چند ماه قبل به دعوت مرکز فرهنگی هنری ایرانیان کاناداسخنرانی ای داشتم در مورد «علم، هنر و الهام». در این سخنرانی سعی بر آن داشتم که با توجه به دستاوردهای علمی اخیر، نکاتی را در مورد این سه مبحث به هم مرتبط مطرح کنم و به تفکر دوباره ای در این زمینه دامن بزنم.
برای فایل صوتی سخنرانی لینک زیر را فشار دهید:
پاییز: عکسی از احمد جواهریان
هنر و علم
ممکن است فکر شود هنر و علم دو موضوع به هم نامربوط اند. اولی با تخیلات ما سرو کار دارد، ذهنی ست، ضرورتا به واقعیت ها تکیه ندارد، اما علم بر منطق استوار است، بر فاکت ها مبتنی ست، عینی ست و با درک ما از جهان سروکار دارد.
اما در واقعیت امر، هنر نیز مانند علم به کاوشگری در جهان پیرامون می پردازد و پا به پای علم در برخورد به جهان ناشناخته ها پیش می رود. کار هنر تنها کاوشگری نیست. اما جهانشناسی و بازتاب تخیل آمیز آن یکی از ویژگی های هنر است.
در رابطه با تاثیر متقابل علم و هنر بحث های زیادی شده است. پل سی ویتز و آرنولد بی گلیمچر در کتاب «هنر مدرن و علم جدید تحلیل موازی بینایی»
Modern Art and Modern Science- Paul C. Vits and Arnold B. Glimcher
خود اسناد جالبی از رابطه دانشمندان، منتقدین هنری و هنرمندان در قرن نوزده و بیست ارائه داده و بخشی از این تاثیرات متقابل را در بوجود آمدن مکاتب نقاشی قرن بیستم را به نمایش گذاشته اند. به نظر آن ها هنرمندان موازی با اکتشافات علمی پیرامون چگونگی درک تصویر توسط مغز حرکت کرده، از آن تاثیر گرفتند و به آن کمک کردند. این محققان می نویسند:
«برخی تحلیلگران هنر و زیبایی شناسی مانند چارلز بلان نویسندهٔ کتاب «دستور زبان نقاشی و کنده کاری» منتشره در سال ۱۸۶۷ که تحت تاثیر کشفیات علمی زمان خود بودند، تاثیر زیادی بر هنرمندان فرانسوی گذاشتند.»
لئونارد اشلین می گوید
اگر ترکیب بینایی دو چشم بعد سوم را برای ما قابل درک تر می کند، نگاه به جهان از طریق لنزهای مختلف علم و هنر، این پرسپکتیورها را ترکیب و باعث درک عمیق تری از واقعیت می شود.
|
رنه مگریت هنرمند برجستهٔ بلژیکی معتقد است که کار هنرمند آزاد کردن اندیشه است از نظر او هنر باید حاوی یگانگی ای باشد که در عین حال «بازتاب دهندهٔ راز و رمز» جهان است.
او معتقد بود: «هنر خود، نقطه پایان نیست، بلکه وسیله ای برای بیرون کشیدن این رمز و راز است.»
نقاشی های سوررئالیستی او معمولا از ترکیب تصاویری عکس گونه تشکیل شده که حضورشان در کنار هم واقعیت شناخته شدهٔ فضا را می شکند و حس تخیل برانگیز شاعرانه ای به کارهایش می دهد. او بدین وسیله ما را از مرز شناخته شده عناصر انگاره هایش فراتر می برد و رمزآمیزی و ناشناخته بودن جنبه های مهمی از پدیده مورد اشاره اش را در مقابل چشم می گذارد.
رنه ماگریت نقاشی که باید بازشناخت
موزهٔ رنه مگریت: عکسی از احمد جواهریان
عصب زیبایی شناسی Neuroesthetics
تعریف استتیک:
زیبایی شناسی البته همان استتیک نیست، اما از آنجا که واژه جاافتاه ای شده ناچارا بکار برده می شود. زیبایی شناسی در واقع علمی است که درک حسی و هنرمندانهٔ انسان را مورد مطالعه قرار می دهد.
در چند دههٔ گذشته نورولوژیست ها علاقه تازه ای به نحوهٔ نگاه هنرمندان به درک تصویری پیداکرده اند.
به نظر محققان «هنر مدرن تا حد زیادی تحقیق و کنکاش در درک بصری (توسط ذهن انسان) بوده است.» آن ها معتقدند هنرمندان مدرن تنها به شناخت این ویژگی های بصری بسنده نمی کردند و علاوه بر «درک تازه ای از تجربه بصری» از هنر برداشت گسترده تری داشته اند و آن را «بعنوان ابزاری برای بسط ادراک ارائه می کرده اند.»
کاوشگری هنرمندانه
سمیر زکی یکی از پیشروان علم عصب زیبایی شناسی می گوید: «به واسطهٔ اینکه همه هنرها (هنرهای بصری) از قانون بخش بصری مغز تبعیت می کنند، غیر منتظره نیست که هنرمندان این قوانین را برای ما کشف کنند. و ما را با تصاویری که از نظر بصری نامنتظره اند روبرو سازند.
وقتی پاول کله می گوید: «هنر بازتاب دهندهٔ دنیای بصری نیست، بلکه باعث می شود چیزها دیده شوند»»
از این نظر می توان هنرمندان را نورولژیست هایی دانست که برای کاوش کارکرد بصری مغز از وسیله های دیگری استفاده می کنند.
|
Mengfei Huang - The Neuroscience of Art- SJN: Stanford Journal of Neuroscience
می توان پرسید:
آیا بین نقاشی های حیرت انگیز داوینچی، مثلا لبخند ژکوند با مجسمه داوود میکلانژ، ظروف سفالی هنری چینی و قالی های دستباف ایرانی ویژگی مشترکی به نام زیبایی وجود دارد؟ این ویژگی چیست؟
سمیر زکی استاد «عصب زیبایی شناسی» دانشگاه یو سی ال ا آمریکا در این زمینه بحث جالبی دارد.
The neurobiology of beauty | Semir Zeki | TEDxUCL
او در تحقیقاتش به سراغ زیبایی و نحوه درک و پردازش آن در مغز انسان رفته است. او در سخنرانی ای که در تدکس یو سی ال با نام عصب زیبایی شناسی زیبایی دارد نکات جالبی را بیان می کند.
در یکی از آزمون هایی که او و تیم همراهش انجام داده اند، چند تابلوی نقاشی و چند قطعه کوتاه موسیقی را که توسط بسیاری از تماشاگران نمونهٔ مشخصی برای زیبایی و زشتی تشخیص داده شده، به افرادی تحت آزمون نشان داده و عملکرد مغز آن ها را بررسی کرده اند. هدف آن بود که ببینند آیا جای خاصی از مغز وجود دارد که مختص واکنش به زیبایی ست؟ نتایج آزمون ها جالب بود. در حالی که بخش های شنیداری و تصویری مغز کارکردهای خاص خود را دارند، ناحیه ای در اوربیتوفرانتال کورتکس در برخورد به زیبایی فعال می شد. این ناحیه تنها و تنها در مورد برخورد به زیبایی ست که فعال می شود. قابل توجه آنکه هر چه حس زیبایی بیشتر باشد، این ناحیه فعال تر می شود.
دکتر سمیر زکی می پرسد: «آیا ویژگی خاصی هست که زیبایی با آن تعریف می شود؟» و پاسخ می دهد: «بله، و این در مغز ماست». جالب اینکه این ناحیه در مورد تجربهٔ دیدن عکس کسی که خیلی دوستش داریم (که می تواند خیلی زیبا هم نباشد!؟) نیز به شدت فعال می شود. به نظر می رسد بین زیبایی و عشق رابطه مستقیمی وجود دارد.
آزمون های تکمیلی در مورد تعیین سلسله فعالیت های عصبی مغز در برخورد به زیبایی و زشتی نشان داده که پردازش های اولیهٔ تصویری و صوتی هر یک مسیر واحدی را تا فرانتال کورتکس می پیمایند اما بعدا تغییر مسیر می دهند. انگار سیستم یا مکانیزمی در این ناحیه وجود دارد که تصمیم می گیرد علائم دریافتی را به کدام مسیر بفرستد.
به نظر او قدم بعدی کار عصب زیبایی شناسی آن است که کارکرد این مکانیزم و سیستم را شناسایی کند.
Semir Zeki
Ultima Academy 2015: The Neurobiology of Aesthetics by Semir Zeki
آنژان چاترجی استاد نورولوژی در دانشگاه پژشکی پنسیلوانیا از آزمون جالبی یاد می کند
که طی آن تابلوهای نقاشی مختلف را جلوی بیننده هایی قرار می دهند که تحت آزمون فعالیت مناطق مغزی قرار گرفته اند. از آن ها خواسته شده که از یک تا چهار به زیبایی تابلو نمره بدهند. نمره چهار را فقط موقعی بکار بگیرند که حس خارق العاده و تکاندهنده ای را تجربه می کنند. هدف این بود که ببینند آیا تغییر کمی در حس زیبایی را می شود در مغز هم مشاهده کرد؟
آن ها با اتفاق جالبی روبرو شدند. نوارهای مغزی نشان دهندهٔ آن بود که در کارکرد مغز برای شماره های یک تا سه تفاوت معنی داری مشاهده نمی شد، اما در مورد چهار که قرار بود تنها به نقاشی هایی این نمره داده شود که تکاندهنده تشخیص داده می شوند، وضع متفاوت بود. برای توضیح این مطلب باید موضوع دیگری را توضیح بدهم.
در مغز انسان شبکه به هم پیوسته ای از مناطق هست که به آن «شبکهٔ حالت پیش فرض» می گویند.
این شبکه تنها وقتی فعال می شود که ما از توجه به دنیای بیرون فاصله گرفته باشیم و مغز در حالت استراحت باشد و کاری انجام ندهیم. برای مثال وقتی در خیال و رویا به سر می بریم و یا با «جریان سیال ذهن» روبرو باشیم.
تحریکات بیرونی - و در اینجا تماشای تابلو نقاشی - ذهن را از این حالت در می آورد.
محققان متوجه شدند، درست در جایی که یک تحریک بیرونی قوی در مقابل بازدید کننده وجود دارد و در چنین حالتی «شبکهٔ حالت پیش فرض» باید خاموش باشد، تحرک زیادی در آن دیده می شود.
تفسیری که می توان داد این است که آثار هنری تاثیر گذار تخیل برانگیزند و ما را به درون خودمان بر می گردانند.
بررسی واکنش ذهن در مقابل آثار هنری و یافتن سلسله اتفاقاتی که به ترتیب در مغز رخ می دهد، یکی از کانون های توجه «عصب زیبایی شناسی» است.
Anjan Chatterjee - The Neuroscience of Aesthetics and Art
جرج لکاف George Lakoff فیلسوف و زبانشناس که تحقیقات زیادی در مورد شناخت شناسی دارد در یکی از سخنرانی اش به نکاتی اشاره می کند که برای بحث ما هم بی فایده نیست.
وقتی ما مشغول فکر کردنیم و خردورزی می کنیم، مغز ما به صورت موازی هزاران کار دیگر هم می کند. همه کارکردهای حواس ما برای مثال دارد کار خودش را می کند و این فعالیت های مغزی بر روی یکدیگر تاثیر دارند و مستقلا انجام نمی شوند. به همین دلیل اگر فکر می کنیم می دانیم که به چه چیزی فکر می کنیم، باید بدانیم که نه نمی دانیم. (تاثیر فضا و محیط بسیار مهم است) ۹۸٪ تفکر در ناخودآگاه پردازش می شود.
وقتی ما یک موز می بینیم. تجربه های تکرار شده آن مانند خوردن آن موز بلافاصله در مغز ما مرور می شود. معنی موز حاصل تجربه های ما از موز است. ما محیط را در بیرون خود می بینیم، حال آنکه در عین حال در درون ما وجود دارد.
بخش های دیگر مغز که با احساسات ما سر و کار دارند مستقیما به بدن ما وصل هستند. مثلا وقتی عصبانی می شویم، درجه حرارت پوست نیم درجه گرم تر می شود. ضربانمان بالا می رود، فشار خونمان بالا می رود. دیدمان ضعیف می شود. حرکات دقیق نمی توانیم بکنید. و جالب اینکه همین تغییرات بدن و متافورهای حاصل آن در مغز است که به شما کمک می کند عصبانیت را درک کنید. درک مغز ما اینگونه به بدنمان وصل است.
وقتی ما چیزی را متصور می شویم، درست همان بخش هایی فعال می شوند که وقتی تجربه اش می کنیم، فعال می شوند. این در مورد به یاد آوردن، خواب دیدن، و درک زبان است.
به همین دلیل وقتی رمان یا شعری می خوانیم و یا فیلمی می بینیم، بخش بزرگی از آن در ذهن ما تجربه می شود.
حالا اگر مفهومی تازه، حسی تازه و یا امری پیچیده در در یک هنر برابرمان قرار بگیرد، ما مفهوم هایی را که هر کدام مداربندی لازمه درک شدن خود را دارند به هم پیوند می زنیم Neural Binding و درک تازه ای را در ذهنمان می سازیم. این کار بوسیلهٔ Neural Learning. انجام می شود.
این به شرطی است که به همان مدارهای شناخته شدهٔ قبلی نیفتد و توان هنجار شکنی لازم در اثر هنری و درک ضروریات تلفیقی ادراک های عقلی و حسی لازم در اثر هنری مستتر باشد.
George Lakoff | What Studying the Brain Tells Us About Arts Education
وقتی احمد شاملو در شعر «در آستانه» این ترکیب را بکار می گیرد که:
«ملقمهٔ بی قانون مطلق های متنافی»
ذهن ما را فرا می خواند که ملقمه و بی قانونی را به مطلق و متنافی پیوند دهد و مفهوم تازه ای را بیافریند که این روزگار، ما را برای درک برخی پدیده های پیرامونی به آن نیازمند کرده است.
حسامیزی در شعر نیز از همین طریق قابل توضیح می تواند بشود.
منشور معانی و اینکه موسیقی شعر باعث می شود لایه های مختلف معنایی با هم ترکیب ثانویه بشوند از همین طریق قابل توضیح می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر