گفتند:
از آن روزن تاريك كه چيزي پيدا نيست.
تازه با هزار ترس و لرز هم كه
جرات كني و داخل شوي،
تنها شايد پائي را لمس كني
يا گوش بزرگش را . . .
اما هيچگاه نخواهي فهميد فيل چيست.
با دلهره بسيار وارد شدم
از همان ابتدا،
وجودش حس مي شد.
جلو رفتم
و بدنش را به مهرباني نوازش كردم،
سرش را كه پائين گرفت،
روي پيشاني عرق كرده اش
دست كشيدم.
آرام ايستاد و
خرطومش را بر شانه ام نهاد
درست مثل من
قلبش بلند بلند مي زد.
از آن روزن تاريك كه چيزي پيدا نيست.
تازه با هزار ترس و لرز هم كه
جرات كني و داخل شوي،
تنها شايد پائي را لمس كني
يا گوش بزرگش را . . .
اما هيچگاه نخواهي فهميد فيل چيست.
با دلهره بسيار وارد شدم
از همان ابتدا،
وجودش حس مي شد.
جلو رفتم
و بدنش را به مهرباني نوازش كردم،
سرش را كه پائين گرفت،
روي پيشاني عرق كرده اش
دست كشيدم.
آرام ايستاد و
خرطومش را بر شانه ام نهاد
درست مثل من
قلبش بلند بلند مي زد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر