سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

کبک سیتی

خیلی سعی کردم ... نمی تونم چیزی در باره اش بنویسم. بعضی چیزها رو نمیشه نوشت، باید دید، باید تجربه کرد... شهر یک همچین چیزی یه. تا حالا فکر می کردم می شه توی یک بیان سینمایی همه چیز رو نشون داد. دیروز و دیشب که دوازده ساعت تو کوچه پس کوچه های شهر قدیم کبک سیتی با دوربین الکن و واقعا مسخره ام راه افتاده بودم، به این ناتوانی پی بردم.
بعضی چیزا با متن قابل بیان اند، بعضی چیزا با تصویر، یا شعر یا موسیقی یا فیلم و ... اما انگار برای درک هنر معماری و شهرسازی باید توش قدم زد و بخشی از اون شد
انتقال چنین فضایی به سینما... آه، چه آرزوی بزرگی؟

۵ نظر:

شبنم گفت...

vaghean nemishe amu?
khob fekr konam be mizani ke bekhaym be enteghale daghighe faza be zehne mokhatab vafadar bemunim, kaar mibare
man dashtam fekr mikardam tu ye shahr be gheir az nooro seda, hava mohemme..va boo..
ba estefadeh az "mafahime ashena" hatman mishe..be ghabeliathaye honar shak nakonid ;)

احمد سپيداري گفت...

kamelan doroste amu... honar poshte hamin natavani haye kherad dar nahayate talashe bozorgeshe ke bayad khalgh beshe.

ناشناس گفت...

نمی فهمم چرا برخی ها اصرار دارند که پنگلیش بنویسند؟ یعنی خط فارسی ندارند یا می خواهند درک موضوع سخت باشه؟

احمد سپيداري گفت...

شما هم درست می گید، چشم

شبنم گفت...

به نظرم تایپ فارسی با این محدودیتهای alignment درکشو پیچیده تر میکنه..تایپشم همینطور!
این جوری خوبه؟؟!