یکشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۹

آزادی

تقدیم به تویی که ... تکرار هستی مایی


جرم مان، خود "آزادی" ست
و سبز کردن بند بند این دیوار بلند


نشسته ایم
گوش تا گوش
با دلی پرشور و
جوانه های تازه ی خونی بر موها
رودرروی دیوهای کریه_
به تاریکی تحقیر، خو کرده ...
دوزخ بانان دون_
پشت باروی فروریخته ی پوست_
از هم دریده ی ما زمینگیر...
در آنسوی جوخه های دروغین مرگ

با تو
با تویی که تکرار مایی
و خاطره ات را هم
در آن سیاهچاله های تلخ
در پشت آن درهای_
زنگار گرفته ی کابوس
برنمی تابیم

و این جبر زمانه که ناچار...
و فردا که تازه راهش را می آغازد
و امید که در حاشیه ی ماه، بلور می بندد
و ماه که بر دوش میله های آبستن اشک
سر می گذارد


و شهر
این شبکه ی نگاه های اشک آلود
و خیزش آگاهی های ناممکن
در کف سکوی زنده شور خانه ها،
تابوت های یخ زده ی شیشه ای،
گورهای شکسته ی بی نام،
و میخک های سپیدی که تنها
توری از شبنم سرخ بر تن دارند


با عزاداری های خفه ی بغض آلود
در دشنام یک اقتدار پا درگریز
و ریسه رنگین چراغ ها
- شهیدانی بر دوش شعارهای هر شبه -
و خیابان هایی همسایه ی درد


و شهر
که در تسخیر شور هستی ماست
شور هستی ما
اگرچه با دست های بسته و
چشم بندی بر چشم
و طناب داری در مقابل
و این مه سنگین صبحگاهی،
رنگین کمان دور دست
با خورشیدی
به اندازه ی یک روزنه روشن
و صبحی شرمسار...
و صبحی شرمسار

از تاخیر نابخردانه ی خویش

هیچ نظری موجود نیست: