ما روش های میدانی شناخته شده ای داریم که اثربخشی تبلیغات بوسیله ی آن اندازه گیری می شود و با دقت مناسبی می توان موفقیت یک کار تبلیغاتی برای رساندن پیام و تحریک مخاطب به هدف تبلیغ را اندازه گیری کرد.
اما چنین روش های مدونی را برای اینکه تشخیص دهیم یک اثر هنر است یا نیست یا مثلا هنر موفقی ست و با مخاطبانش ارتباط برقرار می کند یا نه نداریم. ما حتی به علت پیچیدگی کار هنری و نو به نو شدن دائمی و گسترش عرصه هایش، تعریف راست و درستی هم از هنر نداریم و آن را همانطور که قبلا اشاره کرده ام معمولا با ناشناخته های دیگری مثل زیبایی توصیف می کنیم که در واقع به نظر من کاری بی نتیجه است.
خیلی جا ها تفاوت روشن تر بین سرگرمی و هنر را هم نادیده می گیریم. برای مثال هر نوازنده ی سازی را هنرمند می نامیم.
ما امروز صنعت بزرگی به نام سرگرمی داریم: از فیلم و موسیقی و انیمیشن و بازی و ... که اتفاقا پر از محصولات خلاق و تحریک کننده ی احساسات هم هست، ولی به نظر من محصولات و کالاهای این صنعت بزرگ معمولا اثر هنری نیست. (البته بخش های فازی قضیه منظورم نیست که همپوشی ها بین سرگرمی و هنر در آن اتفاق می افتد)
امروز که سرنوشت آفرینش ها و اثر های هنری به نام محصولات فرهنگی (با تصویب مقدماتی سازمان تجارت جهانی) به دست داد و ستد بازار سپرده شده، این دیگر نشریات، رسانه ها و شرکت های بزرگ در تجارت این محصولات هستند که "نام تجاری" هنری می سازند، با آن محصولات متنوع جهانی می آفرینند و از این کار ثروت های عظیم می اندوزند.
تصور می کنم روزی که ما بتوانیم بوسیله نوروسایکولژی اثربخشی و نحوه ی تاثیر گذاری یک اثر هنری را بر اذهان مخاطبانش تشخیص دهیم و ردیابی کنیم، بسیاری از آثار را از موزه ها و نمایشگاه ها جمع می کنیم و به جای آن از پستو ها و خانه ها و کارگاه های گمنام آثار زیادی را به این مکان ها منتقل می نمائیم
اما چنین روش های مدونی را برای اینکه تشخیص دهیم یک اثر هنر است یا نیست یا مثلا هنر موفقی ست و با مخاطبانش ارتباط برقرار می کند یا نه نداریم. ما حتی به علت پیچیدگی کار هنری و نو به نو شدن دائمی و گسترش عرصه هایش، تعریف راست و درستی هم از هنر نداریم و آن را همانطور که قبلا اشاره کرده ام معمولا با ناشناخته های دیگری مثل زیبایی توصیف می کنیم که در واقع به نظر من کاری بی نتیجه است.
خیلی جا ها تفاوت روشن تر بین سرگرمی و هنر را هم نادیده می گیریم. برای مثال هر نوازنده ی سازی را هنرمند می نامیم.
ما امروز صنعت بزرگی به نام سرگرمی داریم: از فیلم و موسیقی و انیمیشن و بازی و ... که اتفاقا پر از محصولات خلاق و تحریک کننده ی احساسات هم هست، ولی به نظر من محصولات و کالاهای این صنعت بزرگ معمولا اثر هنری نیست. (البته بخش های فازی قضیه منظورم نیست که همپوشی ها بین سرگرمی و هنر در آن اتفاق می افتد)
امروز که سرنوشت آفرینش ها و اثر های هنری به نام محصولات فرهنگی (با تصویب مقدماتی سازمان تجارت جهانی) به دست داد و ستد بازار سپرده شده، این دیگر نشریات، رسانه ها و شرکت های بزرگ در تجارت این محصولات هستند که "نام تجاری" هنری می سازند، با آن محصولات متنوع جهانی می آفرینند و از این کار ثروت های عظیم می اندوزند.
تصور می کنم روزی که ما بتوانیم بوسیله نوروسایکولژی اثربخشی و نحوه ی تاثیر گذاری یک اثر هنری را بر اذهان مخاطبانش تشخیص دهیم و ردیابی کنیم، بسیاری از آثار را از موزه ها و نمایشگاه ها جمع می کنیم و به جای آن از پستو ها و خانه ها و کارگاه های گمنام آثار زیادی را به این مکان ها منتقل می نمائیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر