چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۵

آرزو

تا افق
در دوراهه ي تاريخي اش محو شود
شب
ماه را به فراموشي دريا
فرو ريخت . . .

اي غربت تاريك!
در بستر كدام نيزار
در كورسوي كدام شهاب فرو ريخته
مرغان مهاجرت را پناه خواهي داد
تا با چتر گشودن صبح
پر بگشايند و
نقطه أي سپيد بر پايان راه بگذارند؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

kheyli ghashange
Arezoo ha che ziba hastand

ناشناس گفت...

عمو شعر تون فوق العاده بود