پنجشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۷

گذر رنگ ها از ما


ترجمهٔ آزاد: احمد جواهریان

به بنفشیِ لاله‌های بهاری
از ارغوانی تا مخملیِ شاداب،
به بنفشی لکه‌های شاتوت بر برگ‌ها،
لب ها، دست ها،
به بنفشی انگورهای رسیده
روشن از شعاع آفتاب و 
گرم همچون بدن هامان،
هرروز رنگی را 
چون شاخه گلی در گلدانِ روی میزت،
به تو هدیه می دهم.
رنگی را بر وجودت می گذارم هرروز،
همچون حنایی که زنان بر دست و پای یکدیگر می‌زنند. 
به سرخی حنا، دارچین و خُلِ آتشِ  زغالسنگ،
به سرخیِ کاردینالی پر گشوده بر ظرفِ غذ،ا
به سرخیِ گل‌های وزینِ سرخِ فروریخته ای که
چوب های داربست را خم می کنند،
به سرخی شربت گل؛ 
به نارنجی میوه‌های معطر
که خوشه‌هاشان را بر تلألو درخت می ریزند،
به رنگ کدو حلوایی هایِ جالیز،
گلِ «علفِ پروانه»
و شاپرک‌هایی که برای مکیدن شیره‌اش می آیند،
به رنگ نارنجی گربه ام 
که خَف کرده در میان علف های بلند می دود؛
به زردیِ نگاه خردمندانه و شیطنت‌بارِ یک بُز،
به زردیِ پشته‌ای نرگس وحشی،
به زردیِ گل‌های قاصدکِ کنار جاد،ه
به زردیِ کره و زردهٔ تخم مرغ،
به زردی اتوبوس مدرسه که به توقفت وامی‌دارد،
به زردی تن‌پوش بادگیری در زیر رگبار؛
این است دسته‌گلم برای تو؛
ترانه ای از هرآنچه مرا بفکرشان می اندازی‌.
این است ستایش نامتعارفِ من 
برای طول و عرض و عمقی که داشته ای.
این است جعبهٔ تازهٔ مداد شمعی من در پیش پایت.
به سبزیِ ژلهٔ نعنا
به سبزی قورباغه ای که بر برگ نیلوفر مرداب غور غور می کند،
به سبزی کاهوهایی که برج و بارویشان را در باغچه علم می کنند،
به سبزی «گراند شاغتغوز[2]» در گیلاسی شفاف، 
به سبزی بطری شراب.
آبی مثل «گل گندم»، «زبان در قفا»، «گل دکمه ای»،
آبی مثل پنیر راکفورت[3]، آبی همچون ساگا[4]،
آبی مثل آبِ ساکن یک برکه،
چشمان گربهٔ سیامی،
حضور سایه بر یک برفِ تازه،
آبی مثل جرعه جرعه فروریختن چشمه ای لاجوردی 
از پشت بام سیاه خانه؛
کبود مانند خودِ آسمانِ نیمه شب،
وقتی از روز هیچ ردپایی به جا نیست، 
وقتی در آغوش هم آرمیده ایم
با چشمانی بسته و مشت های باز،
وقتی تمام رنگ های جهان
همچون زه‌های آتش از بدن‌هامان می گذرد.

[2] Grand Chartreuse
[3] Roquefort نوعی پنیر
[4] Saga نوعی پنیر

سه‌شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۷

شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۷

یک عمر زندگی


یک عمر زندگی

- زندگی قبل از آنکه بدانیم، همراهمان کرد؛
یادت هست؟
- هم‌راه، بی آنکه حتی مقصد یگانه ای داشته باشیم…
- من هنوز تکه ابری زیر کلاهم بود و
- من هم گردنبند نیلوفری سپیدی بر سینه...
- تا آنکه به دوراهه ای رسیدیم؛
راه دیگر شدهٔ تو از من خالی نمی شد 
- و راه بی تو ماندهٔ من،
کوله بار رویاهای تو را بر دوش داشت.

کنار هم قدم می زدیم و از خاطرات می گفتیم:
از گسستن هایی که
گندمزارها و گورستان ها به دو نیمش می کرد
و پیوستن هایی
که شادی پرخروش یک دریا را بر چهره داشت.

سایه هامان هنوز جوان بود و شادمانه
پیش‌تر از قامت‌های خمیده‌مان گام برمی داشت
گاه از درخت‌ها بالا می رفت
گاه بر سر سنگ‌ها منتظر می نشست
و گاه در تیرگی برگ‌های خیس پاییزی محو می‌ شد.

آنچه حقیقت وجود ما بود
مراتب بسیاری داشت
که به یک عمر زندگی
         هر چند هم که عاشقانه
          قابل انکشاف نبود.

یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۷

به دستِ باد سپرد


به دستِ باد سپرد


تقدیم به روزنامه نگاری که قطعه قطعه شد


چراغ ها سبز،
زرد،
و دوباره قرمز می شد،

بیرونِ در ایستاد و ایستاد ... .
عابران می آمدند و می رفتند.
برگ ها زیر پاها خُرد می شد.

بیرونِ در عاشقانه ایستاد و ایستاد...
تا انتظار کم کم
در زیر ستاره هایی که فرو می ریخت، دفن شد.


کمی دورتر،
در آن سوی خیابان
عزیزش
بر آخرین ستونِ مجازی زندگی
چیزی با خون خود نوشت و
به دست زمان سپرد.

۷ اکتبر ۲۰۱۸

جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۷

گرونی


زنگ زدم تا با یه دوستی در ایران صحبت کنم. از گرونی حرف می زند و دادش به آسمون بلند بود. تا من میومدم حرف بزنم. حرفم را قطع می کرد و دوباره از قیمت هایی که دیده آمار می داد تا شیرفهم بشم. تا میام دوباره منم یه چیزی بگم، می گه تو چه می فهمی گرونی ینی چی؛ خارج نشستی و حالیت نیست...

می گم خیار رو کیلو چند می خری؟ ما می خریم کیلویی ۲۵۰۰۰ تومن.
گوجه رو کیلو چند می خری، ما می خریم کیلو۳۰۰۰۰ تومن
یه هندونه متوسط رو دونه ای چند می خری؟ ما می خریم ۴۰۰۰۰ تومن ...

می گه به تومن حساب می کنی؟
می گم آره...چون خیلی از بازنشسته های ناچارا «خارج نشین» مثل ما درآمدشون به ریاله، ولی خرجشون به دلار. پس اینقدر شعار نده ...
ساکت می شه... 
منم ساکت می شم...
چند لحظه ای که می گذره، می گه پس شما هم که مثل ما بیچاره شدین ...
می گم: بله
می دونین؟
این درسته که بعضی از ما ممکنه وضع شما رو  در داخل اونطور که باید و شاید درک نکنیم... اما اینی که شما مطمئن باشید وضع ما رو کاملا درک می کنید هم می تونه خیلی درست نباشه...

چهارشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۷

می گوید


مي گويم: 
چاره ای كه نداريم،
انتخاب بين بد است با بدتر؛ 
هر چيز قانون خودش را دارد؛ 
بازی را كه نمي شود بر هم زد؛ 
عصر انقلاب ديگر گذشته است … . 

مي گويد:
آری، 
مي توان كفش هايشان را واكس زد؛ 
لباس های كثيفشان را شست؛ 
و ظاهری مناسب تر به آنان بخشيد.
نمي توان منكر آن شد تمیز بودن، 
برای شيادان هم صفتی شايسته است.

مي گويم:
باز هم همان حرف های بي حاصل! 
پشت پرچم های سرخ شما 
بارها به خيابان نريختيم و قيام نكرديم؟ 
هميشه هدف نزديك بود و پيروزی قطعی
و هميشه از نشئهٔ سراب ها مست، 
اما هر بار مسلخی خونين ماند و سرداب های سياه.
بر چهره ها ماسك های دروغ كشيدند
و بر نگاه ها چشم بندی كه هيچگاه پاك نشد.

با چشم های خود ديديم
افسانه بود آن كه بالاتر از سياهی رنگی نيست؛ 
بالاتر از سياهی سكوت عظيمی ست 
كه تلخ و بي روح است.
آن عدالت رويايی 
حقيقتی بود كه ربوده شد،
قضاوتی كه شكست . . . 

می گويد: 
می دانم، 
می توان از كشته شدن ترسيد و فراموش كرد 
برای نابودی تنها راه، جوخه اعدام نيست. 
دهها هزارمان را همين اواخر كشتند،
در زير آواری كه خانه هاي هنوز خشتی را 
بر سرمان فرو ريخت، 
و سيلابی كه از غارت جنگل ها برخاسته بود. 
صدهامان را هر ماه می كشند، 
در شعله های آتشی كه از ياس 
بر پيكر خود می كشيم
و جو مسمومی كه در تخديرش 
به تدريج خفه می شويم.
آری، بالاتر از سكوت بغض فرو خورده ايست 
كه تن دادن پنهان ترين تظاهر آن است.

می گويم:
اما مگر فروپاشی، خود 
دليل نارسايی آن باورها نيست؟ 
آيا می توان برای هيچ قيام كرد؟

می گويد:
نيازی به طعنه نيست
ما بارها شكسته و روئيده ايم. 
گام اول هر انقلاب 
تعميق و ارتقای درك هدف هاست؛ 
بار اول دهها روز و چند شهر، 
بار دوم دهها سال و چند كشور،
و اينبار برای دهها قرن 
                   جهان را آماده می كنيم.
تهران ۱۳۷۸


شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۷

گل‌درمانی


من خودم رو عکاس نمی دانم. عکاسی هم مثل شعر و فیلمسازی و ... نیاز به دانش و تجربهٔ بسیار دارد، که من از اون برخوردار نیستم. یعنی هیچوقت در بطور جدی در مورد هنر عکاسی مطالعه ای نداشته ام. ماجرای عکاسی پیگیرانهٔ من از ناراحتی های قلبی ام شروع شد. در مرکز بازپروری قلب بیمارستان سانی بروک تورنتو، کارگاه آموزشی  تحقیقاتی را در زمینه مدیریت استرس می گذراندم. در این کارگاه آموزشی، با مفهوم تازه ای  از زندگی در لحظه  و اثر آن بر کاهش استرس، آشنا شدم و فهمیدم این همه شعار ها در مورد «زندگی در لحظه» که هر روز می شنویم، می تواند بدون درک عمیقی از موضوع تکرار شود.
استادمان می گفت «زندگی در لحظه» یعنی کاری را انجام بدهید که با تمام وجود در آن فرو می روید و همه چیز دیگر را برای لحظاتی فراموش می کنید. 
او از ما خواست چنین چیزی را در زندگی مان پیدا کنیم و انجام دهیم و سر کلاس بگوییم. من یادم افتاد که وقتی جهان را از دریچه دروبینم نگاه می کنم، چنین حالتی دارم. به همین دلیل، فکر کردم عکاسی را برگزینم. من قبلا هم برای فیلم های مستند به هزار و یک دلیل عکاسی می کردم- البته بیشتر از شهر و معماری و فضاهای شهری و روستایی. فکر کردم بد نیست سوژه ام را گل انتخاب کنم که هم خودش ضد استرس است و هم عکاسی از آن می تواند این ویژگی را تشدید کند.
«گلدرمانی» چنین شکل گرفت و ادامه یافت.
حالا هم هر وقت حس کنم خیلی سر حال نیستم، دروبین را بر می دارم و برای عکاسی بیرون می روم. در سفر هم از گل ها عکس می گیرم.
اگر هم امکان بیرون رفتن نباشد، پای کامپیوتر می نشینم و عکس های قبلی را با فتوشاپ آماده می کنم. کار با عکس هایی این چنین در همهٔ مراحلش جذاب و آرامش بخش است و من را آماده می کند که به سراغ کارهای پر تنش تر بروم.



جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۶

سخنرانی - علم، هنر الهام


چند ماه قبل  به دعوت مرکز فرهنگی هنری ایرانیان کاناداسخنرانی ای داشتم در مورد «علم، هنر و الهام». در این سخنرانی سعی بر آن داشتم که با توجه به دستاوردهای علمی اخیر، نکاتی را در مورد این سه مبحث به هم مرتبط مطرح کنم و به تفکر دوباره ای در این زمینه دامن بزنم.  
بخش اول سخنرانی که در بارهٔ علم بود متاسفانه به علت مشکلی فنی درست ضبط نشد، اما ضبط دو بخش دیگر یعنی هنر و الهام در اختیارم بود. 
دوستانی پیگیر و علاقمند بودند تا منابع این سخنرانی را در اختیارشان بگذارم که پذیرفتم و  در اینجا لینک های لازم را می گذارم. در مورد بخش اول سخنرانی از همان منبع کتاب «تاملاتی پیرامون علم و دین» استفاده کردم که اگر کسی به مطالعهٔ آن علاقمند بود، در پایان لینک های دو بخش هنر و الهام آن را هم می گذارم. 


برای فایل های صوتی سخنرانی لینک های زیر را فشار دهید:





برای دسترسی به برخی منابع و توضیحات لینک های زیر را فشار دهید:



برای دسترسی به کتاب «تاملاتی پیرامون علم ودین» 
لینک زیر را فشار دهید:

سخنرانی -علم، هنر و الهام - الهام

چند ماه قبل  به دعوت مرکز فرهنگی هنری ایرانیان کاناداسخنرانی ای داشتم در مورد «علم، هنر و الهام». در این سخنرانی سعی بر آن داشتم که با توجه به دستاوردهای علمی اخیر، نکاتی را در مورد این سه مبحث به هم مرتبط مطرح کنم و به تفکر دوباره ای در این زمینه دامن بزنم.  




برای فایل های صوتی سخنرانی لینک های زیر را فشار دهید:

علم، هنر و الهام - الهام


برخی منابع و توضیحات 


سکوت.jpg
جام: عکسی از احمد جواهریان
الهام.png



الهام به معانی مختلفی بکار رفته است.
دریافت فرا منطقی و فرا تخیلی واقعیت

Intuition شهود
Inspiration الهام
Gut feeling


تحقیق در تجربه های اشراقی
  • ویلایانور راماچاندران، رئیس مرکز مغز و شناخت دانشگاه کالیفرنیا- ساندیاگو و نویسنده کتاب «شبحی در مغز» است.

    Phantoms in the Brain: Probing the Mysteries of the Human Mind
    Vilayanur S. Ramachandran     http://www.ted.com/speakers/vilayanur_ramachandran

  • در فیلم مستند «ذهن بشری» برخی پدیه های غیر متعارف مانند عدم احساس مهر پدری و مادری ورابطهٔ آن با نقص در لوب گیجگاهی را توضیح می دهد.
    The Human Mind
  • دکتر راماچاندران ماجرای فرد دیگری را هم با ما در میان می گذارد. این شخص پس از یک حملهٔ عصبی که او را بیهوش می کند،  دچار احساس هایی شگفت انگیز و بسیار شدید می شود و شروع به بیان صحبت هایی غیر متعارف می کند. پدرش می گوید درست شبیه این بود که به دنیای سوررئال یکی از نقاشی های« سالوادور دالی» سفر کرده باشی. خودش می گوید: دویدم توی کوچه و می گفتم من خدا هستم. من خدا هستم. او توضیح می دهد که اگر نورون های بخش لوب گیجگاهی فعالیت های طوفانی نشان دهند درست مانند آنچه در بیماری صرع لوب گیجگاهی شاهدیم، احساس های حیرت انگیزی از مشاهدات به ما دست می دهد. همه چیز دارای برجستگی و اهمیت حیرت انگیز می شود و دنیای دیگری را شاهدیم که انگار در آن غرق و با آن یکی شده ایم.

Phantom in the brain.png

دکتر راما چاندرا می گوید:  
ما بعنوان انسان نیاز داشته ایم چیزهایی را که می بینیم دسته بندی کنیم. چه چیزی برای ما مهم بوده و چه چیزی نبوده و تصویری از فضا، با تاکیدهای احساسی گوناگون داشته باشیم. در حمله های عصبی که در این بیماری رخ می دهد، تعداد زیادی از نرون ها شروع به فعالیت راندوم و غیر هماهنگ شده با کارکرد های تعریف شدهٔ شبکه می کنند. در این طوفان به پا شده در نرون های لوب گیجگاهی، حجم عظیمی از ارتباط بین این بخش و بخش درک  تصویر مغز ایجاد می شود و احساس بسیار شدیدی همه اجزای فضا را در بر می گیرد و همه چیز به شکلی شدت یافته  دیده می شود. اینکه هر تکه سنگ و شاخه و هر چیزی را در اطرافمان با درجه ای از حد اکثر تاکید و برجستگی ببینیم، می تواند مشابه با چیزی باشد که ما در بیان تجربه های اشراقی شاهد آن می شویم.


از تجربه های خاص یک نورولوژیست



خانم جیل بولت تیلور سخنرانی و متخصص کالبدشکافی عصبی در یکی از پر ببیننده ترین سخنرانی های تد، شرح ماوقع تاثیر سکتهٔ مغزی بر تجربه ای بسیار ویژه و پی بردن به رازهای حیرت انگیز حس بی مرزی را با شنوندگانش در میان می گذارد.

My Stroke of Insight




انرژی درمانی در زیر تحقیق نورولوژی
خانم جویس هاوک محقق بیوفیزیک و  زیست شناس سلولی که در اثر اصابت شیئی به سرش  با تجربه نزدیک به مرگ مواجه می شود، دچار تغییر روحیه ای شدیدی می شود. او برای آشنایی با روش های انرژی درمانی به بالی می رود و مدت ده سال دوره های خاص آموزشی می بیند و به آمریکا بر می گردد. او هم اکنون به کمک دانشمندان و محققان عصب شناسی در نیویویرک، توکیو، هند و و دانشگاه واشنگتن، و در تجربه های متعدد  به ثبت  فرایند انرژی درمانی در زیر حسگرهای الکترونیکی پرداخته و نشان می دهد کارکردهای ویژه ای در هنگام انرژی درمانی در مغز او و از آن جالب تر در انتقال بیواسطه به بیمارش دیده می شود


Joyce Hawkes at TEDxBellevue

مطالعات آندرو نیوبرگ
Andrew Newberg:The Neuroscience of Enlightenment
حس بسیار شدید
حس می کردم دارم از امواج سفید نورانی نشئه آوری به پایین می روم. نور از هر آنچه تا کنون دیده بودم و یا فکرش را می کردم واقعی تر بود.
شفافیت
به یکباره برایم همه چیز زندگی روشن شد، انگار حالا دارم از درون به آن نگاه می کنم.
وحدت و یگانگی
احساس می کردم با همه جهان ترکیب و یکی شده ام
تسلیم شدن
همهٔ گذشته و آینده و خویشتن خود را تسلیم کردم






IMG_5537_2.jpg
ماهی: عکسی از احمد جواهریان

سخنرانی -علم، هنر و الهام - هنر

چند ماه قبل  به دعوت مرکز فرهنگی هنری ایرانیان کاناداسخنرانی ای داشتم در مورد «علم، هنر و الهام». در این سخنرانی سعی بر آن داشتم که با توجه به دستاوردهای علمی اخیر، نکاتی را در مورد این سه مبحث به هم مرتبط مطرح کنم و به تفکر دوباره ای در این زمینه دامن بزنم.  



برای فایل صوتی سخنرانی لینک زیر را فشار دهید:



IMG_0466_2.jpg
پاییز: عکسی از احمد جواهریان



هنر و علم

ممکن است فکر شود هنر و علم دو موضوع به هم نامربوط اند. اولی با تخیلات ما سرو کار دارد، ذهنی ست، ضرورتا به واقعیت ها تکیه ندارد، اما علم بر منطق استوار است، بر فاکت ها مبتنی ست، عینی ست و با درک ما از جهان سروکار دارد.
اما در واقعیت امر، هنر نیز مانند علم به کاوشگری در جهان پیرامون می پردازد و پا به پای علم در برخورد به جهان ناشناخته ها پیش می رود. کار هنر تنها کاوشگری نیست. اما جهانشناسی و بازتاب تخیل آمیز آن یکی از ویژگی های هنر است.
در رابطه با تاثیر متقابل علم و هنر بحث های زیادی شده است. پل سی ویتز و آرنولد بی گلیمچر در کتاب «هنر مدرن و علم جدید تحلیل موازی بینایی»

Modern Art and Modern Science- Paul C. Vits and Arnold B. Glimcher

خود اسناد جالبی از رابطه دانشمندان، منتقدین هنری و هنرمندان در قرن نوزده و بیست ارائه داده و بخشی از این تاثیرات متقابل را در بوجود آمدن مکاتب نقاشی قرن بیستم را به نمایش گذاشته اند. به نظر آن ها هنرمندان موازی با اکتشافات علمی پیرامون چگونگی درک تصویر توسط مغز حرکت کرده، از آن تاثیر گرفتند و به آن کمک کردند.  این محققان می نویسند:
«برخی تحلیلگران هنر و زیبایی شناسی مانند چارلز بلان نویسندهٔ کتاب «دستور زبان نقاشی و کنده کاری» منتشره در سال ۱۸۶۷ که تحت تاثیر کشفیات علمی زمان خود بودند، تاثیر زیادی بر هنرمندان فرانسوی گذاشتند.»





