دیدین یک آدمی رو که قبلا دوستون داشته و شما هم عمیقا دوستش داشتید و یک دنیا خاطره و محبت ازش به یاد دارین، ازتون فاصله می گیره و به قول معروف باهاتون بد می شه. رفتارهاش اذیت تون می کنه، حرف هاش مثل خنجر تو قلب تون فرو می ره و یکهو می فهمید براش ارزش چندانی هم نداشته اید؟
هر چی می شینی و فکر می کنی نمی فهمی اون همه ارزش ها از کجا و چه جوری یکهو به ضد ارزش تبدیل شدن ...
نمی دونم. فقط اینو فهمیدم که آدم تو روابط انسانی اش با دیگران، تنها با دریافت های عقلانی روبرو نیست. و کنار دایالوگ های روزانه اش تنها گزاره های منطقی و عقلانی مبادله نمی کنه. بسی بیش از گزاره های منطقی گزاره های ناپیدای عاطفی جابجا می شن و نقل و انتقال پیدا می کنن.
می دونی؟ آدم از گفته های همدیگه نیست که می فهمه داره به مشکل برخورد می کنه، انگار گزاره های عاطفی زودتر از گزاره های منطقی دست به کار می شن و به آدم می گن که بهتر تا با یک رفتار دردناک روبرو نشده، خودشو کنار بکشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر