دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۱



بستنی

چند وقت پیش ایمیلی را از عزیزی دریافت کردم که تاریخچهٔ زیبایی از چگونگی جهانی شدن غذایی به نام بستنی را همراه با عکسی قدیمی تقدیم خوانندگانش کرده بود.


توضیحات داده شده چنین بود :
تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی ، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شد هیچ حرفی به میان نیامده ؟! جواب این سوال در کتاب `مردم دوران مشروطه` در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجود است که نیز افتخار دیگری است برای ما ایرانیان .
داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم، کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این مواجهه هر روزه کارمندان با کریم رابطه صمیمانه را بین آنها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا همان به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید . و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت. که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند . در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :
we name it after you
اسم محصول را به احترام کریم آیس کریم گذارد
میرزا حسن‌خان مستوفی , مستوفی‌الممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به امریکا مهاجرت میکند .



من هم این ایمیل زیبا را برای ایمیل لیستم فرستادم تا دیگران نیز بخوانند و لذت ببرند
دوست عزیز برایم کامنت جالبی نوشت :

متنی که فرستادید برام خیلی جالب بود و برای اینکه از گفته اش و از اینکه آیا واقعا این مطلب از نظر همگان پنهان مانده یا نه، در اینترنب جستجواش کردم. لینک زیر شما را به ویکیپدیای بستنی می برد. در اون حرفی از کریم باستانی زده نشده اما در خط اول قمست تاریخچه اول از ایران و از پارسه (پرشیا) نام می برد! یعنی خیلی هم از یاد برده شده نیستیم٫ ولی شاید خودمون اونقدر که .باید از خودمون خبر نداریم.... !

من هم دوباره نوشتم که : کاش کسی فرصت بگذارد و این متن ها را اصلاح و برای ویکیپدیا با مستندات لازمش بفرستد و توضیح ویکیپدیا را تکمیل و برای سرفصل ورودی فارسی اش هم تلاشی بکند. تا کام همهٔ جهانیان از این آگاهی بیش از پیش شیرین شود و ایمیل کردم.

موضوع وقتی جالب تر شد که عزیز دیگری برایم ایمیل زد و با کپی پیست یک متن انگلیسی که من در این لینک پیدایش کردم، گفت عمو داستان کلا چیز دیگری است:


یعنی بستنی تاریخچه ای طولانی دارد و سال ها سال پیش در کافه های پاریس بستنی فروخته اند!!!

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۱

همراهی

فیس بوک من

یک بار توی ایران مشغول بحثی سیاسی با دوستی بودم. در حرف هام بارها از این روزنامه و اون روزنامه نقل قول هایی آوردم. آن عزیز گفت می تونم از شما بپرسم مگه شما چند تا روزنامه می خونین و چنتا سایت رو سر می زنید؟
گفتم خوب من خیلی می خونم، چون برای کارم لازمه که بدونم دیگران چی می گن. اما سوالی که شده بود تو ذهنم ماسید. بعد از چند روز، یک بار نشستم و روزنامه ها، مجلات و سایت هایی رو که مرتبا دنبال می کردم رو لیست کردم ... تعدادشون حیرت انگیز بود.
هنوز هم زیاد می خونم. گاهی مسائل خاصی را دنبال می کنم. گاهی مطالعهٔ روزانهٔ خود را انجام می دهم. همیشه هم علاقه داشته و دارم آنچه را دیده ام و حاوی اطلاعی یا ارزشی است با دیگران به اشتراک بگذارم. خوشبختانه امروز فیس بوک کار را ساده کرده. به همین دلیل جاپای من در بسیاری از وبگردی ها در آن پیداست.
گاهی حس می کنم زیادی لینک می گذارم و شلوغش کرده ام، اما دلم نمی آید آن دانسته ها را فقط برای خودم بخواهم. شما هر کدام را که مناسب دیدید باز کنید. من سعی می کنم همه تیتر روشن و مشخصی داشته باشند.

کاش

کاش یک ابزار داشت این بلاگر که وقتی می آی توش و نمی تونی حرفت رو بزنی و چیزی بنویسی، اونو با یک پست خالی با یک شکل خاص نشون می داد. دیگه لازم نمی شد بخوای بگی که این چهارمین بار است که میام اینجا و نمی تونم چیزی بنویسم...

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۱

دیگه جیغ کشیدم...
فکرش رو بکن! هر چی خودش می گه : منطقی، عاقلانه، مسئولانه و با عواطف سالم انسانی یه و هر چی زنش که داره تلاش می کنه یک جوری از دستش نجات پیدا کنه و نمی تونه، از روی بولهوسی، بی مسئولیتی، نادانی و ...
می گم : باید گوش بدی ... اصلا در درجهٔ اول این مهم نیست که حرف تو درسته، حرفه اون غلطه ... اونی که مهمه اینه که اون چی می بینه، اون چی می گه، اون چی می خواد ... و چطوری می شه باهاش یک دایالوگ سازنده رو ایجاد کرد... باید خیلی خوب گوش بدی...
دوباره حرف های خودش رو تکرار می کنه و تکرار می کنه...
می گم مثل اینکه گوشت بدهکار نیست بابا گوش بده ببین چی می گم
می گه به چی باید گوش بدم ...
جیغ کشیدم ... از ته دل جیغ کشیدم ...

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۱

پل


آموزش

دیدین بعضی از بچه ها کتاب شیمی شون بازه ولی به جای نوشتن فرمول ها دارن کارکترهای مختلف شیمیایی رو نقاشی می کنن... از سینوس خوششون نمی یاد و تانژانت رو خیلی دوست دارن ... عاشق شکل های کتاب بیولوژی اند و هر روز مدت ها به اون نگاه می کنن ولی قوانین نام گذاری رو یاد نمی گیرن ...؟
دیدن مامان ها و باباهاشون از راه می رسن و می گن : بچه! به جای بازی درست رو بخون...؟
واقعا دیدن وقتی یک بچه ای می خواد هنر یا ادبیات و ... بخونه چه بلوایی می شه تو خونه؟
فکر می کنین حالا که به کل دیگه کاری نیست که به دنبالش باشی و حقوق هم کلا همان حداقل حقوقه و خیلی هم فرق نمی کنه چی خونده باشی، رفتارها عوض بشه؟
می دونین چقدر استعداد هر روز داره با این قضاوت های کلیشه وار اساسا مربوط به یک دوران گذشته نابود می شه و چه شکست های دردناکی در زندگی آدم ها درست به خاطر اشتباه در انتخاب رشتهٔ تحصیلی بوجود میاد؟

آغوشی گشاده


دیشب


دیشب خوابم نمی برد. هی رفتم بخوابم و هی پاشدم 
ساعت ۶ صبح بود که باد خنکی منو از اینجا کند و به عالم رویا برد.
ساعت ۸ صبح تلفن زنگ زد. یک آقایی با صدایی گیرا گفت :
- از خواب بیدارتون کردم
- نه خواهش می کنم. باید بیدار می شدم. اشکالی نداره ... بفرمایید!
- Sorry it is a wrong number
کلیک ...

ای وای

آدم گاهی ، درست وقتی ، که روی یک آدم دیگه دقیق می شه و شروع می کنه به اینکه نقطه قوت ها وضعف هاش رو به شکل آشکار ببینه ، روایت های آرایش شدهٔ توجیه کنندهٔ بر حق بودن هاش رو بدون هر پیرایه ای بشنوه... آدم وقتی به فایل خودخواهی های دردناک یک آدم دیگه در سیری از زندگیش دست پیدا می کنه، ممکنه به خودش بگه ای وای....
آیا من هم همین بی توجهی ها، همین خودخواهی ها، همین سوداها را با درجاتی بیش و کم و یا به اشکالی کاملا متفاوت نداشته ام...

رفتار

آدم ها وقتی رفتارهای دیگران را تجزیه تحلیل می کنند و مثلا به آنها مشاورهٔ فکری می دهند، «عاقل» می شوند و «عاقلانه» موعظه می کنند...
من هیچ رفتار دیگری را از آدم ها سراغ ندارم که صرفا از روی عقل انجام شده باشد.
برای همین هم نصیحت و موعظه اغلب به کاری بس احمقانه بدل می شود.
به قول شاعر : در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر ...

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۱

Caribbean Carnival Toronto


گرم و شرجی

 چند هفته ای است هوای اینجا بسیار گرم و شرجی است. اولش جالب بود. می توان گفت حتی از اینکه در تورنتوی سرد سیر هم بتوان آفتاب داغی را تجربه کرد، لذت بخش بود. اما گرما ادامه یافت. ادامه یافت و باران که می آید به جای خنک شدن با فاصلهٔ کوتاهی، شدیدا شرجی می شود. دیگر دارد افتضاح ...
یعنی می خواستم بگویم:
خودمانیم ها! اینجا زمستانش «سخت» منصفانه تره ...

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۱

خوبم...

می دونی؟
بعضی ها که بهم زنگ می زنند، دلم می خواد در جواب بهشون بگم :
خوبم، خوبی، خوب است
خوبیم، خوبید، خوبند ....

حراج


موج ها

می پذیریم که گاه باید بین بد و بدتر دست به انتخابی اجباری زد
اما امروز انتخاب بین بد و بدتر نیست
بین بدتر و بدترین هم نیست
دیگر اصلا انتخابی در کار نیست ...
همه چیز به جریان افتاده است تا همه را در کوره های آدم سوزی یک جنگ تبهکارانه و یک هرج و مرج فاجعه آمیز به خاک و خون بکشند و ما مردم داریم تماشا می کنیم...
پوستری را در فیس بوک دیدم که تنم را لرزاند
برای کشتی های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۱

احساس گناه

تو زندان که بودم، دوستی یک کتاب روانشاسی به من داد که فوق العاده بود. کاری که تو این کتاب شده بود مبتنی بر این نظر بود که روان انسان نیز مثل جسمش حاصل فرایند تکامل است. به همین دلیل نویسنده کوشش کرده بود ساختاری پیچیدهٔ احساس و رفتار را بر اساس ترکیب حس های و رفتارهای ابتدایی تر توضیح دهد. نویسنده معتقد بود که یک موجود تک سلولی رفتاری دو پایه دارد : جذب و دفع و این زیرساخت بعدی همهٔ رفتارهاست ... بعد ها خیلی گشتم ببینم این کتاب چه بود. نه نامش را می دانستم و نه نام نویسنده اش به یادم مانده بود. تنها یاد است انتشارات آستان قدس رضوی به چاپ رسانده بود آن هم بدین دلیل که خیلی برایم عجیب بود. جدول هایی را به خاطر دارم که کوشش داشت احساس های ما را به ترکیبی از احساس های پایه ای تر بشکند و خوب به خاطر دارم خیلی جاهاش خالی بود و می گفت سعی کنید خودتان پر کنید...
می دونین؟ یک نکته اش که به نظرم واقعی می آمد این بود که :
احساس گناه، ترکیبی از خواستن شدید است و ترس