چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

افق

گلویم می سوزد
و سرفه امان حوصله ام را بریده است
به سختی حرف می زنم
با این همه سکوت
فریادها از سینه ام آنسوتر که نمی روند

می ترسم پلک برهم بگذارم
افق خاکستری ست
از آسمان قیری سیاه می چکد
و در آبی ژرف آب ها
خونی تیره نشت کرده است
کرکس ها نوک هاشان را بر سنگ تیز می کنند
و کلاغ ها انگار که بچه هایشان را گم کرده اند
گلویم می سوزد و سرفه امان حوصله ام را بریده است

هیچ نظری موجود نیست: