلوی صادرات پسته و فرش است و می خواهند سفر به خارج از کشور بعضی مقامات را ممنوع و حساب شخصی آن ها را مسدود کنند. یک چنین تحریم هایی به نظر احمقانه می نماید، نه؟ ولی شرکت های رسانه ای به هیچوجه احمق نیستند. این موضعگیری ها می خواهد به مردم بگوید که هدف تحریم شما نیستید و نیز وانمود می کند که آمریکایی ها بسیار ناتوانند تا افراطیون را جری کند که به شکل تند تری با آن ها مقابله کنند. افراطیون جمهوری اسلامی تند تر عمل می کنند و افکار عمومی جهانی آماده تر می شود . . . این کابوس ادامه دارد و ادامه دارد . . . آیا کسی از هم اکنون به فکر موزه هایمان که ممکن است غارت شود هست؟ اگر نیست باشد

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵

گفته ها

گفته ها
بسيار مشابه
با واژه هايي همانند
با سي و دو حرف تكرار شونده
بي هيچ تمايزي معين
برخي كاملا بي معنا
برخي زندگي بخش
گاه از گوش عبور مي كند
گاه در عمق ذهن مي نشيند
گفته ها
برخي دروغ مطلق
برخي فريبي دردناك
گاه همه چيز را به بازي مي گيرند
گاه بي هيچ تاثير
در همهمه ها گم مي شوند
گفته ها
گاه اعجاز انگيز
گاه عميقا انساني
بسيار مشابه
اما سخت متفاوت . . .

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵

گور

سنگ گور شاملو را باز شکستند

بگذارید چاله آب کوچک خاکش
بازتاب همه ی آسمان باشد
سنگی نمی خواهد این گور

مدتی چیزی ننوشتم

مدتی چیزی ننوشتم اونم به یه علت: نرسیدم. آخر سال تحصیلی یه و سرم وحشتناک شلوغه. یه دو هفته دیگه کار مدرسه رفتن ما در این سن و سال تموم می شه و با موفقیت( گوش شیطان کر) از درس و مشق آزاد میشم. امیدوارم این آخرین بار باشه که همچین کاری بکنم. بر می گردم و می نویسم
برا آن ها هم که به داستان دنباله داره خطر جنگ در وبلاگ من معتاد شده بودند هم بگم که طرح یک مقاله ای را ریخته ام که در اولین فرصت بنویسم. اما یک نکته را بگم و اون اینه که تنها یک خبر می تونه باعث بشه که من فکر کنم پروژه ی حمله ی نظامی به ایران منتفی شده. اون خبر هم اینه که آمریکا داره به یک کشور دیگه حمله ی نظامی می کنه

جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۵

وبلاگ

به نظرم می رسد بحث صلح به طور جدی در میان سیاسیون کشور مطرح شده و بیانیه ی عده ای از دانشجویان حکایت از مرحله ی جدیدی از کار دارد. البته در جمهوری اسلامی همه چیز شکل خاص خودش را دارد. برای مثال برگزاری مانور جنگی و پرتاب موشک های فوق مدرن برای "صلح" در تنگه ی هرمز از جمله ی اینگونه ابتکارات کم نظیر بود، که هوش از سر آدم می پراند
با این حساب کار وبلاگ مرد مهاجر در این زمینه تقریبا به پایان می رسد و کار را به کاردانان آن می سپارم. قصد دارم وبلاگ را به همان شب نگاشت هایش برگردانم و از اینجا و آنجا بنویسم. این بدان معنی نیست که مقالاتی در زمینه ی صلح ننویسم و یا با سایت های صلح همکاری نداشته باشم، بلکه منظورم در محدوده ی این وبلاگ است. لذا از خوانندگانی که به علت زیادی سیالسی شدن مطالب کمتر سراغ مرا می گرفتند، دعوت می کنم بیشتر به ما سر بزنند و از سیاسیونی که احیانا سر می زدند، تقاضامی کنم برای پیگیری این مباحث به سایت های مختلف از جمله صلح و ایران صلح(گویا در حال راه اندازی ست) مراجعه کنند و احمد سپیداری(!) هایش را بخوانند

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵

آتش

بازتاب

این سایت بازتاب هم سایت خیلی جالبی یه و یه چیزهایی گاهی توش گیر می یاد که جای دیگه ای یافتنش ناممکنه. مثلا به این خبرش توجه کنید
در پي انتشار انتقادات گسترده در جامعه درباره تصميم هيأت دولت، مبني بر جلو نكشيدن ساعت، يكي از وزراي اقتصادي دولت با دفاع از اين تصميم گفت: تثبيت ساعت با كار كارشناسي در كميسيون اقتصادي دولت، انجام شده و در اين تصميم، دو قشر عمده جامعه؛ يعني روستاييان و دانش‌آموزان و فرهنگيان مورد توجه قرار گرفته‌اند
حالا می پرسید چه جوری, نه؟ خوب جواب رو هم بگیرید
وزير رفاه و تأمين اجتماعي با بيان اين مطلب در گفت‌وگو با «بازتاب» اظهار داشت: جمعيت بيست ميليوني روستاييان، معمولا فعاليت خود را با طلوع آفتاب آغاز مي‌كنند و با غروب آن پايان مي‌دهند و تغيير ساعت، نقشي در فعاليت روزانه آنان ندارددكتر پرويز كاظمي افزود: از سوي ديگر، با توجه به آن‌كه هجده ميليون از جمعيت كل كشور را دانش‌آموزان و فرهنگيان تشكيل مي‌دهند، به جاي تغيير ساعت كل كشور، ساعت شروع به كار مدارس تغيير پيدا كرد و به اين ترتيب، پيش‌بيني مي‌شود، به طرز ملموسي از بار ترافيكي صبحگاهي در شهرهاي بزرگ كاسته شود
یه کاربر نکته سنجی هم یادآوری کرده که
اقاي وزير گويا فراموش كرده است كه در شش ماه اول سال دانش اموزان فقط 45 روز يابهتر بگويم40 روز به كلاس درس مي روند!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اقشار دیگه هم چون ول معطل هستن با ساعت کاری ندارند. جالبه نه؟ گفتم که

چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۵

تا آرزو

آرزو

تا افق
در دوراهه ي تاريخي اش محو شود
شب
ماه را به فراموشي دريا
فرو ريخت . . .

اي غربت تاريك!
در بستر كدام نيزار
در كورسوي كدام شهاب فرو ريخته
مرغان مهاجرت را پناه خواهي داد
تا با چتر گشودن صبح
پر بگشايند و
نقطه أي سپيد بر پايان راه بگذارند؟

مذاکره

با مطرح شدن بحث مذاکره با آمریکا که کسی نمی داند کی و کجا برگزار خواهد شد، و عدم برگزاری نشست رسمی شورای امنیت به علت عدم توافق برخی از اعضا با پیش نویس ارائه شده توسط انگیلس و فرانسه وقفه ای در سیر پر شتاب به سوی بحران ایجاد شده است که می تواند مورد بهره برداری صلح طلبان قرار گیرد. اگر چه بیش و پیش از آن ها مورد بهره برداری سران نظام برای دامن زدن به رودررویی های خودنمایانه قرارگرفته است. جدا از شریعتمداری ها که هرگونه مذاکره با آمریکا را گذشتن از خط قرمز نظام( که گویا آنان تعیین می کنند نه رهبر نظام) و خیانت به این آب و خاک قلمداد کرده اند، برخی از نیروهای اپوزیسیون هم تصور می کنند مذاکره و سازش با آمریکا می تواند پیامد های ناهنجاری برای کشور داشته باشد و به شدت نگران آنند. آمریکا بارها با صدام حسین هم مذاکره و سازش کرد و در نهایت هم پروژه ی تجاوز به عراق لحظه ای از دستور کار بوش و متحدانش خارج نشد. به نظر من نقشه های جنگ طلبانه ی آمریکا و رودررویی گرایان در جمهوری اسلامی را باید سیاست هایی استراتژیک قلمداد کرد که اگرچه تند و کند می شود از حرکت باز نمی ایستد. باید از این کند شدن ها بهره برد و مردم را با واقعیت ها آشنا ساخت. باید نشان دهیم مجتمع های بسیار عظیمی کسب و کاری جز جنگ ندارند و آنچه آن ها تولید می کنند مرگ و خشونت است. باید روشن کنیم آن ها امروز دولت آمریکا را در اختیار دارند و به همین دلیل خطر جنگ خطری دائمی ست و باید در مقابل آن صف متحدی از نیروهای صلحدوست بر پا ساخت

جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۴

صلح

فردا 18 مارس

فردا 18 مارس بعنوان روز جهانی مبارزه با جنگ اعلام شده و در اغلب شهر های بزرگ جهان راهپیمایی هایی صورت خواهد گرفت. در شهر تورنتو نیز مراسمی در برابر سفارت آمریکا در ساعت 1 بعد از ظهر برگزار خواهد شد. من مجموعه سایت ها و روزنامه های ایرانیان خارج از کشور را گشتم و از بی اعتنایی بسیاری از آن ها به این رویداد جهانی متاثر شدم. همچنین اینجا و آنجا خبر ها و دعوت هایی را نیز مشاهده کردم و در دلم شعله امیدی ای زبانه کشید. روزنامه ی شهروند که پر از اعلامیها و بیانیه های بسیار کم اهمیت است، کوچکترین بازتابی از این امر نداشت و عدم وجود هر خبری در این زمینه در تنها سایت "صلح" فارسی زبان دلم را رجاند. باید با تلاش بیشتری فرهنگ صلح را در میان نیروهای سیاسی کشور تقویت کرد. صلح یکی از خواست های ابدی بشریت مانند آزادی و عدالت است و باید به خواست سیاسی همه ی نیروهای مترقی فراروید

خونسار

خورشید رنگ می بازد و
پرده خونین تر از گل سرخ
سینه اش را می پوشاند

تاب تحمل جنایتی تازه را ندارم
پلک بر هم می گذارم و زانو می زنم
دشت تا نهایت معنایش ادامه دارد و
چشمه انگار آبی هزار سال

چشم باز می کنم
شیشه های پنجره گر می گیرند
و گونه ها خیس خیس می سوزند

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۴

شعر

... من خواب تاتاران وحشی دیده ام امشب
در مرزهای خونی مهتاب
بر بام این سیلاب
-شفیعی کدکنی

آرزوی صلح


علی تجویدی هم رفت. امسال سال بدرود گویی بسیاری از بزرگان فرهنگی ما بود. روزنامه شرق در صفحه اولش یاد او را با عکسی بزرگ گرامی داشته و با یادآوری عظمت کار او در خلق 100 آهنگ و قطعه ی موسیقی که بسیاری از آن ها به ترانه هایی محبوب تبدیل شده اند، می نویسد
آرزوى صلح يكى از آخرين آثارى است كه تجويدى آهنگش را ساخت و شعرش را هم خودش گفت، اما هيچ وقت نتوانست ضبطش كند
براستی چرا ما باید از داشتن این "آرزوی صلح" محروم باشیم

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴

افق

رطب خورده منع رطب کی کند

حتما امروز نطق آتشین صدام حسین دیکتاتور سابق عراق را در جریان دادگاهش شنیده اید( بی بی سی آن را بطور خلاصه بازتاب داده است). او مردم را به مقاومت در مقابل اشغالگران فرا می خواند و از موضع رئیس کشور دادگاه را مضحک و خنده دار می نامد. رئیس دادگاه هم برای جلوگیری از نطق های آتشینش مجبور می شود دادگاه را غیر علنی اعلام کند. اگر به دیگر گزارش های رسانه ها در زمینه ی روانشناسی مردم عراق در هفته های اخیر مراجعه کنیم، چنین به نظر می رسد که در عراق امروز بخش مهمی از مردم قضاوت سابق را در مورد این دیکتاتور جنایتکار ندارند و فکر می کنند دوران صدام به هر حال از وضعیت فعلی بهتر بوده است. براستی چرا؟ واقعیت این است که جانیان جهانی بلایی بر سر مردم عراق آورده اند که نه تنها با آرزو های مردم فاصله ی شگفت انگیزی دارد، بلکه مردم تصورش را هم نمی کردند. ضرب المثل بسیار عمیق و طنزآمیزیی می گوید: صد رحمت به کفن دزد اولی. وقتی کشوری اشغال شود و اشغالگران رئیس دولت آن کشور را دستگیر و در دادگاهی تحت کنترل خود محاکمه کنند، و در حالی که دستشان به خون مردم عراق آلوده است برای خود وجاهتی هم در این زمینه قائل باشند، طبیعتا کار به همین جا می کشد. رطب خورده نمی تواند منع رطب خوردن بنماید و اگر کرد دیگران حتی جنایتکاری چون صدام هم می تواند بخود اجازه دهد گستاخانه عمل او را مضحک بنمامد

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

چشم انداز

تاریخ پر از درس های ارزنده است

دو واقعه ی همزمان و بسیار دور از یکدیگر در دو سوی کره ی خاکی ما دو روی یک سکه را نشان می دهند و آن واژ ه ای است به نام مردم. یکی مراسم تدفین اجباری و دولتی شهدای جنگ تحمیلی در دانشگاه ها و مقاومت دانشجویان در برابر آن و دیگری مخالفت حاکمان بلگراد با انتقال جنازه ی میلوشویچ رئیس جمهور سابق آن کشور که در زندان دادگاه لاهه به طرز مشکوکی جانسپرده به شهر زادگاهش که تمام کلیساهای آن با شمع آراسته شده و آماده ی برگزاری مراسمی در حد یک قهرمان تاریخی برای اوست. تاریخ پر از درس های ارزنده است

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴

آفتابی مه آلود

فعلا

دوست عزیز و گرامیم وبلاگ ما را از تک نگاری و تک جهتی رهایی بخشید و آن را براستی پر بار کرد. همه ی نکات قابل طرح یکجا ارئه شده و من به باز کردن نقطه نظرات خود در آن موارد خواهم پرداخت. ولی چون تازه از فیلمبرداری برگشته ام و ذهنم بیشتر پر از تصویر است تا مفاهیم سیاسی و از آنجا که پرداختن به نظرات صاحب نظری که عمر پرباری را در کار سیاست گذرانده و می داند چه می گوید، دقت نظر بیشتری هم می طلبد، فعلا برایتان یک تصویر آپ لود می کنم تا بعد. امروز اولین روزی ست که از وبلاگ خودم راضی هستم. شما چی

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

متاسفانه ما ایرونی ها یه اخلاقی داریم که ظلم های خیلی خیلی بزرگ رو یه واقعیت فرض می کنیم و بعد شروع می کنیم به خرده گیری از بقیه ظالم های کوچک و بزرگ. برای مثال گزارش های قتل های زنجیره ای زنان خودفروش در مشهد را که چند سال پیش بحثش داغ بود در نظر بگیرید. اگه یادتون بیاد خیلی ها می گفتن بابا اگه یا رو به شوهرش خیانت نکرده بود و خودفروشی نمی کرد و ساعت 10 شب تو جاده ولو نبود که این بلا سرش نمیومد.راست هم می گن. می دونین من اصلا این ها رو درک نمی کنم. نمی دانم چرا اینکه یکی مشغول جنایت های بزرگ تری ست نظر آن ها را جلب نمی کند. در مورد عراق و تجاوز نظامی آمریکا هم خیلی ها همین را می گفتن و هنوز می گویند و دلیل حمله ی ددمنشانه ی آمریکا را جنایت های غیر قابل تصور صدام می دانند. امروز یکی از دوستان موضعگیری طنز نویس معاصر کشورمان در ابتدای طنز نویسی هایش را برایم فرستاده که از همین نقیصه برخوردار است. به آن توجه کنید
e.nabavi@roozonline.com

بالاخره الفنون کارش را کرد. به نظر من همه چیز به طبیعی ترین شکل خودش اتفاق افتاده است. اجلاس شورای حکام پرونده ی ایران را به شورای امنیت فرستاد. جلسه ی شورای امنیت روز سه شنبه آینده تشکیل می شود. اروپا نیز از این تصمیم حمایت کرد. این بود خلاصه ی اهم اخبار. از یک طرف وحشت زده ام و از طرف دیگر نمی دانم چه بگویم. از اینکه کشور دارد به طرف نابودی مطلق پیش می رود باید خوشحال باشیم؟ یا باید ناراحت باشیم ازاینکه وضعیتی پیش آمده که معلوم بود پیش می آید. آیا باید خوشحال باشیم که آمریکا بالاخره حکومت قلدر ایران را نابود می کند و در کنار این حکومت قلدر بخش وسیعی از آدم های بیگناه و بخش وسیعی از سرمایه های کشور نابود می شود. یا باید غمگین باشیم که چرا آمریکا، اروپا و بقیه ی جهان رودرروی ما ایستادند و حالا قصد جنگ با ما را دارند؟ آیا این نتیجه ی عمل خود ما نیست؟ از نظر من ایران وارد جنگ شده است
تمام تلاش من در نوشتن این وبلاگ همین یک نکته بود که ریشه های جنگ های اخیر آمریکا و متحدینش را بشکافم و نشان دهم بحث از یک جنایت زنجیره ایست که از یوگسلاوی شروع شد، به افغانستان و عراق کشیده شد و اکنون ایران را تهدید می کند. کامنت ها و نامه های اخیری که دریافت کردم. نشان از آن دارد که برخی از خوانندگانم به چنین امری متقاعد نشده اند. باید بیشتر فکر کنم که چه می توان کرد

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

افق

گلویم می سوزد
و سرفه امان حوصله ام را بریده است
به سختی حرف می زنم
با این همه سکوت
فریادها از سینه ام آنسوتر که نمی روند

می ترسم پلک برهم بگذارم
افق خاکستری ست
از آسمان قیری سیاه می چکد
و در آبی ژرف آب ها
خونی تیره نشت کرده است
کرکس ها نوک هاشان را بر سنگ تیز می کنند
و کلاغ ها انگار که بچه هایشان را گم کرده اند
گلویم می سوزد و سرفه امان حوصله ام را بریده است

نیویورک تایمز

روزنامه نیویورک تایمز امروز سرمقاله ای دارد شاید برای برخی باورنکردنی. این روزنامه خبر می دهد که مقرر شده در سفارت خانه های آمریکا در سراسر جهان، تیم عملیاتی ویژه ای از طرف وزارت دفاع مستقر شود که وظیفه ی آن ها شناسایی، تعقیب و نابودی تروریست هاست. این روزنامه می نویسد که سازمان سیا به این اقدام اعتراض کرده، زیرا این کار را در حیطه ی اختیارات خود می داند. این ها نشانه ی فرایندی ست که به آن آمریکایی سازی سرنوشت جهان- آمریکنیزیشن- می گویند. از دید گردانندگان این پروژه، در عصر جهانی سازی، حاکمیت های ملی تا حد استانداری های یک حکومت جهانی تقلیل درجه پیدا می کنند. اینکه آن ها در کشورهای اروپایی مورد انتقاد اند که زندان های مخفی دارند شاید باعث شده با قلدری تمام کار را علنی کنند. عرف های معمول جهان و برای نمونه عدم دخالت در امور داخلی دیگران گویا برای این دوران آن ها مشروعیتی ندارد

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

دلتنگی

امروز رفتیم قدم زدن. هوا خیلی خوب بود. البته تا ما کارامون رو بکنیم و راه بیفتیم هفت هشت درجه اومد پائین و بفهمی نفهمی افتضاح شد. خلاصه یه کم که راه رفتیم، سرما زده مون و مجبور شدیم بریم توی یک مال و بشینیم تماشای مردم. مدتی که ساکت نشستیم و کمی که گرم شدیم. دلمان گرفت. می دونین آدم، کالا، خرید و فروش و . . . زرق و برق های دروغین . . . اونم توی یه غربت غریب خیلی دلتنگی آوره

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

محافظه کارهای کانادایی


با روی کار آمدن محافظه کارها، طرح های نومحافظه کارانه ی جنگ سالاران جهانی نیز برای پیوستن کانادا به اتحادیه مرگ آفرین بوش براه افتاده است. دیروز کشته شدن سرباز های کانادایی که در عملیات تروریستی در افغانستان به "شهادت" رسیده و زخمی شده اند, خبرگزاری های مختلف این کشور را فرا گرفت و مارش های عزاداری خبر از برجسته کردن آن برای بررسی واکنش مردم می داد. نکند بازی هایی که بوش در آمریکا براه انداخت و بر بستر آن، تمهیدات امنیتی لازم را به تصویب رساند، موجی ازاحساسات شوینیستی بپا کرد و به کمک آن صدها میلیارد دلار از بودجه های رفاهی مردم را راهی شرکت های نظامی- امنیتی کرد، در اینجا هم تکرار شود. باید مراقب بود، وقایعی در شرف تکوین می تواند باشد

شکست مذاکرات یعنی گامی به سوی پیروزی جنگ

در طی هفته ی اخیر شاهد مسافرت های پی در پی هیئت های ایرانی به ژاپن، روسیه و اروپا بودیم تا ضمن آخرین مذاکرات بسیار مهم و تعیین کننده به توافقی دست یافته و جلوی تصمیم گیری شورای امنیت در ارجاع قطعی پرونده ی هسته ای ایران سد شود. در طی این مدت دو دیدگاه در عرصه ی سیاسی ایران کما فی السابق مطرح شده است. عده ای این تکاپو ها و رودررویی ها را جنگی زرگری دانسته و بخش هایی از گزارش های خبرگزاری ها را که نشانگر احتمال حصول توافقاتی بود، برجسته می کردند. گروه دیگر نگران سرنوشت این مذاکرات، ضمن گوشزد کردن خطرات بازی با سرنوشت مردم ایران، بی نتیجگی ماهوی این شیوه ی برخورد را بازتاب داده اند
پایان همه ی این اقدامات را می توان در مصاحبه لاریجانی نماینده ی شماره یک مذاکرات دید. او می گوید
اگر در مسير مذاكرات افرادي نخواهند از مذاكره استقبال كنند اين "ما " نيستيم زيرا ما هميشه گفته‌‏ايم حقوق خود را خيلي شفاف عرضه و از مذاكره استقبال مي‌‏كنيم. فکر نمی کنم بتوان معنای دیگری جز شکست مذاکرات از این اظهارات دریافت کرد. او در مورد طرح روسیه نیز می گوید
براي اينكه طرح روسيه، مجال رشد پيدا كند ابتدا بايد بسترهاي آن فراهم شود. و بعید می دانم ایشان نداند وقتی برای بستر سازی یا به معنای روشن تر وقت خریدن باقی نمانده است. او آخرین برگ خود را نیز رو می کند و ضمن موافقت با مذاکره ی مستقیم با آمریکا، اگرچه آن را نظر رسمی دولت نمی داند، می گوید
آمريكا در مسائل عراق و مشكلاتي كه خود باعث آن بوده‌‏اند و به آن گرفتار هستند نياز دارند كه با ايران مذاكره داشته باشند. و این احتیاجی به تفسیر هم ندارد
سئوال اینجاست که هدف آقایان از این مذاکرات چه بوده و چرا شکست خورده است
وانمود کردن به مذاکره ولی با هدف به شکست کشیدن آن
تلاش برای رسیدن به توافق ولی عدم نتیجه گیری به علت پافشاری هایی غیر منطقی بر خواست ها
عدم درک شرایط بین المللی و خام شدن بوسیله ی برخی مشاوران
واقعیت آن است که برای هریک از این پاسخ ها فاکت های بسیار زیادی وجود دارد و شاید حقیقت ترکیبی از همه ی این ها باشد. اما این هر چه باشد نتیجه اش یکی ست و آن این که وارد فاز خطرناک تری شده ایم. و گامی به سوی فاجعه برداشته ایم. مردم منطقه امروز درک روشن تری از اهداف آمریکا دارند. تظاهرات وسیع علیه بوش در هند و پاکستان نشانگر آن بود که کسی گول وعده های دروغین آمریکا و متحدینش بویژه انگلیس را نمی خورد. اما کیست که نداند هنوز قدرت عمل مردم بسیار کم تر از آن است که بتواند آن ها را از پیشگیری راهشان باز دارد. ما به جنبشی عظیم برای صلح نیاز داریم و بزرگترین ضربه ای که از ناحیه گردانندگان امور به مردم ما زده شده و می شود، عدم وجود آزادی و دمکراسی برای سازماندهی و پیشبرد آن است. می رود که تاوان سنگینی بپردازیم. تاوانی که تاریخ معاصر کشور ما نظیر آن را سراغ نداشته است

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

یک گزارش و یک تحلیل



من هم برای دسترسی به اخبار بروز شده، ناچارا، سایت بی بی سی فارسی را می خوانم و از آنجا که سالهاست با فرهنگ سیاسی آشنا هستم، گاه از ترفند های بسیار حساب شده ی این سایت برای دروغ پراکنی شگفت زده می شوم. چندین بار تصمیم گرفتم چیزی در باره ی آن بنویسم و نشد و به تعویق افتاد. امروز یکی از آن تحلیل های آنچنانی را یافتم و می خواهم نکاتی را پیرامون آن بنویسم. اصل گزارش را ابتدا بخوانید

گزارش بی بی
شوروی سابق 'مسئول تیراندازی به پاپ اعظم
پاپ ژان پل دوم در یک اتومبیل روباز هدف گلوله قرار گرفت
يک کميسيون پارلمان ايتاليا نتيجه گرفته است که رهبران شوروی سابق در سال ۱۹۸۱ در توطئه قتل پاپ ژان پل دوم دست داشته اندپائولو گازانتی، رئيس اين کميسيون گفت که "در باره اين که رهبران شوروی سابق دستور تيراندازی را صادر کردند هيچ شک و ترديد منطقی وجود ندارد"
در سيزدهم ماه مه ۱۹۸۱، محمد علی آقجا، تبعه ترکيه که اکنون ۴۸ سال دارد، پاپ را در ميدان سن پيتر واتيکان چهار بار هدف گلوله قرار داد
آقجا هيچگاه انگيزه خود از تيراندازی به پاپ را فاش نکرد و اين مساله چون معمائی باقی مانده است
سالهاست که ارتباط احتمالی آقجا با ماموران مخفی بلغارستان و، از طريق آنان، با "کا گ ب"، سازمان اطلاعات و امنيت شوروی سابق، موضوع بحث و گفتگو است.
ارتباط با نهضت همبستگی
کميسيون گزارش نهائی خود را پنجشنبه دوم مارس در اختيار خبرنگاران گذاشت
بر اساس اين گزارش "به اعتقاد کميسيون، بدون هيچ شک و ترديد منطقی، رهبران اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی قصد داشتند پاپ را از ميان بردارند"
آقجا چهار بار از میان جمعیت به پاپ ژان پل دوم شلیک کرد
در ادامه گزارش گفته شده: "رهبران شوروی اين تصميم را به سازمان اطلاعات ارتش سرخ ابلاغ کردند تا عمليات لازم به مرحله اجرا درآيد"
به گفته اين کميسيون، شوروی سابق از حمايت پاپ از جنبش آزاديخواهی همبستگی در لهستان احساس خطر می کردپاپ ژان پل دوم از شهروندان لهستان و نام اصلی او کارول وويتيوا بود
همچنين اين کميسيون با اشاره به تصاوير موجود می گويد يکی از مظنونان بلغاری اين حادثه که به همراه پنج نفر ديگر در سال ۱۹۸۶ از اتهام شرکت در ترور پاپ تبرئه شد، هنگام تيراندازی در ميدان سن پيتر حضور داشته است
اين یافته ها را کميسيون حقيقت ياب مسئول بررسی اسناد محرمانه دوران جنگ سرد عرضه کرده است. اسناد محرمانه جنگ سرد توسط واسیلی ميتروخين از بايگان های سابق کا گ ب که در سال ۱۹۹۲ به بريتانيا پناهنده شد، فاش شده است
محمد علی آقجا نزديک به ۲۰ سال در ايتاليا زندانی بود و در حاضر به خاطر قتل يک خبرنگار در ترکيه زندانی است
سئوال: سند تازه رو شده چیست؟ پاسخ بی بی سی: اسناد محرمانه جنگ سرد توسط واسیلی ميتروخين از بايگان های سابق کا گ ب که در سال ۱۹۹۲ به بريتانيا پناهنده شد، فاش شده است
یعنی هیچ سند تازه ای از آرشیو کاملا به یغما رفته ی اتجاد شوروی که به گفته ی همین بی بی سی آقای یلتسین در بست آن را در اختیار به اصطلاح دانشگاه آکسفورد قرار داده به دست نیامده، بلکه افشاگری های واسیلی میتروخین که در سال 1992 به بریتانیا پناهنده شده سیزده سال طول کشیده تا به پارلمان ایتالیا و از آن طریق به دست بی بی سی برسد. مضحک است، نه؟ ولی واقعیت آن است که
مگر چند نفر به خاطر می آورند خود بی بی سی از اولین شایعه پراکنان این مسئله بود
مگر چند نفر می دانند ده ها تریلی اسناد آرشیو کامل دولت اتحاد شوروی سابق به انگلیس حمل شده است و بی بی سی خودش آن خبر را هم شخصا داده است
مگر چند نفر می دانند توطئه ای برای غیر قانونی کردن احزاب کمونیست و در پی آن دیگر احزاب ترقی خواه جهان در دست اجراست و جهانی سازان تاب تحمل آزدی های محدود لیبرالی را هم ندارند و به خیال خود در پی تشکیل یک دیکتاتوری جهانی اند و مگر چند نفر می دانند اینگونه "عملیات روانی" برای چیست؟ باید قبول کنیم بسیار اندک
پس می شود در روز روشن دروغ گفت و با نثری دقیق آن را در ذهن خوانندگان نشاند و از بی آبرو شدن هم نترسید، چرا که رسانه های مخالف، مستقل و ترقی خواه آنقدر بوسیله ی دیگر همکاران امنیتی سرکوب شده اند که صدای مخالفی از آن ها شنیده نشو
د
اینها همه به قول معروف قسم حضرت عباس بود اما به این لغت منطقی که قرمزش کرده ام دقت کنید. این دم خروس است و این یعنی که آقایان هر چه سعی کرده اند چیزی نتوانسته اند سر هم کنند و لذا برسم بعضی قاضی القضات ها " استنباط" کرده اند

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

گاندی : سیاست چشم در برابر چشم دنیا را کور خواهد کرد


اولین تظاهرات ضد جنگ علیه ایران در دهلی بوقوع پیوست. با حضور بوش در هندوستان تظاهرات عظیم علیه جنگ طلبی های سردمداران آمریکا شهرهای هندوستان را فرا گرفته و قرار است در هر شهری که او در آن پا می گذارد با شعار های ضد جنگ از او استقبال شود. در این تظاهرات برای اولین بار شعارهایی بر ضد جنگ برنامه ریزی شده علیه ایران سرداده شد. تظاهرات دهلی را باید اولین تظاهرات ضد "جنگ علیه ایران" قلمداد نمود. کمونیست ها امروز را روز راهپیمایی سراسری در هند اعلام کرده و مردم را دعوت به حضور در خیابان ها کرده اند. یکی از پوستر های تهیه شده برای تظاهرات امروز را در اینجا می بینید

سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

قطار

حسی عجیب فاجعه را اعلام می کند
انگار مرگ همیشه
آمدنش را پیشاپیش خبر می دهد

از پنجره هیچ چیز پیدا نیست
شب تصویر مبهم شهر را
در موج ساحل نامعلوم غرق کرده است

لیوان های به جا مانده
در زیر نور سقف
اعتیاد عمیقی را تکرار می کنند
به خود می گویی
" در ایستگاه مقصد -
با اینهمه سرما سخت می چسبد"

روزنامه را ورق می زنم
اما روزنامه همان رادیو است
رادیو همان تلویزیون
و تلویزیون همان تبلیغ
امروز بیلبورد های خیابانی فرمان می دهند
نوبت کیست
می دانی
یک لحظه هم خاموش نمی شوند
خفه می شوی و خاموش نمی شوند

چشم هایم را می بندم
جایی نیست که در خیال خیره شوی

پیشانی ات از اینهمه دروغ داغ است و
با این همه سرما اما
باز قهوه ای که در دو دست بگیری و
نا خودآگاه با نامش
احساس غرور کنی، سخت می چسبد

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴

ایرانیان


مهاجرت پدیده ی تشدید یافته ای در دوران جهانی شدن است و چنانکه می دانیم میلیون ها تن از هموطنان ما نیز به دلایل مختلف در خارج از مرزهای کشور زندگی می کنند. جوامع ایرانی خارج از کشور دلبستگی فراوانی به سرزمین مادریشان داشته و همواره تلاش کرده اند از فرهنگ غنی ایرانی خود پاسداری کنند. با گسترش ارتباطات در اثر فناوری دیجیتال، امروزه بسیاری از ایرانیان وقایع زندگی در ایران را دنبال می کنند و بر آن تاثیر می گذارند، چرا که وقایع کشور نیز تاثیر عظیمی بر سرنوشت آن ها دارد. اینکه به ایرانیان با چه نگاه و نگرشی در کشور میزبان برخورد شود وابستگی بسیاری به عملکرد ها در کشور مان دارد. اما متاسفانه آن ها هرگاه که قرار است به رای گیری دعوت شوند عزیز می شوند و هرگاه دیگرانی بر خر مقصود سوار شدند خوار. به نظر من هر گونه سیاستی که به سرنوشت آنان آسیب بزند و زندگی صلح آمیز آنان را با بحران مواجه کند یک سیاست ضد ملی ست

پرواز

دیروز بازم رفتیم فیلم برداری. باید از هواپیمایی که عملیات آکروباتیک انجام می داد از زمین و هوا روی منطقه ی آبشار نیاگارا فیلمبرداری می کردیم. هوا 20 درجه زیر صفر بود ولی آفتابی و زیبا. هواپیمایی که عملیات آکروباتیک را انجام می داد به یه زن و شوهر تعلق داشت که با اون آموزش خلبانی می دادند. هواپیمایی که از داخل آن فیلمبرداری می کردیم هم داستان جالبی داشت. سازنده ی اون هواپیما که در محل حضور داشت توضیح داد که این هواپیما را توی آپارتمانش با پولی که از کار پس انداز می کرده اند، در طی مدت شش ماه در طبقه ی پنجم یک ساختمان (بدون اینکه صاحب ساختمان متوجه شود) تکه تکه ساخته، بسته بندی کرده، مخفیانه بیرون آورده و در سایت پرواز سر هم کرده است. وقتی تعریف می کرد آنقدر قشنگ سرش رو تکون می داد و می خندید که دیدنی بود
می دونین تلاش آدما برا زندگی و آرزوهای انسانی شون واقعا خیلی چیز زیبایی یه. آدم دلش می خواد با رویاهای اونا پرواز کنه

شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۴

ضیافت



هفته قبل برای فیلم برداری پروژه مون تو کالج رفته بودیم موزه هواپیماهای جنگی همیلتون و از بازی یک کودک 7 ساله با هواپیما ها فیلم گرفتم. یکهو یه چیری توجه منو جلب کرد و اون هم میز و صندلی چیده شده برای پذیرایی بود. گفتم حتما سالروز چیزی بوده و اینا رو برا اون آماده کردن. ولی بعدا متوجه شدم این محل رو برا پذیرایی اجاره می دن و خیلی ها علاقه مندند مهمانی های خود را در این محل برگزار کنند. اون هواپیمایی که می بینین یک هواپیمای بمب افکن قدیمی ست. نمی دونم چقدر بمب بر سر مردم ریخته تا باز نشسته شده
می دونین من از اون روز تا حالا همش تو این فکرم اینا چه جور آدمایی هستن که می تونن جلوی یک هواپیمای مرگ آفرین جشن بپا کنن. تنها کاری که می تونستم بکنم اینه که ازش عکس بگیرم. یه عکس گاهی کار یه کتاب نوشته رو می کنه . من که از اون روز هنوز حالم جا نیومده