سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۰


ونکودر

از فردا عصرداریم با خانوم می ریم ونکوور. یک ماهی تو راه خواهیم بود. یک ماهی هم شاید آنجا بمانیم و بعد باید تا کالیفرنیا رانندگی کنیم...
نمی دونم اصلا بتونم اینجا توی وبلاگ چیزی بنویسم یا نه. اگر بشه که حتما می نویسم. اگه نشد هم مطمئنا چیزهای دیگری می نویسم که بعدها انتشار بدهم. کتاب هایی هم برده ام که تو راه بخوانم و دستنوشته هایی که بازبینی شان بکنم.
می دونی؟ سال های سال است برای ما تفریح و کار پدیده هایی جدا از هم نیست. به نظر من هیچ تفریحی از انجام کار داوطلبانه ای که به آن باورداریم و عشق می ورزیم لذت بخش تر نیست- گیرم که ساعت ها و ساعت ها زندگی ما را پر کند.

باز هم بازپروری

امروز دوباره رفتم بازپروری، برای تست آخر دوره. با نمرهٔ قبولی فارغ التحصیل شدم. خوشحال که بیرون می آمدم، چشمم به ده ها بیماری افتاد که توی سالن سر کلاس نشسته بودند- درست مثل روز اولی که من اینجا آمدم.
نگرانی از چهره هاشان می بارید. پیدا بود که تازه یک سکته ای چیزی زده اند ...
می دونی؟ زندگی و مرگ اصلا انگار فاصلهٔ چندانی ندارند.

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۰


آزادی یا عدالت؟

این روزها گزاره ای مدام تکرار می شود که : اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی اعتراض کنم
این گزارهٔ زیبا و پر مفهوم و از بعضی زوایا درست  با یک اشکال اساسی روبروست:
چرا ما مجبوریم بین مبارزه برای آزادی و عدالت یکی را انتخاب کنیم؟!
آزادی و عدالت مفاهیمی در هم تنیده اند. مبارزه برای عدالت چیزی جز بسط آزادی از عرصهٔ سیاسی و فرهنگی به عرصهٔ اجتماعی و اقتصادی نیست و نمی شود مبارزه را به مبارزه علیه سرکوب و خفقان سیاسی خلاصه کرد و مبارزه علیه تبعیض و ستم اقتصادی و اجتماعی را به دورانی محول کرد که آزادی ابراز آن وجود داشته باشد. چرا؟
دلایل زیادی برای این مسئله وجود دارد، اما یکی اش هم این است که:
برای بخش بزرگی از آن ها که باید به مبارزه بپیوندند و آن را به پیش ببرند و به سر انجام برسانند- زحمتکشان شهر و روستا - ستم اقصادی و اجتماعی برجسته تر است.
به همین دلیل برنامه های سیاسی فاقد مواضع صریح عدالت جویانه همراه با راه حل هایی جامع و  همه جانبه، جذابیت لازم را برای جذب لایه های پایین شهر و روستا ندارد و در عمل عقیم می ماند.


کی چرا چی می گه

نمی شه هرچی رو جمهوری اسلامی می گه، لیبرال ها می گن، چپ ها می گن یا هر دیدگاه و جریان دیگه می گه  اشتباه دونست، چون: معلومه دیگه کی داره این حرفا رو می زنه...
درست و غلطای سیاسی رو تنها دانش سیاست می تونه برای ما معلوم بکنه. هر کدوم از موضعگیری های سیاسی یه تاریخ پشت سرشون دارن، پر از درس های تجربی زنده. باید اون ها رو خوند و درس هاشون رو درک کرد تا بشه تشخیص داد : کی چرا چی می گه ...

یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۰



رنج

آدمی احتمالا درست به همان اندازه که از دست دیگران، از دست خودش هم رنج می کشد و این دردی ست جانکاه و بی امان که گاه به انزوایی دردناک دچارمان می کند ... 

چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۰


انتقاد از خود

می دونی؟ اگه انتقاد دیگران بهمون سنگین میاد و فکر می کنیم منصفانه نبوده و تو اون بسیاری چیزها در نظر گرفته نشده و ... نمی دونم... مثلا لحن درستی نداشته و یا در موقعیت مناسبی گفته نشده و ...چه و چه ...بهتره قبل از انتقاد توسط بقیه، خودمون از خودمون انتقاد کنیم. مسلمه که هیچ کس بهتر از خود ما از چرایی و چگونگی خطاها مون و زبون و «موقعیت مناسب» برای گفتن اون ها خبر نداره.

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۰


قطعات بدن

هفته پیش رفتیم یک جایی نزدیک الگون کوئین پارک  کمپینگ. دوسه شبی اونجا بودیم و خیلی هم خوش گذشت.
اما می دونی؟ من که عاشق آتشم هی دور اجاق بالا و پایین شدم و دولا راست شدم تا مثل دفعهٔ قبل کمر درد گرفتم.
بعدش هم رفتم تو رودخونه آبتنی و آب رفت تو گوشم...
خلاصه یک چند روزه درست نمی تونم بنشینم و کارم رو بکنم و گوشم هم تقریبا نمی شنوه...
خوب، حالا فکرش رو بکن تو همچین وضعیتی یک عزیزی تو فیس بوک یک فرم نظر سنجی گذاشته که آیا با دادن قطعات بدن مون بعد از مرگ موافقیم، مخالفیم و یا ...
زیرش نوشتم. من با فلسفهٔ این کار موافقم، ولی خودم قطعهٔ سالمی تو بدنم باقی نمونده که به درد کسی بخوره، وگرنه می بخشیدم.