لئونارد اشلین می گوید

اگر ترکیب بینایی دو چشم بعد سوم را برای ما قابل درک تر می کند، نگاه به جهان از طریق لنزهای مختلف علم و هنر، این پرسپکتیورها را ترکیب و باعث درک عمیق تری از واقعیت می شود.

رنه مگریت هنرمند برجستهٔ بلژیکی معتقد است که کار هنرمند آزاد کردن اندیشه است از نظر او هنر باید حاوی یگانگی ای باشد که در عین حال «بازتاب دهندهٔ راز و رمز» جهان است.
او معتقد بود: «هنر خود،  نقطه پایان نیست، بلکه وسیله ای برای بیرون کشیدن این رمز و راز است.»
نقاشی های سوررئالیستی او معمولا از ترکیب تصاویری عکس گونه تشکیل شده که حضورشان در کنار هم واقعیت شناخته شدهٔ فضا را می شکند و حس تخیل برانگیز شاعرانه ای به کارهایش می دهد. او بدین وسیله ما را از مرز شناخته شده عناصر انگاره هایش فراتر می برد و رمزآمیزی و ناشناخته بودن جنبه های مهمی از پدیده مورد اشاره اش را در مقابل چشم می گذارد.

رنه ماگریت نقاشی که باید بازشناخت

12990-47386.jpg
magritte3973.jpg

Magritte358464.jpg


Magrit IMG_8482-3.jpg
موزهٔ رنه مگریت: عکسی از احمد جواهریان

عصب زیبایی شناسی Neuroesthetics
تعریف استتیک:
زیبایی شناسی البته همان استتیک نیست، اما از آنجا که واژه جاافتاه ای شده ناچارا بکار برده می شود. زیبایی شناسی در واقع علمی است که درک حسی و هنرمندانهٔ انسان را مورد مطالعه قرار می دهد.

در چند دههٔ گذشته نورولوژیست ها علاقه تازه ای به نحوهٔ نگاه هنرمندان به درک تصویری پیداکرده اند.

به نظر محققان «هنر مدرن تا حد زیادی تحقیق و کنکاش در درک بصری (توسط ذهن انسان) بوده است.» آن ها معتقدند هنرمندان مدرن تنها به شناخت این ویژگی های بصری بسنده نمی کردند و علاوه بر «درک تازه ای از تجربه بصری» از هنر برداشت گسترده تری داشته اند و آن را «بعنوان ابزاری برای بسط ادراک ارائه می کرده اند.»


کاوشگری هنرمندانه

سمیر زکی یکی از پیشروان علم عصب زیبایی شناسی می گوید: «به واسطهٔ اینکه همه هنرها (هنرهای بصری) از قانون بخش بصری مغز تبعیت می کنند، غیر منتظره نیست که هنرمندان این قوانین را برای ما کشف کنند. و ما را با تصاویری که از نظر بصری نامنتظره اند روبرو سازند.
وقتی پاول کله می گوید: «هنر بازتاب دهندهٔ دنیای بصری نیست، بلکه باعث می شود چیزها دیده شوند»»
از این نظر می توان هنرمندان را نورولژیست هایی دانست که برای کاوش کارکرد بصری مغز از وسیله های دیگری استفاده می کنند.

Mengfei Huang - The Neuroscience of Art- SJN: Stanford Journal of Neuroscience

می توان پرسید:
آیا بین نقاشی های حیرت انگیز داوینچی، مثلا لبخند ژکوند با مجسمه داوود میکلانژ، ظروف سفالی هنری چینی و قالی های دستباف ایرانی ویژگی مشترکی به نام زیبایی وجود دارد؟ این ویژگی چیست؟
سمیر زکی استاد «عصب زیبایی شناسی» دانشگاه یو سی ال ا آمریکا در این زمینه بحث جالبی دارد. 

The neurobiology of beauty | Semir Zeki | TEDxUCL

او در تحقیقاتش به سراغ زیبایی و نحوه درک و پردازش آن در مغز انسان رفته است. او در سخنرانی ای که در تدکس یو سی ال با نام عصب زیبایی شناسی زیبایی دارد نکات جالبی را بیان می کند.
در یکی از آزمون هایی که او و تیم همراهش انجام داده اند، چند تابلوی نقاشی و چند قطعه کوتاه موسیقی را که توسط بسیاری از تماشاگران نمونهٔ مشخصی برای زیبایی و زشتی تشخیص داده شده، به افرادی تحت آزمون نشان داده و عملکرد مغز آن ها را بررسی کرده اند. هدف آن بود که ببینند آیا جای خاصی از مغز وجود دارد که مختص واکنش به زیبایی ست؟ نتایج آزمون ها جالب بود. در حالی که بخش های شنیداری و تصویری مغز کارکردهای خاص خود را دارند، ناحیه ای در اوربیتوفرانتال کورتکس در برخورد به زیبایی فعال می شد. این ناحیه تنها و تنها در مورد برخورد به زیبایی ست که فعال می شود. قابل توجه آنکه هر چه حس زیبایی بیشتر باشد، این ناحیه فعال تر می شود.
دکتر سمیر زکی می پرسد: «آیا ویژگی خاصی هست که زیبایی با آن تعریف می شود؟» و پاسخ می دهد: «بله، و این در مغز ماست». جالب اینکه این ناحیه در مورد تجربهٔ دیدن عکس کسی که خیلی دوستش داریم (که می تواند خیلی زیبا هم نباشد!؟) نیز به شدت فعال می شود. به نظر می رسد بین زیبایی و عشق رابطه مستقیمی وجود دارد.
آزمون های تکمیلی در مورد تعیین سلسله فعالیت های عصبی مغز در برخورد به زیبایی و زشتی نشان داده که پردازش های اولیهٔ تصویری و صوتی هر یک مسیر واحدی را تا فرانتال کورتکس می پیمایند اما بعدا تغییر مسیر می دهند. انگار سیستم یا مکانیزمی در این ناحیه وجود دارد که تصمیم می گیرد علائم دریافتی را به کدام مسیر بفرستد.
به نظر او قدم بعدی کار عصب زیبایی شناسی آن است که کارکرد این مکانیزم و سیستم را شناسایی کند.
Semir Zeki

Ultima Academy 2015: The Neurobiology of Aesthetics by Semir Zeki


آنژان چاترجی استاد نورولوژی در دانشگاه پژشکی پنسیلوانیا از آزمون جالبی یاد می کند
که طی آن تابلوهای نقاشی مختلف را جلوی بیننده هایی قرار می دهند که تحت آزمون فعالیت مناطق مغزی قرار گرفته اند. از آن ها خواسته شده که از یک تا چهار به زیبایی تابلو نمره بدهند. نمره چهار را فقط موقعی بکار بگیرند که حس خارق العاده و تکاندهنده ای را تجربه می کنند. هدف این بود که ببینند آیا تغییر کمی در حس زیبایی را می شود در مغز هم مشاهده کرد؟
آن ها با اتفاق جالبی روبرو شدند. نوارهای مغزی نشان دهندهٔ آن بود که در کارکرد مغز برای شماره های یک تا سه تفاوت معنی داری مشاهده نمی شد، اما در مورد چهار که قرار بود تنها به نقاشی هایی این نمره داده شود که تکاندهنده تشخیص داده می شوند، وضع متفاوت بود. برای توضیح این مطلب باید موضوع دیگری را توضیح بدهم.
در مغز انسان شبکه به هم پیوسته ای از مناطق هست که به آن «شبکهٔ حالت پیش فرض» می گویند.


این شبکه تنها وقتی فعال می شود که ما از توجه به دنیای بیرون فاصله گرفته باشیم و مغز در حالت استراحت باشد و کاری انجام ندهیم. برای مثال وقتی در خیال و رویا به سر می بریم و یا با «جریان سیال ذهن» روبرو باشیم. 


تحریکات بیرونی - و در اینجا تماشای تابلو نقاشی -  ذهن را از این حالت در می آورد.
محققان متوجه شدند، درست در جایی که یک تحریک بیرونی قوی در مقابل بازدید کننده وجود دارد و در چنین حالتی «شبکهٔ حالت پیش فرض» باید خاموش باشد، تحرک زیادی در آن دیده می شود.
تفسیری که می توان داد این است که آثار هنری تاثیر گذار تخیل برانگیزند و ما را به درون خودمان بر می گردانند.
بررسی واکنش ذهن در مقابل آثار هنری و یافتن سلسله اتفاقاتی که به ترتیب در مغز رخ می دهد، یکی از کانون های توجه «عصب زیبایی شناسی» است.


Anjan Chatterjee - The Neuroscience of Aesthetics and Art


جرج لکاف George Lakoff  فیلسوف و زبانشناس که تحقیقات زیادی در مورد شناخت شناسی دارد در یکی از سخنرانی اش به نکاتی اشاره می کند که برای بحث ما هم بی فایده نیست.
وقتی ما مشغول فکر کردنیم و خردورزی می کنیم، مغز ما به صورت موازی هزاران کار دیگر هم می کند. همه کارکردهای حواس ما برای مثال دارد کار خودش را می کند و این فعالیت های مغزی بر روی یکدیگر تاثیر دارند و مستقلا انجام نمی شوند. به همین دلیل اگر فکر می کنیم می دانیم که به چه چیزی فکر می کنیم، باید بدانیم که نه نمی دانیم. (تاثیر فضا و محیط بسیار مهم است) ۹۸٪ تفکر در ناخودآگاه پردازش می شود.
وقتی ما یک موز می بینیم. تجربه های تکرار شده آن مانند خوردن آن موز بلافاصله در مغز ما مرور می شود. معنی موز حاصل تجربه های ما از موز است. ما محیط را در بیرون خود می بینیم، حال آنکه در عین حال در درون ما وجود دارد.
بخش های دیگر مغز که با احساسات ما سر و کار دارند مستقیما به بدن ما وصل هستند. مثلا وقتی عصبانی می شویم، درجه حرارت پوست نیم درجه گرم تر می شود. ضربانمان  بالا می رود، فشار خونمان بالا می رود. دیدمان ضعیف می شود. حرکات دقیق نمی توانیم بکنید. و جالب اینکه همین تغییرات بدن و متافورهای حاصل آن در مغز است که به شما کمک می کند عصبانیت را درک کنید. درک مغز ما اینگونه به بدنمان وصل است.
وقتی ما چیزی را متصور می شویم، درست همان بخش هایی فعال می شوند که وقتی تجربه اش می کنیم، فعال می شوند. این در مورد به یاد آوردن، خواب دیدن، و درک زبان است.
به همین دلیل وقتی رمان یا شعری می خوانیم و یا فیلمی می بینیم، بخش بزرگی از آن در ذهن ما تجربه می شود.
حالا اگر مفهومی تازه، حسی تازه و یا امری پیچیده در در یک هنر برابرمان قرار بگیرد، ما مفهوم هایی را که هر کدام مداربندی لازمه درک شدن خود را دارند به هم پیوند می زنیم Neural Binding و درک تازه ای را در ذهنمان می سازیم. این کار بوسیلهٔ Neural Learning. انجام می شود.

این به شرطی است که به همان مدارهای شناخته شدهٔ قبلی نیفتد و توان هنجار شکنی لازم در اثر هنری و درک ضروریات تلفیقی ادراک های عقلی و حسی لازم در اثر هنری مستتر باشد.

George Lakoff | What Studying the Brain Tells Us About Arts Education

وقتی احمد شاملو در شعر «در آستانه» این ترکیب را بکار می گیرد که:
«ملقمهٔ بی قانون مطلق های متنافی»
ذهن ما را فرا می خواند که ملقمه و بی قانونی را به مطلق و متنافی پیوند دهد و مفهوم تازه ای را بیافریند که این روزگار، ما را برای درک برخی پدیده های پیرامونی به آن نیازمند کرده است.

حسامیزی در شعر نیز از همین طریق قابل توضیح می تواند بشود.
منشور معانی و اینکه موسیقی شعر باعث می شود لایه های مختلف معنایی با هم ترکیب ثانویه بشوند از همین طریق قابل توضیح می شود.