سه‌شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۵

تنها یک نگاه

در جریان سفری به بروکسل، با کارهای استاد «رضا لعل ریاحی» به طور اتفاقی آشنا شدم. قبلا هیچ نمونهٔ کاری از ایشان ندیده بودم و شناختی از نام ایشان نداشتم. این خوشختی را داشتم که اگرچه برای مدت محدود و کوتاهی، ضمن ملاقات در منزلشان، اجازه یابم از کارهای ایشان تصویر بگیرم. هم ایشان و هم همسرشان کهولت سن بسیاری داشتند و فراموشی، امکان ارائهٔ اطلاعات در مورد سایر کارها و سوابق ایشان و جمع آوری تصاویر دیگری را نمی داد. تحقیقاتی که در جستجوهای اینترنتی کردم، ایشان را بیشتر بعنوان سازندهٔ مجسمهٔ کوهنورد نصب شده در کوهپایهٔ سربند تجریش معرفی کرده که برای مردم کشور ما آشناتر است. (اگر علاقمند هستید، می توانید نام ایشان را گوگل کنید.)
اخیرا متوجه شدم ایشان و همسرشان هر دو زندگی را بدرود گفته اند و اینجا و آنجا یادی از این هنرمند برجستهٔ مهاجر هم میهنمان شده است.
فیلم کوتاه «تنها یک نگاه» Just a Glance  روایتی ست از دیدار ایشان در خانه ای که در معماری اش نقش داشته اند و مروری بر نقاشی ها و دو مجسمهٔ موجود در آن خانه. مانلی جمال عزیز (manelijamal.com) اجازه داد از موسیقی دوست داشتنی اش در این فیلم بهره بگیرم. باشد که یاد استاد رضا لعل ریاحی را گرامی بداریم و در آینده هر چه بیشتربا کارهایش  آشنا شویم.

Just a Glance

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۵

پرواز


ساده و در عین حال پیچیده

ساده اش می گیریم و /  دشواریِ پیچیده ای ست زندگی.
نه آنکه قابل شناخت نباشد؛ / نه اینکه تاثیری بر آن نمی توان داشت / یا تغییرش نمی توان داد؛ / نه ...

درست برای اینکه آنرا بشناسیم و درکش کنیم، / برای اینکه دست به تغییر و بازآفرینیش بزنیم، /  باید از ساده انگاری ها بپرهیزیم.
باید پیچیدگی ها را دریابیم / و با دقتی غریب / که فراموش نمی کنیم سخت نسبی است، / دست بکار شناخت و سپس دگرگونیش شویم.
و در هر قدم، / همهٔ رخدادها و از جمله اقداماتمان و اثرگذاری یا عدم اثرگذاری آن ها را بسنجیم / و افکار و رفتارهایمان را اصلاح کنیم.

جمعه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۵

پیشی ما


پیشی ما عاشق هماست. از وقتی اون نیست. سر حال نیست. هر جا می رم میام دنبالم. براش جا درست کردم، اما دوست داره سر جای من بشینه. یک کم دور می شم، معو معو می کنه. می رم اونور مبل می شینم. میاد می چسبه به من. با اینکه دوست ندارم، چیزی نمی گم. بعد با اینکه می دونه عکس العمل نشون می دم. به زور میاد توی بغلم. نمی ذاره کارم رو بکنم. هولش می دم سر جاش. دوباره میاد. می گیرم میذارم سر جاش و اول دعوا و بعد چند تا نازش می کنم. یکی دو دو دقیقه ای می شینه و دوباره ...
می رم شونه شو میارم. پشم هاش رو که می ریزه شونه می کنم. روبروش می شینم. تو چشاش نگاه می کنم و بهش می گم:
من که آدمم، دارم تنهای تنها تو این خونه زندگی می کنم، صدام هم در نمیاد، چطور تو که پیشی ای نمی تونی؟