شنبه، آذر ۲۵، ۱۴۰۲


 

با زیتون‌های فلسطینی

 

با زیتون‌های فلسطینی

احمد جواهریان


این لکهٔ سیاهی که در همه جا گسترده 

مرگ توست، 

یا شتک خونی که بر پنجره پاشیده؟


بگذار با تانک‌ها 

بر سر سفرهٔ غذایت حاضر شوند

و با غرور بیندیشند

چرخ آسیاب‌شان امروز با خون تو می چرخد.


بگذار در فضای باروتی

اضطراب فرمان راند

و زیتون‌های مجروحت دوباره اسیر شوند.


پرواز سنگ‌هایت را بگذار

هزار بار به گلوله ببندند.


اما با دیوار خانه‌های تو

نقاب‌ها نیز فرو می ریزد

و آگاهی با طعم تلخش

در همه جا نشت می کند.


اینجا کودکان نقشهٔ جهان را 

با مدادهای رنگی‌شان 

بر تختهٔ سیاه می کشند

تا برای بزرگ‌ترها 

دگرگونی را توضیح دهند.


این لکهٔ سیاهی که در همه جا گسترده مرگ توست، یا

شتک خونی که بر پنجره پاشیده؟

شنبه، مهر ۱۵، ۱۴۰۲


 

یاد

 یاد دوستی کردیم…
گفتم : 
«در دوران جوانی از نزدیک‌ترین دوستانم بود. از سال‌ها پیش او را می شناسم.»
هم‌صحبتم گفت: 
«پس به احتمال، سال‌های بسیاری هم هست که او را نمی شناسی.»

پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۲


 

امید

 
زمان با هوشمندیِ نابی
از رویاها خاطره می سازد؛ 
 
پایی در گذشته و پر و بالی هم در آینده داریم،
با افق انتظاری که هر دم، دور و دورتر می شود.
امید می تواند مسیری تازه بیابد؛
تجربه اما هر بار 
ریشه می دواند و 
تمایلی به جابجایی‌‌های دشوار ندارد.

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۴۰۲


 

شقایق‌ها

قرص تمام عیارِ ماه آن بالا و

دشتی پُر از مینا های سفید در اطراف. 


در پیدا و پنهانِ پُر پیچ و خمِ باد، 

برای لحظه‌ای هم که شده،

اینجا و آنجا، 

یکدیگر را  در آغوش می گیرند

شقایق‌ها ...  

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۴۰۲


 

امید

ستاره های فرو افتاده را

در اشک‌ می شویم و 

در ابریشم یادها می پیچم. 

ندایی می گوید: 

در دفتر ایام بگذار، برای روز مبادا! 

به خود می گویم:

تکرار می شوند…،

تکرار می شوند… ،

برای کدام  روز مبادا؟

و صدا می گوید:

زور گلوله ها به امیدها نمی رسد؛

این خون ها رویاها را نمی شوید؛

چنگ در خاکِ ریشه‌ای تاریخی دارد این آرمان‌ها و امیدها…