متاسفانه ما ایرونی ها یه اخلاقی داریم که ظلم های خیلی خیلی بزرگ رو یه واقعیت فرض می کنیم و بعد شروع می کنیم به خرده گیری از بقیه ظالم های کوچک و بزرگ. برای مثال گزارش های قتل های زنجیره ای زنان خودفروش در مشهد را که چند سال پیش بحثش داغ بود در نظر بگیرید. اگه یادتون بیاد خیلی ها می گفتن بابا اگه یا رو به شوهرش خیانت نکرده بود و خودفروشی نمی کرد و ساعت 10 شب تو جاده ولو نبود که این بلا سرش نمیومد.راست هم می گن. می دونین من اصلا این ها رو درک نمی کنم. نمی دانم چرا اینکه یکی مشغول جنایت های بزرگ تری ست نظر آن ها را جلب نمی کند. در مورد عراق و تجاوز نظامی آمریکا هم خیلی ها همین را می گفتن و هنوز می گویند و دلیل حمله ی ددمنشانه ی آمریکا را جنایت های غیر قابل تصور صدام می دانند. امروز یکی از دوستان موضعگیری طنز نویس معاصر کشورمان در ابتدای طنز نویسی هایش را برایم فرستاده که از همین نقیصه برخوردار است. به آن توجه کنید
e.nabavi@roozonline.com
بالاخره الفنون کارش را کرد. به نظر من همه چیز به طبیعی ترین شکل خودش اتفاق افتاده است. اجلاس شورای حکام پرونده ی ایران را به شورای امنیت فرستاد. جلسه ی شورای امنیت روز سه شنبه آینده تشکیل می شود. اروپا نیز از این تصمیم حمایت کرد. این بود خلاصه ی اهم اخبار. از یک طرف وحشت زده ام و از طرف دیگر نمی دانم چه بگویم. از اینکه کشور دارد به طرف نابودی مطلق پیش می رود باید خوشحال باشیم؟ یا باید ناراحت باشیم ازاینکه وضعیتی پیش آمده که معلوم بود پیش می آید. آیا باید خوشحال باشیم که آمریکا بالاخره حکومت قلدر ایران را نابود می کند و در کنار این حکومت قلدر بخش وسیعی از آدم های بیگناه و بخش وسیعی از سرمایه های کشور نابود می شود. یا باید غمگین باشیم که چرا آمریکا، اروپا و بقیه ی جهان رودرروی ما ایستادند و حالا قصد جنگ با ما را دارند؟ آیا این نتیجه ی عمل خود ما نیست؟ از نظر من ایران وارد جنگ شده است
تمام تلاش من در نوشتن این وبلاگ همین یک نکته بود که ریشه های جنگ های اخیر آمریکا و متحدینش را بشکافم و نشان دهم بحث از یک جنایت زنجیره ایست که از یوگسلاوی شروع شد، به افغانستان و عراق کشیده شد و اکنون ایران را تهدید می کند. کامنت ها و نامه های اخیری که دریافت کردم. نشان از آن دارد که برخی از خوانندگانم به چنین امری متقاعد نشده اند. باید بیشتر فکر کنم که چه می توان کرد
e.nabavi@roozonline.com
بالاخره الفنون کارش را کرد. به نظر من همه چیز به طبیعی ترین شکل خودش اتفاق افتاده است. اجلاس شورای حکام پرونده ی ایران را به شورای امنیت فرستاد. جلسه ی شورای امنیت روز سه شنبه آینده تشکیل می شود. اروپا نیز از این تصمیم حمایت کرد. این بود خلاصه ی اهم اخبار. از یک طرف وحشت زده ام و از طرف دیگر نمی دانم چه بگویم. از اینکه کشور دارد به طرف نابودی مطلق پیش می رود باید خوشحال باشیم؟ یا باید ناراحت باشیم ازاینکه وضعیتی پیش آمده که معلوم بود پیش می آید. آیا باید خوشحال باشیم که آمریکا بالاخره حکومت قلدر ایران را نابود می کند و در کنار این حکومت قلدر بخش وسیعی از آدم های بیگناه و بخش وسیعی از سرمایه های کشور نابود می شود. یا باید غمگین باشیم که چرا آمریکا، اروپا و بقیه ی جهان رودرروی ما ایستادند و حالا قصد جنگ با ما را دارند؟ آیا این نتیجه ی عمل خود ما نیست؟ از نظر من ایران وارد جنگ شده است
تمام تلاش من در نوشتن این وبلاگ همین یک نکته بود که ریشه های جنگ های اخیر آمریکا و متحدینش را بشکافم و نشان دهم بحث از یک جنایت زنجیره ایست که از یوگسلاوی شروع شد، به افغانستان و عراق کشیده شد و اکنون ایران را تهدید می کند. کامنت ها و نامه های اخیری که دریافت کردم. نشان از آن دارد که برخی از خوانندگانم به چنین امری متقاعد نشده اند. باید بیشتر فکر کنم که چه می توان کرد
۲ نظر:
بنظرنمی رسد کسی با تحلیل شما در مورد نقشه آمریکا برای جهان در قالب نظم نوین جهانی پس از فروپاشی شوروی و طرح خاورمیانه ای اش مخالف باشد . کاملا درست می گویید آمریکا میخواهد آقای دنیا باشد و حتی اروپا راهم نمی خواهد شریک کند.ب
اما بحث دیگر این است که در همان زمانی که آمریکا در پی اجراء نقشه های خودش است ما هم در ایران گرفتار حکومت عجیب و غریبی هستیم که در عین حال که با نقشه های آمریکا مخالف است بلای جان مردم ایران هم و نتیجه حکومتش بهتر از وضعیت حاصل از اجراء شدن نقشه های امریکا نیست. حالا در وسط این دعوا چه باید کرد و چه میتوان کرد؟
فرض کنیم دو تا جاهل قلدردوران قیصر برای تسلط به یک محله به جان هم افتاده اند و در جریان دعوای خود خانه های مردم راهم ویران می کنند و آتش می زنند و مردم هم وحشت زده درحال فرارند و یا حیران نظاره می کنند. کدام یک از جاهل ها برحق هستند ؟ یکی ازای جاهلها قبل برنامه ریزی کرده و بهانه تراشی می کند. اینکه ما در جریان این دعوا که خانه های مارا از بین میبرد و حتی ممکن است جان خودمان را هم از دست بدهیم برنامه ریزی قبلی یکی از جاهلها را افشا کنیم چه نتیجه ای دارد ؟ ما مردم نظاره گر که در معرض خطر هر دو جاهل هستیم و یکی از این جاهلها سالهاست خون مارا درشیشه کرده چه باید بکنیم ؟ نظاره گر باشیم؟ فرار کنیم؟ طرف جاهل حاکم را بگیریم؟ طرف جاهل مهاجم را بگیریم ؟
باعرض معذرت من قبل از اینکه کامنت قبلی را تمام وادیت کنم اشتباها ارسالش کردم. ادامه مطلب
به جنگیم؟ با کدام طرف به جنگیم؟ با هردو دریک زمان به جنگیم؟ یا اینکه بایکی علیه دیگری متحد شویم؟ فقط با یکی بجنگیم؟
اینجاست که باید تصمیم گرفت . بنظر من واقعیت قدرت آمریکا را باید پذیرفت . پذیرفتن واقعیت و درک آن به معنی پذیرش اخلاقی و تائید آن نیست. این پذیرش مثل پذیرش واقعیت نیروهای طبیعی است . بشر ابتدا از پذیرش خیلی از این نیروهای واقعی غالبا مخرب سرباز میزد و سعی میکرد با جادو جنبل و طلب کمک از نیروهای ماواراء الطبیعه خودش را از شر آنها حفظ کند. بعد از درک علمی ماهیت نیروهای مخرب طبیعی مثل زلزله ، طوفان ، جذر و مد ، خسوب و کسوف غیره و ذلک انسانها در صدد مهار این نیروها و حتی استفاده از آنها برآمدند و در مواردی هم که نمی توانند آنهارا مهار کنند به اقداماتی در جهت کاهش اثرات قدرت مخرب آنها برآمدند، مثل مقاوم سازی خانه ها در برابر زلزله. الان بشر پذیرفته که زلزله یک واقعیت مخرب مسلم است. نیروی جاذبه زمین یک واقعیت طبیعی است ما باید خودمان را با آن وفق دهیم. در دنیای سیاسی روی کره زمین هم به همین ترتیب نیروهایی وجود دارند که پذیرش واقعیت و موجودیت شان لازم است و باز تکرار میکنم این پذیرش تائید نیست . جمهوری اسلامی چشمش را بسته و واقعیت وجود نیرویی بنام آمریکاو اسرائیل را نمی بیند و درک نمی کند. اما مساله فقط درک حکومت اسلامی حاکم برایران نیست بخش مهمی از مخالفین جمهوری اسلامی هم درچنین وضعیتی هستند . برداشت من این است که ما باید اول واقعیت نیروی عظیم آمریکا را بپذیریم و انرژی خود را در برخورد با این قدرت واقعی که همه دنیا را حریم خود میداند هدر ندهیم . پس از پذیرش این نیرو مبارزه برای مهارکردن آن از درون و جهت دهی به این نیرو در راستای آرمانی که قبلا تامین آن در گروه مبارزه با آمریکا متصور نیازمند گونه دیگری از دانش و مهارت است که باید فراگرفت. من فکر می کنم در تاریخ معاصر ما مصدق و بازرگان درک بسیار درستی از این واقعیت داشتند و عدم موفقیتشان هم در عدم پذیرش این دیدگاه از طرف سایر نیروهای سیاسی ریشه دارد. بازرگان وقتی در ابتدای انقلاب به طنز می گفت کلوخ انداز را پاداش سنگ است و از نیروهای خودی دعوت میکرد از کلوخ اندازی به سوی قدرتهای بزرگ خودداری کنند منظورش تائید این قدرتها نبود و یا آنچنانکه ما تبلیغ میکردیم پیرو خط برژینسکی نبود. او این واقعیت را خیلی خوب درک کرده بود و درصدد بهره برداری از این نیرو بود . یک واقعیت دیگر وزن خود ماست در جهان دنیای سیاست بین المللی متاسفانه بر اساس دموکراسی و عدالت نمی چرخد و اگر هم بچرخد اکثر کشورهای دنیا غیر دمکراتیک هستند معلوم نیست نتیجه چه میشود. دنیای سیاست جهانی همچنا به روال قرون هفده و هیجده بر مبنای تعادل قوا میچرخد. با این تفاوت که درآن زمان نظریه پردازان صریحا این را باور داشتند و تبلیغ میکردند و قدرت برتر را می ستودند ولی الان همین سیاست در قالب نظریه های مختلف دمکراتیک لعاب و منشورهای تو خالی پیچیده شده و واقعیت اصلی را بشر میخواهد پنهان کند. ولی من هیچ شکی ندارم که این وضعیت هیچ تغییری نکرده و شاید هم اگر جنگ سردو ماجرای جنگ جهانی دوم نبود نیروهای برتر نیازی به این پوشش احساس نمی کردند
ارسال یک نظر