دوشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۹

همراه شو...

اینا کار تازه ای رو شروع کردن که تلفیق عمیقی از هنر و سیاسته، حیرت انگیزه این کار... این دومین کاری یه که ازشون تو فیس بوک میاد


یکشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۹

انقطاع سیاسی

دوست جوانم می گه: عمو برای نسل من سرخ بودن مفهموم و معنای مشخصی نمی ده... ما خومون رو دیده ایم و حاکمیت رو
می دونی انتقطاع نسل ها رو اینجوری با سرکوب و کشتار و سانسور و حذف سازمان می دن... اینجوری...
هزاران کشته، هزاران انسان زنده، هزاران خاطره، هزاران نوشته، تصویر، فیلم ، و همکاری تنگاتنگ در صحنه ی مبارزه و خلاصه یک تاریخ ... و اونوقت معنای مشخصی نده ... چون این ها آن ها را ندیده اند

شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹

کامنت

من توی کامنت ها به نکاتی برخورد کرده ام که منو بفکر وا می داره
 آیا فقط مخالفت مون با یک چیزی ما رو به نوشتن وامی داره؟ و وقتی مخالف بودیم، باید چشم مون رو ببندیم و فورا اعلام کنیم، نمی شه فکر کنیم خوب اینم ممکنه یه نظره دیگه باشه؟ یا نمی شه تو بخش های دیگه موافقت هامون را هم بگیم؟ مثل فیس بوک که like می زنیم؟ یا اینکه نظری رو بسط بدیم یا بخش هایی شو دقیق تر بکنیم... یا مورد سئوال قرار بدیم که نویسنده ی وبلاگ تشویق بشه بیشتر زحمت بکشه و اگه نظر خاصی داره، اونو بیشتر بپرورونه و توضیح بده
نه اینکه بگم از این موارد نداشتیم، داشته ایم، ولی ... برخی از دوستان طوری برخورد می کنند که باید گفت:
"چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟"...

چه اتفاقی؟

خلیج مکزیک بوی خون گرفته: خون سیاه مرگ...
این بزرگ ترین فاجعه ی نشت مستقیم نفت خام به دریاست، آن هم در یکی از نادر ترین زیست بوم های روی کره ی زمین، جایی که می سی سی پی به دریا می ریزد. هنوز اقدامات برای مسدود کردن دهانه ی باز شده این چاه نفت، به علت عمق بسیار زیاد آب و شرایط بوجود آمده، به نتیجه نرسیده است. حجم آسیب هایی که تا کنون به زندگی مردم و محیط زیست منطقه وارد شده، آنقدر زیاد است که جبران ناپذیر قلمداد شده و این در حالی ست که هیچ پایانی بر این ماجرا قابل تصور نیست.
همه نگرانند، خبرگزاری ها سخت در تکاپو هستند، ستاد ویژه ی بحران، حضور مستقیم رئیس جمهور آمریکا، امید های واهی و امروز که باز راهکار دیگری که سخت به آن امید بود، با شکست مواجه می شود...
براستی چه اتفاقی باید رخ دهد تا برخی متوجه شوند، باید در روش های سیاسی اقتصادی سود محور تخریب کننده ی زیست بوم کره زمین مان تجدید نظر اساسی کرد... چه اتفاقی؟

برپاداشتن جنبش جدید صلح

امروز داشتم مصاحبه ای رو ادیت می کردم که هما از خانم "جودیت لوبلان" ترجمه کرده... . مقاله ی بسیار جالبی یه این مقاله، چون علاوه بر اینکه راهکارهای تازه ی جنبش صلح رو در آمریکا و جهان مطرح می کنه، پر از آموزه هایی که یه نشون می ده یک جنبش چگونه باید خودش رو با ساختارهای قانونی و ظرفیت های سیاسی در کشورش و بویژه با سایر جنبش های اجتماعی هماهنگ کنه تا با موفقیت پیش بره. توی مقالات گذاشتمش لینکش رو این زیر می ذارم



دمکراسی و همبستگی

دمکراسی از یک نگاه، گسترش دگر پذیری ست، یعنی باور به اینکه دیگرانی با اندیشه ها، آرمان ها، روش ها و منش های متفاوت با آنچه تا کنون درست مطلق می دانسته ایم، در کنار ما وجود دارند و به مبارزه مشغول اند. به این عبارت، دمکراسی خواهی یعنی اینکه ببینیم دیگران چه می گویند، و نگاه متفاوت آن ها به منظر مورد نظر ما چیست. یعنی به جاهای ممنوعه ای که در ذهنمان "دیوار آتش"ی در برابر آن عمل می کند، سر بکشیم و به کمک نگاه ها و پرسپکتیوهای دیگر، نگاهمان را اصلاح کنیم و به روز نمائیم. دمکراسی یعنی پذیرش تنوع.  نیروهای مختلف و گاه مخالف متنوع، تنها وقتی به همزیستی و تاثیر گذاری بلند مدت تن می دهند، که دیالوگی عمومی شکل بگیرد و عنصر مهمی به نام همبستگی عمیقا با آن عجین شده باشد.
و همبستگی هنگامی رشد می کند و می بالد که به جای نفی و طرد دیگر مردمان، تلاش خود را به آموختن و اثر گذاری در جهت باورهایمان بر دیگران معطوف کنیم

فيل

گفتند:
از آن روزن تاريك كه چيزي پيدا نيست.
تازه با هزار ترس و لرز هم كه
جرات كني و داخل شوي،
تنها شايد پائي را لمس كني
يا گوش بزرگش را . . .
اما هيچگاه نخواهي فهميد فيل چيست.
با دلهره بسيار وارد شدم
از همان ابتدا،
وجودش حس مي شد.
جلو رفتم
و بدنش را به مهرباني نوازش كردم،
سرش را كه پائين گرفت،
روي پيشاني عرق كرده اش
دست كشيدم.


آرام ايستاد و
خرطومش را بر شانه ام نهاد
درست مثل من
قلبش بلند بلند مي زد.

