شنبه، آذر ۲۵، ۱۴۰۲
با زیتونهای فلسطینی
با زیتونهای فلسطینی
احمد جواهریان
این لکهٔ سیاهی که در همه جا گسترده
مرگ توست،
یا شتک خونی که بر پنجره پاشیده؟
بگذار با تانکها
بر سر سفرهٔ غذایت حاضر شوند
و با غرور بیندیشند
چرخ آسیابشان امروز با خون تو می چرخد.
بگذار در فضای باروتی
اضطراب فرمان راند
و زیتونهای مجروحت دوباره اسیر شوند.
پرواز سنگهایت را بگذار
هزار بار به گلوله ببندند.
اما با دیوار خانههای تو
نقابها نیز فرو می ریزد
و آگاهی با طعم تلخش
در همه جا نشت می کند.
اینجا کودکان نقشهٔ جهان را
با مدادهای رنگیشان
بر تختهٔ سیاه می کشند
تا برای بزرگترها
دگرگونی را توضیح دهند.
این لکهٔ سیاهی که در همه جا گسترده مرگ توست، یا
شتک خونی که بر پنجره پاشیده؟
سهشنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۲
هایکوارهٔ ۱۵
شبنم چشمانت بر شیشه و
نگاه پشت پنجرهات محوِ باغچهٔ نیمروز:
باران پاییزی هر دم شتاب بیشتری می گیرد.
چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۲
پاییزی
شنبه، مهر ۱۵، ۱۴۰۲
یاد
پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۲
امید
سهشنبه، مهر ۱۱، ۱۴۰۲
شقایقها
قرص تمام عیارِ ماه آن بالا و
دشتی پُر از مینا های سفید در اطراف.
در پیدا و پنهانِ پُر پیچ و خمِ باد،
برای لحظهای هم که شده،
اینجا و آنجا،
یکدیگر را در آغوش می گیرند
شقایقها ...
یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۴۰۲
امید
در اشک می شویم و
در ابریشم یادها می پیچم.
ندایی می گوید:
در دفتر ایام بگذار، برای روز مبادا!
به خود می گویم:
تکرار می شوند…،
تکرار می شوند… ،
برای کدام روز مبادا؟
و صدا می گوید:
زور گلوله ها به امیدها نمی رسد؛
این خون ها رویاها را نمی شوید؛
چنگ در خاکِ ریشهای تاریخی دارد این آرمانها و امیدها…
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۴۰۲
عاشقانه
همچون دو پیراهنِ آویخته بر بند،
پرپر زدیم…
پرپر زدیم و
هیچگاه یکدیگر را در آغوش نگرفتیم.
از ChatGPT خواستم این شعر را ترجمه کند؛ نوشته:
Romantic poem:
Like two shirts hanging on a clothesline,
We fluttered in the wind...
We fluttered and Never once held each other in our arms.
از ChatGPT خواستم شعر را به شکل آزاد اما شاعرانه تر ترجمه کند؛ نوشته:
Like two shirts swaying on a line hung tight,
We flapped about in the breeze so light,
Fluttering and dancing, side by side,
Yet never embracing, so we'd abide.