سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۵

مرگ و زندگی

شبه جنگ بال می گسترد و ما سر به زیر از چهره ی کریه اش روی بر گردانده ایم. همسایه ی ما می گوید: نه، نه انشاء الله که اتفاق نخواهد افتاد. صمد آقا معتقد است مسئله ای نیست، ما در تصادفات رانندگی هم ده ها هزار کشته و زخمی می دهیم. مظفر خان نواده ی خلفش فکر می کند کاش می شد سلاح ها را به سریال آورد و با تبلیغ به پول بدل کرد. رئیس جمهور کشور بزرگمان دارد از روستائیان آن سوی خاک سان می بیند. به خیابان می زنم تا تب تپش قلبم شاید آرام گیرد. شهر کم کم به خواب رفته است و چراغ های مدادی پر نور میوه ها را داغ داغ کرده اند. می توان زیاد هم نگران نبود. هنوز یک خشاب چسب زخم از یک انار درشت دهن باز کرده ارزان تر است

۲ نظر:

ناشناس گفت...

There is no redmedy for stupidity.
GC

sahand گفت...

خوب بود این مردم
دانه های دلشان پیدا بود