جمعه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

از پاسخ های صریح هم نترسیم 1

فکرش رو بکن: یک نامه بیاد در خونت که توش برات سه محل جدید کار با حقوق مناسب و در خور تخصص و شغلت پیشنهاد شده باشه و شما جواب بدهید که نه فعلا قصد دارید تا یافتن کار مناسب تر منتظر بمانید و همچنان بخش اعظم حقوق ماهانه ی شما تا مدت های طولانی به حسابتان ریخته شود... چرا که اشتغال بعنوان یک حق برای شما به رسمیت شناخته شده است و این وظیفه ی دولت است که برای شما کار مناسب معرفی کند.
تصور کنید وقتی بیمار می شوید با یک تلفن دکتر و آمبولانس به در منزل شما بیایند و شما را ویزیت کنند و اگر مشکل بزرگ تری دارید، شما را به بیمارستان انتقال دهند و هرگونه دارو و جراحی و معالجه ای که نیاز دارید را مجانی در اختیارتان بگذارند.
یا هر کس حق داشته باشد هر رشته ای را که دوست دارد تا مدارج بالای تحصیل بخواند و همه ی امکانات آموزشی بدون پرداخت هرگونه وجهی بطور گسترده در اختیار همگان قرار گیرد.
یا یک نامه بنویسی و ثبت نام کنی و پس از چند سالی که از سابقه ی کار شما می گذرد، کلید یک آپارتمان مجانی را در اختیار شما بگذارند و شما به آن نقل مکان کنید و فقط شارژ بسیار اندک ماهانه (چند درصد حقوق) برای آب و برق و ... بپردازی.
فکر کنید اگر کار شما کار سختی قلمداد می شود مثل کار در معدن، شما سه ماه مرخصی سالانه داشته باشید و بتوانید مدتی از آن را در استراحت گاه های جنگلی یا لب دریا باز هم بدون پرداخت وجهی آنچنانی بعنوان بخشی از حق خود بگذرانید...
یک لحظه فکر کنید: در جامعه فقر وجود نداشته باشد، فلاکت وجود نداشته باشد، هیچکس گرسنه سر به بالین نگذارد...
این ها خیال پردازی نیست... این ها سال های سال در بلوک کشورهای سوسیالیستی امروز فروپاشیده، و هنوز هم در بقایای آن سیستم جهانی در اینجا و آنجا تا حد قابل توجهی عمل شده و می شود.
اینکه مردم در یک فضای امنیتی حاصل از جنگ سرد حق سفر به خارج نداشته اند، یا نمی توانسته و نمی توانند تشکل هایی با افکار مخالف در آن سیستم بپا کنند و اینکه ده ها ایراد دیگری وجود داشته و یا دارد، باعث نخواهد شد که این آمال ها و آرزوها از ذهن بخش بزرگی از مردم جهان پاک شود... و این باعث نمی شود که ما بپذیریم: به نگرانی و اضطراب دائمی از پایمال شدن این حقوق محکومیم.
مبارزه در راه عدالت اجتماعی - اگرچه با اصلاح روش ها و شیوه های ناموفق گذشته بسته به شرایط مشخص هر سرزمین - به اندازه ی دمکراسی، صلح، توسعه ی پایدار منطبق با حفظ محیط زیست، و بسیاری ارزش های دیگر برای آفریدن یک فضای شایسته ی زندگی انسانی، بسیار مهم است و اگر ما امروز توجه مبارزه ی خود را بنا بر شرایطی که در آن به سر می بریم و یا علائق و ویژگی های شخصی خود، به مبارزه در راه دمکراسی داده ایم، این نباید باعث شود که دیگر جنبش ها برای تامین سعادت اجتماعی را نبینیم یا کم ارزش قلمداد کنیم یا تخیلی و ....یا آن نظام ها را اردوگاه های مرگ و نابودی و چه و چه  بدانیم، و اذهان خود را به دست تبلیغات این نظام جهانی دهیم که شیوه ی زندگی خود را علیرغم فاجعه آفرینی های بسیار برگ نهایی در صفحه ی تاریخ بشری می داند...  

پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۹

جشن استقلال



این هم از یک شادی یه بزرگ به مناسبت جشن های استقلال آرژانتین برا اون خواننده ی عزیزم که می گه اینقده از غم و غصه ننویس
برین تو لینک عکس ها رو ببینین ... یک تاریخ مصور

سرخ ها سبزها رو می کشن؟


فکر کنم خیلی هامون این پوستر رو دیده باشیم. این روزها تو ایمیل لیست ها داره می چرخه، نمی دونم منبعش کجاست و کی طراحی اش کرده، ولی خیلی ظریف سرخ ها (چپ ها) رو مسئول کشتار سبزها نشون داده و نه سیاه پوشان طرف دار احمدی نژاد و بزرگ ترهاشو...  یک جورایی داس و چکش هم داره انگار، نه؟
امیدوارم توهمات من باشه یا اشتباه تایپی، ولی می دونین؟ بهتره حواس هامون رو جمع کنیم. یک عده آدم های رذلی وجود دارن که کارشونو خیلی خوب بلدند... خیلی خوب...

سرگرمی یا اثر هنری

 ما روش های میدانی شناخته شده ای داریم که اثربخشی تبلیغات بوسیله ی آن اندازه گیری می شود و با دقت مناسبی می توان موفقیت یک کار تبلیغاتی برای رساندن پیام و تحریک مخاطب به هدف تبلیغ را اندازه گیری کرد.
اما چنین روش های مدونی را برای اینکه تشخیص دهیم یک اثر هنر است یا نیست یا مثلا هنر موفقی ست و با مخاطبانش ارتباط برقرار می کند یا نه نداریم. ما حتی به علت پیچیدگی کار هنری و  نو به نو شدن دائمی و گسترش عرصه هایش، تعریف راست و درستی هم از هنر نداریم و آن را همانطور که قبلا اشاره کرده ام معمولا با ناشناخته های دیگری مثل زیبایی توصیف می کنیم که در واقع به نظر من کاری بی نتیجه است.
خیلی جا ها تفاوت روشن تر بین سرگرمی و هنر را هم نادیده می گیریم. برای مثال هر نوازنده ی سازی را هنرمند می نامیم.
ما امروز صنعت بزرگی به نام سرگرمی داریم: از فیلم و موسیقی و انیمیشن و بازی و ... که اتفاقا پر از محصولات خلاق و تحریک کننده ی احساسات هم هست، ولی به نظر من محصولات و کالاهای این صنعت بزرگ معمولا اثر هنری نیست. (البته بخش های فازی قضیه منظورم نیست که همپوشی ها بین سرگرمی و هنر در آن اتفاق می افتد)
امروز که سرنوشت آفرینش ها و اثر های هنری به نام محصولات فرهنگی (با تصویب مقدماتی سازمان تجارت جهانی) به دست داد و ستد بازار سپرده شده، این دیگر نشریات، رسانه ها و شرکت های بزرگ در تجارت این محصولات هستند که "نام تجاری" هنری می سازند، با آن محصولات متنوع جهانی می آفرینند و از این کار ثروت های عظیم می اندوزند.
تصور می کنم روزی که ما بتوانیم بوسیله نوروسایکولژی اثربخشی و نحوه ی تاثیر گذاری یک اثر هنری را بر اذهان مخاطبانش تشخیص دهیم و ردیابی کنیم، بسیاری از آثار را از موزه ها و نمایشگاه ها جمع می کنیم و به جای آن از پستو ها و خانه ها و کارگاه های گمنام آثار زیادی را به این مکان ها منتقل می نمائیم

سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۹

عباس کیا رستمی و فیلم تازه اش

مصاحبه ی عباس کیارستمی رو با صدای آمریکا توی فیس بوک دیدم. توصیه می کنم شما هم بخونید یا گوش بدید- حتما چون کیا رستمی یه ، همه ی سایت ها باید بشه این نظرات رو پیدا کرد.
من هیچوقت نه از شخصیت خودش خوشم اومده و نه شخصیت های فیلم هاش، اگرچه می دانم و می فهمم که بسیار باهوشه، در ساخت فیلم استاد و صاحب سبکه، یک چهره ی برجسته ی جهانی یه، برای سینمای کشور ما کلی افتخار اورده، و توی سینمای کم بودجه که من بسیار بهش باور و علاقه دارم، پیشرو بوده و راهگشایی های قابل توجهی کرده و بنابر این، قابل احترامه...
مصاحبه شو گوش بدید، چه جوری خودشو توجیه می کنه که چون با محدودیت ها بزرگ شده، با "محدودیت" مشکل نداره؟! انگار چون آدم تو محدودیت ها بزرگ شده، باید اونا رو دربست بپذیره و باهاشون مبارزه نکنه ( همون نظری که تو نامه ی معروف چند ماه قبلش نوشت و مورد اعتراض سینماگران سبز کشورمون واقع شد)
و چه نگاه مردسالارانه، عقب مانده و بیمارگونه ای به زن داره؟ (انگار کار مال مردهاست و زن ها بهتره به خودشون زیاد هم زحمت ندن...)
مشکل بزرگ کیارستمی تو فیلم هاش شاید این بوده که شخصیت هاش انسان هایی نیستند که با فیلم زندگی می کنن، بلکه بیشتر ابزارهایی اند که مثل اجزاء دیگر صحنه هر چیدمانی بهشون داده شده تا نظرات کارگردان رو به تصویر بکشن، نظراتی که متاسفانه چیز زیادی هم در بر نداره و یه جورای ظریفی ارتجاعی ان
امیدوارم علیرغم اشاره های آشکارش تو این مصاحبه، این یکی فیلمش لااقل اینجوری نباشه

برای تاثیر گذار بودن

سئوال اینه که چرا آدم ها حرف های قطعی یه آدم رو نمی پذیرن؟
انتقال یک باور یا گاه یک دانسته و یک اطلاع قابل آزمون از ذهن آدم به ذهن یک آدمه دیگه، گاهی مثل اینه که بخواهی یک الکترون رو از اوربیتالی به اوربیتال بالا تر انتقال بدی...و چنین کاری بعضی وقت ها خودش یک پروژه ی عظیمه
متاسفانه این نیست که بگی من گفتم، این نیست که بگی من نشون دادم ... نه اینطوری نیست اصلا
دلیلش هم روشنه. ذهن بر اساس باورهاش، اعتمادها و بی اعتمادی هاش، روش هاش و طرح واره های اجراییش اون داده های بیرونی رو ارزیابی و فیلتر می کنه...
تازه فکر می کنید یک پیام به درستی طراحی شده برای ذهن مخاطب رو باید چند بار به صورت های مختلف تکرار کرد؟
یک مقاله خوندم در مورد اثر بخشی تبلیغات روزنامه ای که می گفت اگه یک آگهی تبلیغاتی را می خواید کمتر از 25 بار چاپ کنید بهتر نکنید، چون تازه بار بیست و پنجمه که واقعا خوانده می شه.
اون مقاله بر اساس تحقیقات انجام شده نشون می داد که تو چند بار اول دیده نمی شه، توی چند بار دوم (عددهاش یادم رفته) دیده می شه که یک چیزی این گوشه ی صفحه هست، ولی توجه رو جلب نمی کنه، بعدا به تدریج شکل و فورمتش دیده می شه، بعد تیترش خونده می شه، و اگه استمرار پیدا کنه و اون تیتر قدرت کشش داشت باشه، خونده می شه، تازه اون مقاله برا اینکه بگی مثلا فلان شامپو اومده برو بخر...
توی یکی از شعرام یک بار نوشتم: برای تاثیر گذار بودن هنوز باید بسیار آموخت
تجربه به من نشون داده که البته هرچی بیشتر آدم ها رو دوست داشته باشی، حرفت رو جدی تر می گیرن. یه مقاله ترجمه کرده بود هما (مدیریت مغز- تو چیستا چاپ شده) که توش می گفت تمام پردازش های فکری بوسیله احساس های آدمی مدیریت می شن

دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۹

پروانه ها

به جرم رنگین کردن باغ
پروانه ها را
    گروه گروه
    در گورهای جمعی
                   به خاک کشیدند.


خورشید تشت مدور قیری ست سوزان
            و دشت شمع آجین ستاره ها.


دستان شرمگین و یخ زده ام را
در عمق حسی نامفهوم
                        گرم می کنم،
در شهر مدتی ست که
طبل می کوبند و اما
    خواب خوش کسی
                      بر هم نمی خورد.

یکشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۹

از سئوال های صریح نترسیم

امروز توی نوشته های فیس بوکی دوستان به سئوال هایی برخوردم که جواب های مشخصی را می طلبد:
1- اگر لولا ها و چاوزها و کاستروها واقعا انقلابی اند، کنار احمدی نژاد چه می کنند؟
2- چرا احمدی نژاد برای برخی مسلمانان و بخش هایی از مردم جهان هنوز یک قهرمان است؟ و نکند قهرمانان سایر کشورها هم مثل احمدی نژاد باشند و برای مردم خودشان چیز دیگری باشند؟
3- سوسیالیست های سرکوبگر آزادی چرا به خود اجازه می دهند از آزادی دفاع کنند؟ چرا در کشورهای کمونیستی و سوسیالیستی آزادی نیست و همه فقیر هستند؟
به نظر می رسد با روشنتر شدن طیف بندی ها در جنبش سبز، پرسش های متعدد برای درک مسائل پیچیده ی سیاسی معاصر طرح می شود که پاسخ خود را می طلبد...
من قصد داشته ام وبلاگ را به کانون بحث های سیاسی تبدیل نکنم...
برای پاسخ به این سئوال ها هم به سهم خود، با دیدی که من به ماجرا دارم، تلاش خواهم کرد و اگر موفق شدم، در شکل رسانه ای مناسب بازتابشان خواهم داد
اما می دونین؟ گاهی سئوال ها ارزشمند تر از جواب ها هستند و انسان ها را به فکر وا می دارند... بیائید از سوال های صریح نترسیم 

ایمیل لیست

خوب اکثر شما می دونید که من یک ایمیل لیست دارم که تقریبا هر روز یک چیزایی برا افراد اون لیست می فرستم. خیلی ها هم به من ایمیل زدن و تشکر کردن، (البته دو نفر هم خواستار این شدن که از ایمیل لیست درشون بیارم که اوردم) مطالب اون ایمیل لیست کمتریتش کار منه. من فقط عضو یک شبکه ای از دوستان شدم که همه به هم ایمیل های جالب آموزشی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، روانشناسی، سرگرمی و غیره می فرستن. هروقت ایمیل هام رو باز می کنم پر از مطلبه، و من هرچیزی رو جالب می بینم برا ایمیل لیستم می فرستم. و به همین ترتیب ادامه پیدا می کنه. خلاصه اون ایمیل ها که اسماش پاک شده یک کار ده ها نفره ی جمعی خودبخودی یه
شبکه به عبارتی یعنی همین نوع همکاری ها، شما هم شروع کنید، اگه جایی دائم سر می زنید به دوستانتون معرفی کنید و مطالب مورد علاقه تون رو ایمیل کنید...
نه؟! این طور بهتر نیست؟

صدا ها

امروز یه دوستی خونه ی ما بود که از جلسات سخنرانی و بحث توی دانشگاه تورنتو توی هفته ی گذشته نکات جالبی رو تعریف می کرد.
یکیش این بود که یک سیاستمدار لیبرال معروف کانادایی گفته که من با حضور اینهمه آدم آشنا باسیاست و فعال در میون ایرانی ها تو تورنتو در شگفتم که چطور هیچ صدایی در جامعه ی کانادایی ندارند!!؟؟ و یکی جواب داده بود ما به صدا هامون برا مقابله با هم دیگه بیشتر نیاز داریم ...  
دومی اش هم اینکه می گفت اینقدر علیه این بابا به خاطر دفاعش از اسرائیل و دیگر مواضعش حمله های تند و گاه خشمگینانه ای شد که دیگه آدم گاهی دلش براش می سوخت، اما اونقدر خون سرد و آرام، گوش می داد و پاسخ می داد که آدم حیرت زده می شد
دوستم می گفت: عمو آدمی که وارد سیاست می شه باید خیلی اعصاب داشته باشه، نه؟

شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹

فضولی

گاهی اصلا، اونقدر، با سیاهی ها بزرگ شده ایم که رنگش رو تشخیص نمی دیم. گاهی به سیاهی هایی که نپذیرفته ایم، خو کرده ایم، گاهی اونقدر از سیاهی ها منزجریم که ترجیح می دیم نادیده شون بگیریم و زیاد در باره اونا حرف نزنیم، و گاهی هم لب به اعتراض و ناله و نفرین باز می کنیم...
اما می دونین؟ من آدم هایی رو که از سیاهی ها فاصله می گیرن و بهش واکنش نشون می دن، حتی وقتی کار آدم رو به خاطر سیاهی هاش، نفی کرده و "سیاه" بازی قلمداد کنن، همیشه جدی می گیرم

جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹

رابطه ی انسانی

رابطه ی انسانی یه چیز دیگه ست، یک مکاشفه، یک هستی دوباره، یک کره ی کوچک دور دستی که یکی دست تو رو می گیره و مثل شازده کوچولو اونجا می بره، یا وقتی یکی در می زنه و تو با باز کردن در، اونو به همه ی هستی ات راه می دی...
رابطه ی انسانی تکه ای از هستی ست، یک "فضا"ی منحصر به فردی که رو دوش آدم ها ساخته می شه و خودش می تون به یک دنیا تبدیل بشه
برای رابطه های انسانی مون خیلی ارزش قائل بشیم ... بخش بزرگی از آگاهی و مهارت های زندگی امروزین ما حاصل تجربه ی مستقیم اون هاست...

چه شعری می توان گفت

با واژه هایی که شعار می دهند تا معنی دهند
و معنی می دهند تا مزد بگیرند،
یا آن ها که جیب یکدیگر را می زنند
و کلاه سر یکدیگر می گذارند،
با واژه های پریشانی که در کیسه های زباله می گردند،
چه شعری می توان گفت؟


با واژه هایی که پاکت میوه بر سر
دو حفره ی سیاه بر صورت
و پوست واژه های دیگر را بر تن دارند،
یا از زیر چشم بند
به بازجویانشان رای می دهند،
یا آن هایی که کفن راه راه دارند
اما قبل از اعدام
علیه همه معانی قبلی خود
به اعتراف کشیده شدند،
چه شعری می توان گفت؟


با واژه هایی که خط چین عمیقی بر پیشانی دارند
و دندان هایشان به تمامی فرو ریخته،
با واژه های بزک کرده، ژل زده
یا آن ها که روسری سیاه به سر دارند
و لب هایی به غایت سرخ
با واژه هایی که با هم می آمیزند اما عقیم اند،
با واژه هایی که انسان را آفریدند
اما به بردگیش در آمدند،
یا آن هایی که در رسانه ها به دنیا می آیند
بر سرنوشت خود نوحه می خوانند
و همان جا می میرند،
با واژه هایی که تنها معنی مصیبت می دهند،
چه شعری می توان گفت؟


با واژه هایی که از واقعگرایی جادویی خویش تهی شده
و دیگر آینده ای را رقم نمی زنند،
با آن ها که به ترانه در نمی آیند
و چون آواز دهان به دهان نمی شنوند،
به راستی چه شعری می توان گفت؟


تیر ماه 81

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۹

یک پیت گچ

یادم نمی ره اول انقلاب می رفتیم خاک سفید اعلامیه پخش می کردیم. یک روز که هوا دیگه کاملا روشن شده بود و ما بعد از پخش تراکت با یکی از رفیقان داشتیم بر می گشتیم، من به آدمی برخوردم که یک پیت دستش بود و مشت مشت گچ از اون در میاورد و به خط رو زمین می ریخت. نفهمیدم چرا این کارو می کنه... وایسادم و تماشا کردم و از دوستم پرسیدم که این بابا داره چی کار می کنه؟
دوستم توضیح داد که اینا همین جوری این زمین ها رو تقسیم می کنن و به مردم می فروشن. من که خوب جون بودم و سراسر احساس و تلاش برا انقلاب، اینقدر کار این آقاهه برام مسخره اومد که هیچوقت فراموش نکردم. پیش خودم فکر می کردم، چقدر آدم باید احمق باشه که وسط انقلاب یه همچین کاری بکنه؟ انقلاب اونقدر خونه می سازه که به هر کسی بتونه یه خونه ی عالی بده... و دلم برا اون آدم ها واقعا می سوخت که نمی فهمن انقلاب یعنی چی...
انگلیس که بودم یک دوستی پیدا کرده بودم که درس کشیشی می خوند، چون فکر می کرد بهترین شغل عالمه... به قول خودش هفته ای یک روز کار توی یک خانه ی بزرگ و مجلل که فقط یک روز هم محل کارته ... حقوق بسیار خوب و روابط الا ماشاء الله. این بابا وقتی من داشتم به دلیل انقلاب میومدم ایران بهم گفت:
احمد! جامعه از دو بخش تشکیل شده... اونایی که ترتیب بقیه رو می دن و اونایی که ترتیب شون داده می شه. انقلاب یعنی تغییر اولی ها، نه دومی ها
من در تمام این سال ها تحلیل زیرکانه اون کشیش رو که حالا دیگه با اون "هوش"، حتما یک جایی باید کاردینال شده باشه، نپذیرفتم ... و هنوز هم برای اونایی که نمی دونن انقلاب چی کارهای شگفت انگیزی می تونه بکنه دلم می سوزه.
می دونین؟ این ساده دلی من ذاتی یه دیگه ... چی کارش کنم 

بحث

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۹

در باره ی حقوق

اینجا خوب خیلی ها یک حیوان خانگی دارن. بچه های ما هم یک گربه دارن که از اوک ویل اوردیمش. خوب این گربه هه خیلی حق و حقوق داره و باید دکتر بره، واکسن بزنه، غذای رژیمی می خوره، چون حساسیت داره و بیمه است. بخش بزرگی از این ها حقوقی یه که جامعه و قانون برا حیوانات خانگی به رسمیت می شناسه. مثلا اگه با حیوانات خانگی بد رفتاری بشه، میان ازت می گیرن و می برنش توی مراکز مخصوص.
می دونی حق و حقوقی که اینا دارن، خیلی از آدم ها در دنیا ندارن... اما با این وجود آیندگان نسبت به ما چی خواهند گفت: احتمالا می گن ما ها اینقدر عقب مانده و جنایتکار بوده ایم که ناخن گربه ها رو توی مراکز پزشکی می کشیدیم تا مبل رو خراب نکنن... رحمشون رو در میوردیم که حامله نشد... گوش و دم سگ ها رو می بریدیم که مطابق سلیقه مون بشن ... و حاضر نبوده ایم کوچکترین تغییری توی معماری خونه و آپارتمان مون بدیم که برای این حیوانات اهلی هم جای مناسبی برا زندگی بشه. اونوقت اگه کسی پیدا بشه و بگه بابا تو اون دوران که این کارا جرم نبوده، می گن ببین: هنوز هم نمی خواد قبول کنه
این مسئله به اینجا ختم نمی شه... بخش های بزرگی از حقوق فردی و اجتماعی آدما، با تفکر مدرنی که امروز مد نظر مونه، همه موضوعات تازه ای توی زندگی یه بشر هستن، وگر نه تا چند وقت پیش، توی همین آمریکای متمدن، برده داشتن و خیلی هم اون رو طبیعی می دونستن و هنوز هم خیلی جا ها پر از برده های جنسی یه...
ما که تازگی یه فیلم راجع به تاریخ شهر شیکاگو دیدیم، اصلا باورمون نمی شد، در اوایل قرن، عین شاه عبدالعظیم خودمون بوده... و حالا اون هیولای فوق مدرنی که درسنامه ی شهر سازی خیلی جاهاست.
می دونی خیلی ها به تاریخ رجوع می کنن و جوری قضاوت می کنن که انگار همین دیروز بوده

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

کبک سیتی

خیلی سعی کردم ... نمی تونم چیزی در باره اش بنویسم. بعضی چیزها رو نمیشه نوشت، باید دید، باید تجربه کرد... شهر یک همچین چیزی یه. تا حالا فکر می کردم می شه توی یک بیان سینمایی همه چیز رو نشون داد. دیروز و دیشب که دوازده ساعت تو کوچه پس کوچه های شهر قدیم کبک سیتی با دوربین الکن و واقعا مسخره ام راه افتاده بودم، به این ناتوانی پی بردم.
بعضی چیزا با متن قابل بیان اند، بعضی چیزا با تصویر، یا شعر یا موسیقی یا فیلم و ... اما انگار برای درک هنر معماری و شهرسازی باید توش قدم زد و بخشی از اون شد
انتقال چنین فضایی به سینما... آه، چه آرزوی بزرگی؟

یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۹

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۹

از فیس بوک میام

از فیس بوک میام ... یک ساعت و نیم، اون هم با سرعت سرسام آور، لینک های انتخاب شده رو باز می کردم و می دیدم. من که خیلی با قناعت لینک ها رو به اشتراک می گذارم، تعداد زیادی لینگ رو به اشتراک گرفتم... همه سرشار از امید، همه پر از حس مبارزه... چه آتشی بپا کرده خون به زمین ریخته ی این بچه ها... دلم توی کردستانه، کامیاران، جلوی خونه ی فرزاد کمانگر... نامه ها و نوشته های زندانش تو ذهنم تکرار می شه... اصلا دیگه چیزی برای گفتن ندارم...

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۹

سر کلاس درس

امشب باز کلاس درس داشتیم و من و هما در سه تا سخنرانی تد حضور یافتیم و مسائل را به بحث گرفتیم.
1- تاثیرات پنهان شبکه های اجتماعی
2- چگونه رهبران بزرگ بانی اقدامات عملی می شوند
3- بسترهای مساعد ناپیدا برای اختراعات در هند
سومین سخنرانی بویژه بی نظیر است. این سخنرانی همراه با گزارش های تصویری اش توسط یک استاد هندی به نام آنیل گوپتا در مورد شعور و نبوغ مردم کوچه و بازار ارائه شده و از اختراعات شگفت انگیزی گزارش می دهد که بوسیله مردم بدون هیچ ادعایی صورت گرفته و می گیرد. کاش همه ی آن ها زیر نویس فارسی داشت.
حیرت انگیزند این سخنرانی ها...

دو راهه

دو راهه ها دروغ اند
ما باز به هم می رسیم
با چهره ای تازه که
قامت قدیمی خود را دارد.


با کوله بار تجربه ای تلخ بر دوش،
تو اینبار بیشتر می تازی و
من اینبار محتاط ترم
و میدان شهر که در دست دیگران است...


دو راهه ها دروغ اند رفیق
ما باز به هم می رسیم.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۹

نقد یا تفرقه افکنی

سیاست ورزی گاه نوعی مدیریت تغییر است. ما در مدیریت همیشه با بینش، مشی، هدف گذاری و برنامه ریزی برای رسیدن به اهداف روبروییم. مدیریت تغییر در واقع برنامه ریزی برای نیل به اهداف است، هنگامی که برای رسیدن به آن اهداف، به تغییر قابل توجهی در سازمان و ساختار و یا شیوه های انجام کار نیاز داریم.
در مدیریت تغییر لازم است دوستان و دشمنان تغییر به درستی شناخته شوند و چنان نیرویی برای تغییر گردآوری شود که نیروی محرکه ی لازم برای چرخش فراهم شود. هنگامی که نیروی لازم هنوز فراهم نیست، نقد و بررسی و بازتنظیم سیاست ها و دعوت برای پیوستن نیروهای بیشتر به جبهه ی تغییر به یک ضرورت تبدیل می شود.
در این بین، سیاست هایی که به هر دلیل، نیروها را از جبهه ی تغییر به سمت دشمنان آن سوق دهد، در هر حال خطا و به نفع دشمنان است. رقابت و نقد سازنده در جبهه ی تغییر کاری لازم و سودمند ست، اما سئوال ساده ای وجود دارد که آن را از تفرقه افکنی دشمنانه متمایز می سازد:
آیا نقد صورت گرفته در جبهه ی تغییر، به استحکام همبستگی و کارایی آن می افزاید و پیوستن نیروهایی تازه به آن را تسهیل می کند؟
اگر پاسخ منفی ست، باید از چنین نقدهایی فاصله گرفت 

دنیای دیگری ممکن است

پریروز برام یک ایمیل اومد. ایمیل دعوت می کرد اگه بخوایم می تونیم توی مراسمی برای صرف شام و جمع کردن پول برای سازمان دادن اعتراضات به اجلاس جی بیست در تورنتو، در مرکز سندیکای کارگران فولاد شرکت کنیم. شرکت کردیم. دو تا سخنرانی، سه تا برنامه ی موسیقی بسیار خوب و یکیش که عالی، آشنایی با آدم های نازنین، آبونه شدن نشریه، و یک غذای خوب، میون نمایندگان سندیکا ها و سازمان های مردمی شب مون رو پر کرد. پولی هم که بعنوان ورودی دادیم، تقریبا پول شامی بود که خوردیم، ولی چون همه ی کارها داوطلبانه انجام می شد ... بخش بزرگی از اون برای مراسم باقی می موند
شعار "دنیای دیگری ممکن است" بارها تکرار شد... و خبر پیوستن سندیکا ها، سازمان ها و تشکل های مختلف برای تظاهرات و اعتراض شوری رو بپا کرد. به نظر میاد، در کمال متانت و آرامش، همه چیز برای یک کارزار بزرگ آماده می شه

یکشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۹

آزادی

تقدیم به تویی که ... تکرار هستی مایی


جرم مان، خود "آزادی" ست
و سبز کردن بند بند این دیوار بلند


نشسته ایم
گوش تا گوش
با دلی پرشور و
جوانه های تازه ی خونی بر موها
رودرروی دیوهای کریه_
به تاریکی تحقیر، خو کرده ...
دوزخ بانان دون_
پشت باروی فروریخته ی پوست_
از هم دریده ی ما زمینگیر...
در آنسوی جوخه های دروغین مرگ

با تو
با تویی که تکرار مایی
و خاطره ات را هم
در آن سیاهچاله های تلخ
در پشت آن درهای_
زنگار گرفته ی کابوس
برنمی تابیم

و این جبر زمانه که ناچار...
و فردا که تازه راهش را می آغازد
و امید که در حاشیه ی ماه، بلور می بندد
و ماه که بر دوش میله های آبستن اشک
سر می گذارد


و شهر
این شبکه ی نگاه های اشک آلود
و خیزش آگاهی های ناممکن
در کف سکوی زنده شور خانه ها،
تابوت های یخ زده ی شیشه ای،
گورهای شکسته ی بی نام،
و میخک های سپیدی که تنها
توری از شبنم سرخ بر تن دارند


با عزاداری های خفه ی بغض آلود
در دشنام یک اقتدار پا درگریز
و ریسه رنگین چراغ ها
- شهیدانی بر دوش شعارهای هر شبه -
و خیابان هایی همسایه ی درد


و شهر
که در تسخیر شور هستی ماست
شور هستی ما
اگرچه با دست های بسته و
چشم بندی بر چشم
و طناب داری در مقابل
و این مه سنگین صبحگاهی،
رنگین کمان دور دست
با خورشیدی
به اندازه ی یک روزنه روشن
و صبحی شرمسار...
و صبحی شرمسار

از تاخیر نابخردانه ی خویش

اعدام

اعدام زندانیان سیاسی، یعنی رژیمی با صدها هزار کادر سیاسی و امنیتی و نظامی و ده ها میلیارد بودجه و رادیو و تلویزیون و کلیه ی رسانه ها و مالکیت سراسر خاک و معادن و صنعت و بازار کشور و برخورداری از ارتباط مستقیم هرمی با آسمان و ریسمان الهی از چند تا جوون دست بسته ی پشت میله های آهنی می ترسه و می خواد همه ی ما رو توی ترس نفرت انگیز خودش شریک کنه ...
پاشیم، پاشیم و به خاطر عظمت این انسان های شریف به خاک افتاده یک دقیقه سکوت کنیم

بازاریابی سیاسی

تو لیست "مطالبی برای وبلاگ" که خودش یک پست انتشار نیافته ی ذخیره شده ی منه، یک گزاره ای داشتم به نام "مارکتینگ و سیاست ورزی" ... بعنوان کسی که سال ها تو هر دو زمینه کار کرده ام، تو ذهنم به این نتیجه رسیده بودم که باید از دانش بازاریابی توی سیاست استفاده ی وسیعی بشه ... امروز بالاخره دوباره چشم به اون گزاره خورد و جستجو رو آغاز کردم
یک نشریه ای پیدا کردم به نام ژورنال پلیتیکال مارکتینگ که پنج تا از مقالات بسیار دانلود شده اش را برای آشنایی با مجله ارائه داده. به تیتر مقالات نگاه کنید ... خیلی جالبه
1- مدیریت تاثیرگذاری سیاسی: چگونه استنادهای استعاری، پیام های کوتاه رادیو تلویزیونی، وضعیت ظاهری، ویژگی های شخصیتی می تواند باعث پیروزی در انتخابات شود
2- استدلال و انتخاب: یک بررسی مفهومی از نحوه ی تصمیم گیری و رفتار انتخاباتی مصرف کنندگان (جالبه که درست مثل کالا در بازار از واژه ی مصرف کنندگان استفاده می شود)
3- منظری شناخت شناسانه از مارکتینگ سیاسی
4- تدوین نظریه و مفاهیم در مارکتینگ سیاسی- موارد و یک طرح
5- مفهوم دهی و آزمون نام تجاری (برند) های سیاسی در فضای سیاسی بریتانیا
جالب بود نه؟
برای بازاریابی سیاسی به فارسی یک جستجوی گوگلی بزارین ببینین چه خبره ...
می دونی؟ به نظرم میاد ما هم باید این علم رو یاد بگیریم ... حتی اگه اونو بورژوایی بدونیم و غیر قابل استفاده در سیاست ورزی هامون(!؟)، حداقل برای اینکه تو این بازار آشفته، یکهو  یک چیزهایی رو بهمون ندازن

عکس

یکی گفته:
عکس ها دروغ ترین چیزی هستن که می شه در مورد یک واقعیت گفت و دروغ های خیلی کمی هستن که با ارزش تر از خود واقعیت اند

همسایه ها

دیروز هم یک فیلم خیلی محشر دیدیم به نام همسایه ها از یک کارگردان مصری کانادایی به نام تهانی راشد. فیلم از محل زندگی کارگردان در شهر قاهره به نام گاردن سیتی تهیه شده. مصاحبه با همسایه های مختلف با تعلقات طبقاتی و فرهنگی متفاوت توی فضای زندگی شون، و صحبت از  سیر یک دوران و تغییر و تحولات تو محله . . . و سفارت آمریکا که وسط همه ی ماجراهاست و دامنه ی حفظ امنیتش بیشتر و بیشتر می شه و روی همه چیز سایه می اندازه و آدما که تغییر و تغییر کرده اند و همه حرف برای زدن دارن ...
می دونین؟ درک بسیار رشد یافته از معماری و شهرسازی و مبحث "فضا" و توانایی بیان سینمایی اون توی یک فیلم مستند منو حیرت زده کرد. خونه، کوچه، محله، شهر، کشور و ... همه بخشی از وطن آدمی هستن و همه ی هستی آدم به این یگانه "فضا" یی وابسته ست که ریشه توی اون داره

مبارزه

مبارزه بخش جدایی ناپذیر از زندگی یه ... برای اغلب آدما، گاهی سهمش کمتر می شه گاهی بیشتر

دیکتاتوری

می دونین؟ دیکتاتوری اولش اینه که نمی ذارن حرف بزنیم، بعد می شه اینکه می ترسیم حرف بزنیم، بعدش پیشرفت می کنیم و نمی خواهیم حرف بزنیم، بعد فقط مصرف کننده می شیم، یعنی می شنویم و می خونیم، اونوقت از اینکه بعضی ها خروس بی محل می شن و تو فضایی که نمی شه حرف زد، حرف زیادی می زنن لج مون می گیره ...و در نتیجه دیگه نمی خونیم و ... ذهنمون رو می دیم به دست مدافعان دیکتاتوری ...
یکی از دوستانم می گفت: آدم ذره ذره خاک تو سر می شه، اگه یکهو بشه مقاومت می کنه

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۹

رادیو


چند وقت پیش، رادیوی ماشین بلند بود. به سپیده گفتم بابا رادیو پرت و پلا داره می گه خاموشش نمی کنی؟ گفت بابا رادیو همینجوریه ... باید روشن باشه تا لای پرت و پلاهاش بشه برنامه ها و خبرهای جالب را پیدا کرد. زیاد نفهمیدم چی میگه، ولی قبول کردم. 
رادیو سی بی سی دیروز مصاحبه ای داشت با یک خانم استاد بازنشسته ی دانشگاه تورنتو به نام اورسولا فرانکلین
این خانم هشتاد ساله از فعالان مشهور صلح در کاناداست. او جمله حیرت انگیزی راجع به صلح گفت که تمام این مدت نشنیده بودم و نشان از درک عمیقش از مسئله داشت:
صلح عدم وجود جنگ نیست، عدم وجود ترس است

رازهای قبیله


کارمون شده فیلم دیدن... از ظهر راه میفتیم تو خیابون و 12 شب میائیم خونه
امروز هم چند تا فیلم دیدیم، ولی یکیش خیلی افشاگرانه بود. اسم فیلم رازهای قبیله بود که نقدی بود بر به اصطلاح فعالیت های علمی دانشمندان مردم شناس از اهالی قبیله ی "یانومامی" آمازون که زندگی فوق العاده بدوی و بی ارتباط با تمدن داشته اند.
باورتون می شه، برخی از این مردم شناسان "محترم" که کتابهای مثلا علمی شون در باره ی نحوه ی زندگی این قبیله، میلیون ها جلد فروش رفته، از زن و مرد قبیله  و حتی دختر و پسر های هفت هشت ساله، سوء استفاده های جنسی عجیب غریب کرده باشن، انواع بیماری ها و داروهای شیمیایی را به سفارش پنتاگون، روی آن ها آزمایش کرده باشند و صدها نفر از آن ها را با این کار کشته باشند و... خلاصه کاری کرده باشند که آن ها از هر خارجی ای تنفر پیدا کنند؟
فیلم موفق شده بود با مصاحبه های متعدد رودرروی متقابل هم، پته ی بخش بزرگی از جنایات صورت گرفته را روی آب بریزه ...
اما می دونین؟ هنوز گیجم. فاجعه به طرز دردناکی باورکردنی نبود

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۹

بعضی آدم ها

دیدی آدما وقتی حرف می زنی، جوری رفتار می کنن که انگار می دونن قراره چی بگی ... اونایی رو نمی گم که اونقدر حرف های تکراری تو رو شنیدن یا تو وبلاگت مثلا خوندن ... نه اونا منظورم نیست
آدمایی رو برای اولین بار دیدی و سر حرف باز شده و اونوقت با قطع کردن صحبتت روی یک واژه هایی، حرفات رو ناقص و بی معنی کرده ان، یا یک معنی دیگه بهش دادن و بعدش با رفتارشون - کاش یک چیز مشخصی می گفتن - یک جوری حالیت کردن که بابا این حرف ها دیگه قدیمی شده و بی ربطه
و دیدی بعد که به حرف هات فکر می کنی، همش به خودت می گی ... آخه من اینو نمی خواستم بگم که ... اونو نمی خواستم بگم که... و بعد از خودتو و محفلی که توش شرکت کردی و همه و همه بدت میاد
بعضی آدم ها انگار که از قبل می دونن کی قراره چی بگه  ... و اصلا وادارش می کنن همون ها رو بگه 
چه استعداد شگفت انگیزی دارن والله

اختراع دکتر ناکاماتز


یه فیلم امروز دیدیم خیلی جالب بود: اختراع دکتر ناکاماتز. فیلم زندگی یک مخترع حیرت انگیز ژاپنی رو نمایش می داد که تا کنون سه هزار و شش صد هفت صد تا اختراع کرده، از فلاپی دیسک تا سینه بند و نوشابه و موتور با سوخت آب و ...خلاصه هر چی که به عقل جن می رسه. خود آقای دکتر هم اومده بود توی سینما.
تمام مدت فیلم صدای قهقهه ی خنده از کارای این بابا بلند بود و تو پرسش و پاسخی که باهاش بر گزار شد نیز کلی خندیدیم
فکرش رو بکن می گفت می ره زیر آب تا مرز خفگی می مونه تا مغزش فعال بشه و اختراعی به ذهنش برسه ... وقتی ازش سئوال شد به نظرش بزرگترین اختراعی که کرده چی یه ... خندید و گفت درست کردن بچه
آقای ناکاماتز بزرگ ترین مخترع تاریخ بشره و البته از جمله توی دانشگاه توکیو و هاروراد فلسفه ی خلاقیت هم درس داده ...
وقتی نظرش رو راجع به خانم سازنده ی فیلم پرسیدن گفت این خانم 100 ساعت از من فیلم گرفته که یکساعت فیلم بسازه و این یعنی با راندمان 1% کار می کنه ...

هی عمو

نفرت بدترین چیزی یه که می شه دچارش شد ... بدترین چیزی که می شه دچارش شد و قلم رو به دستش داد

نقاشی شماره 6

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹

آخه تموم نمی شه

برادرم رفته و من هنوز باور نمی کنم که رفته باشه ... هی می خوام یک چیزی راجع به اومدنش بنویسم، ولی تصورم اینه که بذارم تجربه ی دیدن او تموم بشه، بعد بنویسم ... و تموم نمیشه ... انگار همین جا کنار منه و داریم تمام زندگی مون رو، از اون موقع که من یه بچه ی کوچیک بودم و اون از آلمان اومده بود و با تعریف هاش توی جمع خانواده منو با سیاست آشنا می کرد، تا حالا که بعد از 17 سال تونسته بیاد اینجا و ما رو ببینه... و وقتی که روزی 10 تا 15 ساعت صرف می کنه و دقتی که به خرج می ده و صمیمانه منومتوجه مسئولیت های پیش رو، اولویت ها و ارزش باورهای انسانی ای می کنه که هر کدوم از ما به شکلی تو زندگی مون پی گرفتیم ... و  متانتی که فضا را احاطه کرده و این خانواده ای که بینهایت یکدیگر رو دوست داره و هر تیکه اش یه گوشه ی دنیاست ... آخه تموم نمی شه که بنویسم

هات داک 2

امروز سه تا فیلم توی فستیوال هات داک دیدیم
اولیش بی نظیر بوتو بود که یک پرتره فیلم مستند بسیار قوی و خوش ساخت و تا حد زیادی واقعبینانه بود و نقش آمریکا را در سرنوشت تلخ خانواده ی بوتو خیلی خوب به نمایش می گذاشت
دومی یه فیلم سوئدی کوتاه از زندگی دو آنارشیست اروپایی به نام توسی لاگو که فرم تازه ای را به نمایش می گذاشت و به شکلی یک فراهنر بود (فیلم، انیمیشن، کتاب های کمیک، و روزنامه)، جالبیش این بود که تصویرها بدون اینکه آدم متوجه بشه درست مثل خواندن و ورق زدن روزنامه پیش می رفت و جنسی بین فیلم و انیمیشن داشت
و سومی یک فیلم چینی سیاه سفید فوق العاده به نام بی نظمی که از فیلم های گزارشی سطح خیابان توی چین تهیه شده بود. فیلم نشون از بی نظمی عجیبی داشت که جامعه رو فرا می گرفت ... و حسی از فروپاشی رو می شد به عیان دید
استادم می گفت فیلم مستند حتی بدش هم خوبه، چون یک چیزهای واقعی رو جلو چش آدم می ذاره

ویکی خوریا

امشب یک لینک دیدم توی فیس بوک که برای کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز یک صفحه اختصاص داده بود ... از آنجا که من از علاقمندان قند و کلسترول بالای غذا و این کتاب ارزنده هستم پیش خودم فکر کردم کاش می شد یک سایت "ویکی خوریا" بر وزن "ویکی پدیا" درست کرد و مرتبا با توجه به تجربه و خلاقیت همه ی دست اندرکاران آشپزی، رسپی پختن غذا ها را به روز کرد و توسعه داد   

دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

معلم

یکی از دوستام بهم ایمیل زده و روز معلم رو بهم تبریک گفته ... واقعا برام تکاندهنده بود.
من خودم رو بیشتر شاگرد دیده بودم تا معلم، هرچند تو کلاس هایی معلمی هم  کرده بودم. معلمی و شاگردی رابطه ی عجیبی با هم دارن. من با یاد دادن چیزی که شنیده ام یا دیده ام اونو یاد می گیرم... شاید برا همینه که هر چی رو مثلا بلدم، با مقدمه و بی مقدمه برای دیگران تعریف می کنم و تو این تعریف کردن و بازتاب گرفتن، هر بار چیز تازه ای رو کشف می کنم
یک چیزی رو هم متوجه شده ام. عمیق ترین نوع آموزش، آموزش سینه به سینه است. وقتی در "فضا" ی شگفت انگیز یک رابطه ی عمیق انسانی، تجربه های مشترکی شکل می گیره و این امکان بوجود میاد که آگاهی ها، تجربه ها، مهارت ها، حس ها و "نگاه" هایی از یک سینه به سینه ی دیگه انتقال پیدا کنه و بازتاب بگیره 

یکشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۹

هات داک 1

امروز عصر رفتیم سینما کامبرلند فیلمی رو از فستیوال معروف فیلم های مستند هات داک  تورنتو ببینیم
فکرش رو بکن! فیلم ظرف 10 دقیقه سه بار قطع شد، و هی معذرت خواستند. بعد گفتند فیلم سوخته و به جای اون، دی وی دی شو نشون دادن که دو بار ظرف مدت 5 دقیقه قطع شد، که باز معذرت خواستن.  و خلاصه بعد 40 دقیقه از فیلم را که دیدیم، همه چی کلا قطع شد... دیگه خسته شدیم، معذرت خواستیم و اومدیم بیرون ...