چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

رقیب

چپ ها در همه جا و همیشه از ایدهٔ زندگی اجتماعی جایگزین نظام سرمایه داری دفاع کرده و در رسای آن سخن گفته اند. تاکید آن ها بر روشنگری پیرامون نقائص جدی نظام اجتماعی موجود و پیامدهای ادامهٔ حیات آن بوده است.
اما گاه تصور می کنم که ما متوجه یک رقیب اصلی که ذهن بسیاری از مردم را به خود مشغول داشته و اتفاقا از آن بالا هم پشتیبانی می شود نیستیم: «نجات فردی»
در برخورد با بسیاری از مردم و بویژه جوانان می بینم که اتفاقا از قضایای این نظم جهانی حاکم بی اطلاع نیستند. آن ها به راه مبارزهٔ اجتماعی بی اعتنا می مانند، چون شرایط را به گونه ای می بینند که باید در آن، با تمام توان و توجه، به فکر بیرون کشیدن گلیم فردی و یا حد اکثر خانوادگی خود از آب بود.
و جالب اینکه، وجود مشکلات و عدم موفقیت های زندگی فردی بسیاری از مبارزان و پیروان اندیشهٔ اجتماعی این باور آن ها را تشدید می کند.

انتقادی

دیدین بعضی آدم ها چقدر بی رحمانه و بی گذشت انتقاد می کنند و این در حالی ست که کوچک ترین انتقاد نسبت به خود را بویژه در برخی زمینه ها بر نمی تابند؟ آدم از خودش می پرسد چگونه چنین چیزی ممکن است؟
شاید در منطق ارسطویی توضیحات دیگری داشته باشد، نمی دانم، ولی من تا قبل از آشنایی با منطق فازی هیچگاه از این چرایی درست سر در نیاوردم و همیشه زجر کشیده ام.
اما اکنون تناقض چندانی نمی بینم. ذهن آدمیزاد ممکن است با همان مکانیزمی وارد فرایند انتقاد کردن نشود که در مقام شنوندهٔ انتقاد می شود.

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۰

ارزیابی

بزرگ ترین شاخص رفتار علمی و غیر علمی، یا واقعبینانه و ذهنگرایانه در ارزیابی نتایج عملی اقدام ماست. اگر نقد می کنیم و اثر آنرا نمی سنجیم یا پیرامون آن کاووشی نمی کنیم، اگر کاری را می کنیم که به آن باور داریم، و چون از قبل می دانیم باورمان «درست» است، به نتیجه بخشی آن اطمینان داریم .... هنوز دچار ذهن گرایی و رفتارهای غیر علمی و خلاصه ایده آلیسم ناب محمدی هستیم... اینکه چه اسم با مسمایی برخودمان می گذاریم، چیزی را تغییر نمی دهد.

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۰

آن سوی سکهٔ ماجرا

آدمی که تلاش می کنه بازتابی از زندگی و جهان روبروش، حالا چه به صورت فیلم، چه به صورت شعر و چه به صورت نوشته و ... ارائه کنه، همیشه درگیر این نقد هست که براستی کدام بخش از واقعیت را مد نظر قرار داده.
آیا کلان را فدای جزئیاتی نکرده که برایش مهم تر شده اند؟
آیا به کلی گویی هایی دچار نشده که هیچ استنادات دقیق و مستندی تاییدشان نکرده است؟
همهٔ این حرف ها درست! آخه راه حلش کجاست؟
اصلا تو که هستی که بگویی چه باید کرد یا نکرد و ...
آدمی تا زمانی که سکوت کرده و کاری نکرده، طبعا با کنش و واکنش دیگرانی هم روبرو نیست. ارائهٔ هر کار تازه ای انسان را درگیر برخورد و مشارکت مخاطبانش می کند و آن ها هم واکنش های خود را با همهٔ واقعیت هایشان بروز می دهند و این عکس العمل ها بسته به واقعیت های متنوع مخاطبان یک اثر، تنوع و ویژگی های خود را خواهد داشت. آن ها قضاوت می کنند و با قضاوتشان قضاوت می شوند و در نهایت قضاوت می شویم.
این هم بخشی از همان واقعیتی است که به تصویرش کشیده ایم. شاید بشود گفت «آنسوی سکهٔ ماجرا»

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

کار گروهی در فضای شبکه ای

مدت هاست می خواهم یک مطلبی در مورد تجربه در فیس بوک بنویسم، اما موفق نشده ام. مرتبا کار پیش می آید و درگیر می شوم. یک نکته را اما بسیار ضروری می دانم و نمی توانم تا نوشتن مقاله منتظر بمانم و آن هم این است که :
ما شبکه گران هم باید مثل وبلاگ نویس ها تجمع های واقعی خود را بیرون از فضای مجازی بوجود آوریم و با تکیه به آن کارگروهی را در کنار کار فردی خود رواج دهیم، و برایش راهکارهایی بیابیم و آن را مانند یک طرحواره در شبکه گسترش دهیم. چپ اساسا در مفهوم گروهی و خرد جمعی شکل می گیرد و نضج می یابد. باید بدانیم و متوجه شده باشیم که فیس بوک بر اساس نظمی ایندویدوالیستی پی ریزی شده و سازمان یافته است. پدیده ای بعنوان «کار گروهی شبکه ای» می تواند وجود داشته باشد که قطعا با کارهای گروهی در مفهوم سنتی و رئال خود متفاوت است. اما من یک مورد هم در شبکه فیس بوک ندیده ام و صفحه های مشترک نیز فاقد ساختارهای کارگروهی و دانش مدون شده برای آن است.
این کار یک سنگ پایهٔ اصلی و مهمترین اقدام ما بعنوان نیروهای جامعه گراست و در صورت موفقیت می تواند به تحول بزرگی در ساختارهای سازماندهی موجود دامن زند. من همه را به هم اندیشی در بارهٔ آن و اقدام عملی پیرامون آن فرا می خوانم.

جمعه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۰

window shopping

بدهیات

هر آدمی برای خودش یک سری بدهیات داره. یعنی یک چیزایی رو بدیهی می دونه و فکر می کنه برای همه هم روشنه. اتفاقی که میوفته اینکه یکی از راه می رسه و این بدهیات رو نقض می کنه. یعنی کاری رو که قطعی یه باید بکنه، نمی کنه. یا کاری رو که مسلمه نباید بکنه انجام می ده ... و آدم رو بهم می ریزه...
می دونین؟ مشکل آدم این نیست که چرا این بابا این کار رو  کرده یا اینکه چرا تا حالا فکر کرده چنین چیزی بدهی یه و دیگران حتما می دونن و رعایت می کنن... نه مشکل اینه که آدم شک می کنه اصلا چیزی هم بعنوان بدیهیات وجود داره و باقی مونده و اگه نه به چه چیزی بعنوان اصول مشترک و یا توافق عمومی باید تکیه کنه...


شروع کردم یک سری از فیلم هام رو بالاخره جمع و جورشان بکنم و انتشار بدم. «سکهٔ آرزو » اولین اون هاست. روی تیتر کلیک کنید و اونو تو یوتیوب ببینید.

سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۰

نما

کری

گاهی آدم حتی وقتی با دقت برخی از انتقادات رو به اون چیزی که باور داره شنیده، و اعلام کرده که با دقت گوش داده، و حتی می تونه عینا بگه و بنویسه طرف چه گفته و چه می خواسته بگه، و حتی درصدد نبوده جوابی رو بالفور جایگزین گزندگی او نقد بکنه، باز ممکنه برای لحظه ای تو «فضای» مورد بحث دوست منتقدش قرار نگرفته و نقطه نظر طرح شده رو واقعا نشنیده باشه ... و بعد تازه پس از مدتی ... و گرفتن درس های لازم از تجربه و رنگ کردن دیوار با پیشانی خونین اش فریاد بزنه ... وای ... چقدر درست گفته بود...
می دونین؟ داشتم فکر می کردم اگر توانایی نوشتن رمانی رو داشتم، با الهام ضمنی از نویسندهٔ پرتغالی نازنین، خوزه ساراماگو، اسمش رو  می گذاشتم «کری» ...