آره داريم مي پوسيم. يني پوسيده ايم. يادم مياد اون موقع ها رفيق مسئولمون در جواب يكي از بچه ها كه خيلي محتاط بود و هميشه معتقد بود نبايد خودمون رو به آب و آتش بزنيم، مي گفت: منم با افراط و تفريط مخالفم. ولي تو عالم مبارزه آب نمك نداريم. يني نمي شه كسي رو تو آب نمك خوابوند كه سال ها بعد ازش چيزي در بياد، چون اگه كاري نكنيم مي پوسيم
بعد از مدت ها رفتم سراغ روزنامه ي شهروند، تواين محل جديد ما گير نمي ياد. منم رفتم سر سايتش ويه چرخي زدم. ديدم دو تا شعر از اسماعيل خويي چاپ كرده. اسماعيل خويي كيه و چي كار كرده، خودش يه داستان طولاني يه. سال هاي دهه ي پنجاه و بعد شب هاي شعر انجمن ايران وآلمان و بيانيه ي مشتركش با احمد شاملو در دفاع از مقاومت مسلحانه سال شصت و . . . رو قديمي تر ها يادشونه. ماها تو دوره ي اوج شاعريش، يعني دهه پنجاه، كتاب هاي شعرشو هميشه تو كوله پشتيمون داشتيم و از بس كه مي خوانديم، ديگه از بهر شده بوديم: " ما اين گروه مست/ ما اين گروه مست/ چه خواهيم كرد/ با اين شب سترون بن بست/". شعر اول رو ازش مي گذرم . . . هنوز اثري از اون رو داشت، اگرچه خيلي خيلي ضعيف تر از اوني كه فكرش رو مي كردم. اما شعر دومش . . . مي دونين؟ دردناك بود . . . بعد از اون همه تلاش و اون آفرينش هاي به واقع سترگ . . . مگه مي شه قبول كرد كه گفته باشه: هرکه، چون من، بهانه جو باشد/ آبجو نزدش آبِ جو باشد/ گفتم اين بيت، تا قصيده ي من/ صاحبِ مطلعي نکو باشد/ . . . _ يکم اکتبر 2005 ـ بيدرکجاي لندن http://www.shahrvand.com/FA/Default.asp?Content=NW&CD=PM&NID=2#BN1033
مي دونين؟ ياد حرفاي رفيقم افتادم . آره داريم مي پوسيم. يني پوسيده ايم. نمي دونم ، مثل اينكه اين فقط سرنوشت شهريار هاي شعر ما نيست، وسيع تر از اين حرفاست. . . تو يكي از شعراي خودش كه خوب يادم هست مي گه: ميخانه كشف من نيست/مي دانم/ ما بوده ايم /فرسوده ايم/( ما بودگان- اسماعيل خويي) تنها مي تونم با افسوس بگم: يادش بخير و گرامي باد
بعد از مدت ها رفتم سراغ روزنامه ي شهروند، تواين محل جديد ما گير نمي ياد. منم رفتم سر سايتش ويه چرخي زدم. ديدم دو تا شعر از اسماعيل خويي چاپ كرده. اسماعيل خويي كيه و چي كار كرده، خودش يه داستان طولاني يه. سال هاي دهه ي پنجاه و بعد شب هاي شعر انجمن ايران وآلمان و بيانيه ي مشتركش با احمد شاملو در دفاع از مقاومت مسلحانه سال شصت و . . . رو قديمي تر ها يادشونه. ماها تو دوره ي اوج شاعريش، يعني دهه پنجاه، كتاب هاي شعرشو هميشه تو كوله پشتيمون داشتيم و از بس كه مي خوانديم، ديگه از بهر شده بوديم: " ما اين گروه مست/ ما اين گروه مست/ چه خواهيم كرد/ با اين شب سترون بن بست/". شعر اول رو ازش مي گذرم . . . هنوز اثري از اون رو داشت، اگرچه خيلي خيلي ضعيف تر از اوني كه فكرش رو مي كردم. اما شعر دومش . . . مي دونين؟ دردناك بود . . . بعد از اون همه تلاش و اون آفرينش هاي به واقع سترگ . . . مگه مي شه قبول كرد كه گفته باشه: هرکه، چون من، بهانه جو باشد/ آبجو نزدش آبِ جو باشد/ گفتم اين بيت، تا قصيده ي من/ صاحبِ مطلعي نکو باشد/ . . . _ يکم اکتبر 2005 ـ بيدرکجاي لندن http://www.shahrvand.com/FA/Default.asp?Content=NW&CD=PM&NID=2#BN1033
مي دونين؟ ياد حرفاي رفيقم افتادم . آره داريم مي پوسيم. يني پوسيده ايم. نمي دونم ، مثل اينكه اين فقط سرنوشت شهريار هاي شعر ما نيست، وسيع تر از اين حرفاست. . . تو يكي از شعراي خودش كه خوب يادم هست مي گه: ميخانه كشف من نيست/مي دانم/ ما بوده ايم /فرسوده ايم/( ما بودگان- اسماعيل خويي) تنها مي تونم با افسوس بگم: يادش بخير و گرامي باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر