چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۰

ناشناس

در پاسخ به کامنت ناشناس در ذیل مطلب قبلی:
من از اینکه شما را هم با نقطه نظرات دیگری آزردم پوزش می خواهم. مخاطب من دشمنی با من ندارد. من هم مخاطبم و هم مشاوره دهنده را می شناسم، انسان هایی شریف اند که باورها و برداشت های متفاوتی دارند. هدف من آن است که نقطه نظرات مخالفم را به درستی درک کنم و تلاش کنم برای آن ها پاسخی معقول بیابم و به کمک آن ها نظراتم را اصلاح کنم.
دیشب به فکر نوشتن مقاله ای افتادم با نام «محاکمهٔ یک کمونیست» ... تا صبح تو خواب و بیداری داشتم «فیلم نامه» اش را مرور می کردم ...ها ها ها
کاش بیشتر بلد بودم و امکانات آن را داشتم که فیلمش را بسازم...
فکرش را بکن وایسادی جلوی سکوی دادگاه و داری در برابر یک کیفرخواست سنگین دفاع می کنی و جملات کیفرخواست تک تک مثل یک سیلی بر صورتت کوبیده می شود
شما آقای کمونیست دستت به خون هزاران انسان بی دفاع آلوده است
شما ای آقای کمونیست اعتقادی به آزادی و دمکراسی نداری
شما آقای کمونیست بدترین رژیم های دیکتاتوری را بر جهان حاکم کرده ای
شما ای آقای کمونیست ...
شما ای آقای کمونیست ...
فکرش رو بکن ساعت ها ایستاده بودم و دفاع می کردم ... ساعت ها به سیل سئوال هایی که می بارید پاسخ می گفتم ... باید پاسخ خیلی چیزها را می دادم. و سئوال کنندگان بازجویان ریشو و یا ساواکی های ناشنوا نبودند... بچه های تیز هوش و کنجکاو خودمان بودند ... و جالب اینکه من انگار یک تنه برای همه چیز پاسخ داشتم
می دونی؟ اما صبح خسته و خواب آلود از رختخواب بیرون آمدم و به خودم می گفتم آخر تا کی بازجویی... تاکی محاکمه...
باید آخرین دفاعیه ام بنویسم و بگویم زندان از این فضای لعنتی که برای مان ساخته اند بهتر است
می نویسم ... می نویسم

هیچ نظری موجود نیست: