یک عمر زندگی
- زندگی قبل از آنکه بدانیم، همراهمان کرد؛
یادت هست؟
- همراه، بی آنکه حتی مقصد یگانه ای داشته باشیم…
- من هنوز تکه ابری زیر کلاهم بود و
- من هم گردنبند نیلوفری سپیدی بر سینه...
- تا آنکه به دوراهه ای رسیدیم؛
راه دیگر شدهٔ تو از من خالی نمی شد
- و راه بی تو ماندهٔ من،
کوله بار رویاهای تو را بر دوش داشت.
کنار هم قدم می زدیم و از خاطرات می گفتیم:
از گسستن هایی که
گندمزارها و گورستان ها به دو نیمش می کرد
و پیوستن هایی
که شادی پرخروش یک دریا را بر چهره داشت.
سایه هامان هنوز جوان بود و شادمانه
پیشتر از قامتهای خمیدهمان گام برمی داشت
گاه از درختها بالا می رفت
گاه بر سر سنگها منتظر می نشست
و گاه در تیرگی برگهای خیس پاییزی محو می شد.
آنچه حقیقت وجود ما بود
مراتب بسیاری داشت
که به یک عمر زندگی
هر چند هم که عاشقانه
قابل انکشاف نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر