وقتی خیابان،
-خطِ مقدمِ نبرد-
در زیر آتشِ مرگ در هم می شکند
و شهر در تذهیبِ آیههای وحشت
آینهای هزار تکه می شود؛
وقتی برفرازِ پوکههای پوک یک سرکوب،
روسریهای سفید
همچون تکههای ابر
بر سقف آسمان می آویزد
و بر سر شهر، عشق و آزادی میبارد.
وقتی از گلهای سرخ پارک
شراب و ستاره می چکد
و شبخوانیِ مرغکانی ناپیدا
تحریری از امید در رگها می ریزد؛
در پیش پایِ یاد شما
از جا بلند می شوم و
به احترام می ایستم
و
به ارادههای روئینتنی
که هر بار برمی خیزد
تا شهر را تسخیر کند
و نمیترسد که شاید این بار هم نشود،
سر خم می کنم.