سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۰

Caballo Racios

کارلوس ماتا

امروز رفتیم شهر بروژ بلژیک. دیدنی بسیار بود و من چون شارژ باطری هام تموم شده بود نتونستم یک عکس حتی بگیرم. تو شهر در یک گالری با کارهای یک مجسمه ساز اسپانیایی آشنا شدم که خیلی خوشم آمد: کارلوس ماتا. اسب هاش و گاوهاش حرف هایی برای گفتن داشتند و انگار برای من قصه می گفتند...

این یکی از کارهاشه : کارلوس ماتا و اینم یک صفحه در معرفی این هنرمند : کارلوس ماتا  

پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۰

پراگ

تا چند ساعت دیگه به بروکسل بر می گردیم.  پنج روز پر بار و پر کار که فرصتی برای آمدن سراغ فیس بوک و وبلاگ و حتی ایمیل ها و سایت ها باقی نمی گذاشت...
می دونین؟ باید انگار پراگ را می دیدیم تا مفهوم شهر با همهٔ وجود در تار و پودم بنشیند... یک دنیا تصویر گرفتم این روزها...

شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۰

راه

برای رسیدن به رویاهای بزرگ و بزرگی که حتی به تصور ما چیزی از امروز در آن باقی نیست، راه از همین امروز آغاز می شود، همین لحظه، همین شرایط، همین واقعیت ها، و همین محدودیت هایی که ندیدنشان و انکارشان ما را از مسیر درست باز می دارد....

عروسی

ما داریم می ریم عروسی... جای همه تون خالی یه...


پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۰

زندگی فردی و زندگی اجتماعی

هر یک از ما موجوادتی صرفاً اجتماعی نیستیم، بلکه هم انسانی فردی هستیم و هم انسانی اجتماعی. ما تنها با دنیای بیرون سر و کار نداریم، بلکه هر کدام بعنوان یک فرد، دنیایی درونی نیز داریم. ما بعنوان یک انسان از دنیای درونی عظیمی برخورداریم که در درون و پیرامون آن، سعادت، استغناء و رضایتمندی ما از زندگی تعریف می شود. این باعث می شود که در هر تصمیم گیری و عمل اجتماعی هم مسائل فردی و هم مسائل اجتماعی نقش آفرینی کنند و تصمیم ما نه تنها لازم است با واقعیت های اجتماعی مان تطابق داشته باشد، بلکه همچنین به هماهنگی با ویژگی های فردی ما هم به همان اندازه وابسته است.

سیوسیالیسم واقعا موجود

در فروریختن کشورهای سوسیالیستی سابقا موجود حقایق تکان دهنده ای وجود دارد که در بسیاری از عرایض لیبرال دمکرات های ما وارونه بازتاب داده می شود.
۱- فرو ریختن نظام سیاسی اقتصادی و تسلیم حکومت به مخالفان برانداز در اکثر کشورهای سوسیالیستی سابقاً موجود، با کم ترین خشونت و سرکوب صورت گرفت، طوری که انگار که مخالفان در انتخابات برنده شده اند. (کافی ست فروپاشی شوروی و آلمان شرقی را با مصر و تونس و یمن و هر جای دیگری  مقایسه کنید- نظام سرمایه داری هنوز هم در این کشورها عوض نشده است).
۲- این حکومت دست راستی یلتسین بود که در اولین انتخابات مجلس شکست خورد و این چپ ها بودند که اکثریت پارلمان روسیه را در دست گرفتند.  و حقیقت غیر قابل انکار آن است که نظام سرمایه داری با یورش جنایتکارانهٔ تانک ها همراه با پشتیبانی و تایید صریح آمریکا و غرب و به توپ بستن مجلس و سرکوب مخالفان قانونی، در روسیه مستقر شد.
۳- محاکمهٔ مدافعان نظام سوسیالیستی و یا آنچه «کودتاگران» نامیده شدند به تبرئهٔ همگی آن ها منجر شد و همه ناچاراً آزاد شدند. در این دادگاه ها حتی سولژنیتسن نویسنده‌ٔ معروف برندهٔ جایزهٔ نوبل برخلاف تصور راست ها برعلیه دادستان سخنرانی کرد و موضع گرفت.
۴- دادگاه همچنین به آزاد کردن اموال مصادره شدهٔ حزب کمونیست رای داد، چرا که هیچ سندی بر غیر قانونی بودن آن وجود نداشت، ولی هیچگاه دفاتر و ساختمان ها و اموال حزب پس داده نشد، و به ویژه آرشیو منحصر به فرد آن به جای پس دادن به مالک واقعی آن حزب کمونیست، به انگلستان انتقال یافت. 
۵- حزب کمونیست روسیه در آخرین انتخابات چیزی حدود ۲۰٪ آرا را به خود تخصیص داده است و این در حالی ست که تحت شرایط بسیار غیر دمکراتیک و بدون داشتن حداقل امکانات رسانه ای به فعالیت مشغول است. این سطح از آرا، با توجه به دفاع این حزب از اتحاد شوروی سابق، حداقل به معنای آن است که  درصد بزرگی از مردم روسیه تغییر شرایط زندگی شان را مثل برخی از لیبرال ها و دمکرات های ما «رهایی از جهنم دیکتاتوری» نشناخته و نمی شناسند، اگرچه به آن انتقادهایی داشته باشند.

نوشته های مرتبط: ریشه یابی

در این فضای تبلیغاتی

 لیبرال ها ظاهرا فقط مسئول کار خودشون هستند...، آن ها هیچ مسئولیتی در برابر دیگر لیبرال ها، احزاب دست راستی، حکومت های نولیبرال و غیره ندارند، چون این «قدرت» ها علیرغم اقدامات ضد بشری شان «واقعیتی» هستند که باید دربست پذیرفت....
اما از دید آن ها، چپ ها نه تنها مسئول کارها و حرف های خودشان هستند، بلکه همچنین مسئول همهٔ چپ ها، همهٔ کمونیست ها، وهمهٔ عملکرد های گاهاً منفی نظام های کمونیستی و کل سوسیالیست ها و کمونیست ها در تمام تاریخ بشری اند....
فکرش را بکن! تازه اگر یک عده از کمونیست ها در درگیری های سیاسی و یا تصفیه حساب بر سر حفظ حکومتی یک عدهٔ دیگر از کمونیست ها را سرکوب کرده و کشته باشند، ما چپ ها از دومی ها به حساب نمی آییم و مسئول رفتار اولی ها خواهیم بود ...  براستی چرا؟ 
می دونین؟ از دید راست ها انگار ما اصلا  محکوم مادرزادیم و از هیچ حقی برخوردار نیستیم... آنگار که حق هم کالایی ست که آن ها قبل از دیگران، مالکیت معنوی اش را به ثبت رسانده و به انحصار خودشان درآورده اند.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۰

کالاشدگی


سپیده این تی شرت رو از روسیه خریده و اوورده بروکسل. روش نوشته: «میهن ما اتحاد شوروی»
فروشندهٔ مغازه گفته یک شرکتی این آرم رو به ثبت رسونده و از این به بعد کسی نمی تونه جز اون شرکت آرم اتحاد شوروی رو برای هر نوع لباسی استفاده کنه !...
می دونین؟ تو نظام سرمایه داری همه چیز کالاست و همه چیز باید یک مالک حقیقی یا حقوقی مشخصی داشته باشه، و فرق نمی کنه این کالا مدال های افتخار باشه یا تاریخ یک کشور...

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

ارتباط

مهمانی

دیروز برای آشنایی با پدر و مادر دامادمان و به دعوت آن ها به یک رستوران ایرانی در بروکسل رفتیم و با این اعضای تازه قوم و خویش شدهٔ ساده و صمیمی مان آشنا شدیم.
فکرش رو بکن! اونا با هم فرانسوی حرف می زدند، ما با هم فارسی، و ما با اونا انگلیسی...

شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۰

پارک

امروز رفتیم پارک محل سپیده اینا پیاده روی. مسیر یک ساعت و نیمهٔ ما از وسط درختان کهن پر از پرنده، علفزار های وسیع پر از اسب های رها شده و بوته زار های زیبایی با یک آسمان آبی پر از تکه ابر می گذشت.
 می دونی؟ آدم نمی تونه باور کنه این شهر پایتخت ناتو باشه... اصلا نمی شه باور کرد...

جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۰

بروکسل

امروز صبح زود رفتیم با سپیده نانوایی محلشون کلی نون شیرینی صبحانهٔ بلژیکی خریدیم و اوردیم خونه و همگی دور هم با چایی خوردیم ... یک خانهٔ دیگه، یک جای دیگه، و یک صبح دل انگیزه دیگه... چقدر سال های عمر سریع می گذرند...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۰

کم میارم

امروز ماشین چمن زنی رو برداشتم و رفتم چمن های جلو خون رو زدم. البته نصفش رو که زدم بریدم و همین جور کچل ولش کردم تا بچه ها بیان تکمیلش کنند.
می دونی؟ هما که خونه نیست ها ... من اصلا یه جورایی کم میارم...

شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۰

بهار

 
بر قانون همیشگی اش - مانداب - 
زخمه می زند باران
دانه هایی ریز و
                بید کهن بادآویز

***

شب بالا می آید و بالا می آید...
در آینهٔ ماه
خورشید رنگ خوش بامدادیش را ندارد

***
ابر می گذرد
باد می ایستد
کهکشانی اینجا در دام تار عنکبوت

« خون در گوشی های موبایل » در فستیوال هات داک

دیروز رفتیم فستیوال فیلم هات داک و یک فیلم دیدیم به نام : « خون در گوشی های موبایل » که حیرت انگیز بود. موضوع فیلم در بارهٔ مواد معدنی خاصی بود که برای تجهیزات گوشی موبایل مورد استفاده می گیرد و تجارت این مواد از کنگو و از طریق دار و دسته های شبه نظامی جنایتکار صورت می گیرد. و در واقع برای تامین تداوم تامین این مواد، منابع مالی عظیمی را در اختیار یکی از جنایتکارترین مافیاهای نظامی مخوف در آفریقا می گذارد.
کارگردان تحقیقات خود را از مراجعه به شرکت نوکیا و مورد سئول قراردادن مسئله آغاز می کند که بی پاسخ می ماند. او تا دل جنگل های آفریقا و مناطق بسیار دورافتادهٔ کنگو و معادن حتی بدون جاده و بسیار بدوی سفر می کند و در میان زندگی برده وار کارگرانی قرار می گیرد که به همراه خانواده هاشان در میان مرگ و زندگی به کندن دستی معادن رو زمینی و زیر زمینی مشغول اند، مردمانی که محصولات معدنی را پس از پرداخت مبالغ قابل توجه به نیروهای شبه نظامی محاصره کننده شان، ده ها کیلومتر بر دوش حمل می کنند تا به مناطق قابل فروش انتقال دهند.
مردمانی که با کوچکترین نافرمانی یا بهانه و یا درگیری بین شبه نظامیان جنایتکار، مورد حمله قرار می گیرند و کشته می شوند، یا به زن و فرزند آن ها به شکل فجیعی تجاوز می شود. و این تجارتی ست که تامین کنندهٔ بودجهٔ جنگ ها داخلی ای ست که تنها ۱۵ سال، بر طبق گزارش سازمان ملل، ۵۰۰۰،۰۰۰ نفر در طی کشته شده اند.
کارگردان با دستی پر به نوکیا بر می گردد و نمایندگانی از آن ها را به مصاحبه در برابر دوربین می کشاند و نشان می دهد همه از ماجرا خبر دارند و به علت سود بردن از این فاجعه، هیچ تلاشی هم برای جلوگیری از این جنایت و به بردگی کشیدن دیگران نکرده و نمی کنند.
محشر بود فیلم. تصاویر و روایت هایی را دیدم که تصور آن را نمی کردم. فکر نمی کنم هیچگاه فراموششان کنم.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۰

کتاب

یک کتاب دارم می خونم به اسم «افق سنج - چرا عدالت اجتماعی بیشتر، جامعه را قدرتمند تر می کند» (نمی دونم افق سنج را درست ترجمه کرده باشم). سپیده معرفی کرده. تمام بحثش درباره عدالت اجتماعی در سطح جهانه و مقایسهٔ شاخص های رشدیافتگی در کشورهای مختلف. کوهی از فاکت های جمع آوری شده بکارگرفته شده و نشون می ده دمکراسی هر جا که عدالت اجتماعی پایینه، درست کار نمی کنه. و همچنین هر جا که شاخص های عدالت اجتماعی بالاست، امید به زندگی، احساس خوشبختی، بهداشت جسمی و روانی و ... و مشارکت در سرنوشت هم بالاست.  و خلاصه چقدر این مقوله در برنامه ریزی های سیاسی اقتصادی اجتماعی جوامع مهمه. کاش به فارسی ترجمه بشه.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۰

ناشناس

در پاسخ به کامنت ناشناس در ذیل مطلب قبلی:
من از اینکه شما را هم با نقطه نظرات دیگری آزردم پوزش می خواهم. مخاطب من دشمنی با من ندارد. من هم مخاطبم و هم مشاوره دهنده را می شناسم، انسان هایی شریف اند که باورها و برداشت های متفاوتی دارند. هدف من آن است که نقطه نظرات مخالفم را به درستی درک کنم و تلاش کنم برای آن ها پاسخی معقول بیابم و به کمک آن ها نظراتم را اصلاح کنم.
دیشب به فکر نوشتن مقاله ای افتادم با نام «محاکمهٔ یک کمونیست» ... تا صبح تو خواب و بیداری داشتم «فیلم نامه» اش را مرور می کردم ...ها ها ها
کاش بیشتر بلد بودم و امکانات آن را داشتم که فیلمش را بسازم...
فکرش را بکن وایسادی جلوی سکوی دادگاه و داری در برابر یک کیفرخواست سنگین دفاع می کنی و جملات کیفرخواست تک تک مثل یک سیلی بر صورتت کوبیده می شود
شما آقای کمونیست دستت به خون هزاران انسان بی دفاع آلوده است
شما ای آقای کمونیست اعتقادی به آزادی و دمکراسی نداری
شما آقای کمونیست بدترین رژیم های دیکتاتوری را بر جهان حاکم کرده ای
شما ای آقای کمونیست ...
شما ای آقای کمونیست ...
فکرش رو بکن ساعت ها ایستاده بودم و دفاع می کردم ... ساعت ها به سیل سئوال هایی که می بارید پاسخ می گفتم ... باید پاسخ خیلی چیزها را می دادم. و سئوال کنندگان بازجویان ریشو و یا ساواکی های ناشنوا نبودند... بچه های تیز هوش و کنجکاو خودمان بودند ... و جالب اینکه من انگار یک تنه برای همه چیز پاسخ داشتم
می دونی؟ اما صبح خسته و خواب آلود از رختخواب بیرون آمدم و به خودم می گفتم آخر تا کی بازجویی... تاکی محاکمه...
باید آخرین دفاعیه ام بنویسم و بگویم زندان از این فضای لعنتی که برای مان ساخته اند بهتر است
می نویسم ... می نویسم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۰


ریشه یابی

با یک دوست عزیزی که همیشه دربارهٔ فیس بوک و وبلاگ من نظر می ده صحبت می کردم. دیالوگ های به عصبیت کشیدهٔ منو با یکی از مخاطبم هام خونده بود. سئوالم این بود که به نظرش چی باعث این عصبیت و ناراحتی می تونسته باشه یا به عبارت کلی تر چه چیز صفحه فیس بوک من یا نوشته های من می تونه دیگری رو بیازاره
اینکه من چپ هستم (مگه قرار بوده چیز دیگه ای باشم!!؟؟)
اینکه من زیاد از چپ پست می گذارم؟
اینکه پست های من از چپ پست های مناسبی نیست و تحریک کننده است؟
اینکه من زیاد پست می گذارم؟
یا اینکه نظراتم خیلی غیر منطقی یه؟
این دوست عزیز می گفت : «من بقیه را نمی دانم ولی سه چیزش در من نگرانی ایجاد می کنه
۱- تو منو یاد نظام هایی سوسیالیستی ای می اندازی که توشون زندگی کرده ام و به هیچوجه دوستشون ندارم و نمی خوام دوباره تو اون ها زندگی کنم
۲- تو خودت توی کانادا زندگی می کنی و نه چین یا کوبا (تو انتخاب محل زندگی مطابق افکارت عمل نمی کنی)
۳- فضای چپ توی نوشته هات غالبه و نه فضای دمکراتیک»

دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۰

اندر اين ره می تراش و می خراش


تا دم آخر دمی غافل مباش


مولوی

حذف

برای اینکه کشور بهتری داشته باشیم باید چپ های بهتر، دمکرات های بهتر، ملی گراهای بهتر، و خلاصه نیروهای سیاسی بهتری داشته باشیم. بهتر هم معنیش اینه که تلاش کنیم اون نیروهای دیگه رو به نظرات خودمون نزدیک تر کنیم... تا حتما فکر کنیم بهتر شدن.
می دونی؟ تصور حذف از میان نیروهای مردم، بدترین کاری یه که می شه کرد...

بهار

می تونی تصور کنی که اینجا درختان هنوز برگ نداده باشند...تازه جوانه زده اند بعضی جا ها ...
اونوقت تو بگو گرمایش زمین... معلومه که کانادایی ها باور نمی کنن...

من محکوم می شوم پس هستم

هفتهٔ گذشته هفتهٔ جالبی بود و در طی هفته چندین بار محکوم شدم. یک صفحه فحاش افراطی که تقاضای بیرون آمدن از آن را برایشان محترمانه مسیج کرده بودم، منو بیرون کرد و «اخراج» من رو به جرم طرفداری از جمهوری اسلامی با بوق و کرنا اعلام داشت و به همه مسیج زد.
یک سایت به اصطلاح «چپ» طرفدار جمهوری اسلامی من رو به همراه دیگرانی مروج افکار راست در ایران شناخته و با اسم و رسم افشا و محکوم کرده.
و آخریش هم یک مخاطب فیس بوکی ام کامنت هایی نوشت و به علت ترویج افکار کمونیست هایی که بدترین رژیم های سرکوبگر تاریخ رو بر مردمشون حاکم کرده اند، محکوم شناخت و نفرتش رو از افکارم به نمایش گذاشت.
فکرش رو بکن ...   من محکوم می شوم پس هستم

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۰

اول ماه مه

امشب رفتیم مراسم جشن اول ماه مه که تو دفتر سندیکای فولادگران کانادا در تورنتو برگزار می شد. دو سه تا سخنرانی کوتاه ولی موثر و چندین برنامهٔ رقص و موزیک و رپ و اغذیه و اشربه ای ساده و ارزان. خیلی خوش گذشت.
می دونی؟ یک «فضا» هایی هست که نباید از دست داد و حضور تو اونا آدم رو از یک مسرت خاصی سرشار می کنه. برا ما چپ ها اول ماه مه خاطرهٔ خیلی چیزها رو در بر داره... خیلی چیزها ...

نمی تونم

هنوز از فضای مسافرت به آمریکا در نیومدم و نمی تونم زیاد بنویسم. انگار یا  باید تجربه کنم و یا بنویسم. این دو تا کار رو نمی دونم چرا نمی تونم با هم دیگه انجام بدم. یا انگار نوشتن یک جوری با دلتنگی های آدمی رابطه داره و وقتی نمی نویسم معنیش اینه که خوشم. . . چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو...