سال ها قبل که در ایران بودم و برای فیلم برداری به این شهر و آن شهر و این آبادی و آن آبادی می رفتیم، دروگرانی را در استان همدان دیدیدم که کارشان حیرت انگیز بود. اجازه یافتیم از کارشان فیلم بگیریم. نمی دانم فیلم هایی که استادم با دوربین حرفه ای گرفت مورد استفاده قرار گرفته یا نه. اما بعد از پایان کار، من هم با دوربین کمکوردرم از این کار هنرمندانه دروگری تصویرهای خود را برداشتم.
فیلم مستند کوتاه دروگران از مجموعه تصاویر محدودی تهیه شده که در هارددرایوهای قدیمی یافتم.
پگاه، دروگران از جادهٔ روبرو سر می رسند
رسیدگی خوشه هایم را
به رویا دیده اند (سهراب سپهری)
فیلم مستند کوتاه دروگران از مجموعه تصاویر محدودی تهیه شده که در هارددرایوهای قدیمی یافتم.
پگاه، دروگران از جادهٔ روبرو سر می رسند
رسیدگی خوشه هایم را
به رویا دیده اند (سهراب سپهری)
۱ نظر:
قدیم ندیما، موقع سه ماه تعطیلی مدرسه، پدرم گاه به مناسبتهایی به روستای زادگاهش دعوت می شد. در این موارد، او اغلب برادرم یا من یا هر دوی ما را همراه خود می برد.
در آنجا ما می دیدیم که زنان چطور نان می پختند، چطور خانه داری و آشپزی می کردند، چه طور و چه طور و چه طور...
ولی جالبترین بخش مشاهداتمان به فعالیت روزانه مردان مربوط می شد،
چون که فعالیت زنان کم و بیش شبیه کار روزانه مادرمان در شهر بود، همراه با سختی بیشتر. ولی فعالیت روزانه مردان کاملا با کار پدرمان و اکثر مردان شهری تفاوت داشت. ما تا آن موقع نه تنها اصلا چنین کارهایی ندیده بودیم، بلکه حتی تصوری هم از آنها نداشتیم...!!!
جالبترین این کارها، همین کارهایی بود که به آماده شدن نان منجر می شد!
شخم زدن زمین با گاوآهنی که در میان دو گاو قرار می گرفت،
درو کردن گندم به همان شکلی که در فیلم کوتاه تو نشان داده می شود،
انباشتن گندم ها روی هم و تهیه خرمن گندم،
خرمن کوبی، باز هم توسط دو گاو که به شکل دایروی روی گندم راه می رفتند و آلت استوانه ای و مدوری با شاخکهای چوبی بسیار به نام "جنگل" را به دنبال خود روی ساقه های گندم می کشیدند،
هوا دادن پس از خرمن کوبی، گندم و ساقه های خرد شده را توسط آلتی شبیه بیل به هوا پرتاب می کردند تا با کمک وزش باد، ساقه ها و گندم از هم جدا شده و در فاصله دورتر روی زمین انباشته شود. دانه های گندم که سنگین تر است در فاصله کم و ساقه ها که سبکتر است در فاصله دورتر روی هم انباشته می شد.
ساقه ها به انبار کاه برای تغذیه حیوانات، و گندم ها به آسیاب آبی منتقل می شد.
و عده ای اندک هم وجود داشتند که ما آنها را نمی دیدیم. آنها کار نمی کردند، ولی از گندم آماده شده سهم می بردند. غروب ها و شبها، هنگام چای و یا شام خوردن، از میان گفتگوهای پدرم و فامیلها نام چنین افرادی را می شنیدیم که پسوند مشترک "خان" بدنبال اسمشان ذکر می شد.
خب، ممنون که این تکه پاره خاطرات جالب ایام کودکی را
ارسال یک نظر