پیشی ما عاشق هماست. از وقتی اون نیست. سر حال نیست. هر جا می رم میام دنبالم. براش جا درست کردم، اما دوست داره سر جای من بشینه. یک کم دور می شم، معو معو می کنه. می رم اونور مبل می شینم. میاد می چسبه به من. با اینکه دوست ندارم، چیزی نمی گم. بعد با اینکه می دونه عکس العمل نشون می دم. به زور میاد توی بغلم. نمی ذاره کارم رو بکنم. هولش می دم سر جاش. دوباره میاد. می گیرم میذارم سر جاش و اول دعوا و بعد چند تا نازش می کنم. یکی دو دو دقیقه ای می شینه و دوباره ...
می رم شونه شو میارم. پشم هاش رو که می ریزه شونه می کنم. روبروش می شینم. تو چشاش نگاه می کنم و بهش می گم:
من که آدمم، دارم تنهای تنها تو این خونه زندگی می کنم، صدام هم در نمیاد، چطور تو که پیشی ای نمی تونی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر