می خواهی و می خواهی و هر چه دورترش می یابی، گویی شور ات جز گریز چبزی در او بر نمی انگیزد. دیوانه وار می دوی و با دامن بر چیدن سراب چشم اندازت هم پا پس نمی کشی. هوا هوس بازی با تو را دارد و خاک زانوهای خسته ات را ستون سقف سترگ سرنوشتش غمینش می خواهد. و جزآن نیست که اینهمه بی حاصلی چرخه ی تلاش مضاعفی را در تو برافروزد. پس بر کوره ی پر سوز عواطف یکسویه ات می دمی و شعله ات بالا و بالاتر می گیرد . . . و این همان آتشی ست که مقرر است به عذابش بسوزی و می سوزی. . . خاکستر شده ای و هنوز تبت فرو نمی نشیند . . . بر آینه های زلال کنارت بنگر! انگار زمان بر خاکت گریسته است
شاید خطایی در کار باشد؟ و آری همیشه خطایی در کار است. عشقی که هنوز خواستن است و عذاب نیافتن، و هجری تلخ می باید تا وصلش را شیرین تر کند، عشقی ایده آلیستی ست. این که با رویا هایی خلوت کنی، که تا واقعیشان هزارها فرسنگ فاصله دارند، را به چه چیز دیگری می توان تعبیر کرد. اینکه بخواهی دیگری همچون رویاهای تو باشد، اینکه برایت وهم چیزی زیبا تر از واقعیت پیچیده مقابلت باشد را چه می توان نامید. کسی که شیفته ی زیبایی نگاه تو نیست را چگونه می توانی دوست بداری؟ آیا به راستی عاشق سایه ی خودت نیستی؟
خوب نگاه کن! همین جا در کنارت قلب ها، چشم ها و تلاش های عمیقی ست که قدر ات را می شناسند، با قدم هایت می تپند و هیچ منتی هم بر تو ندارند. اما تو کور شده ای و نمی بینیشان. چرا که هنوز سخت بیمار داعیه های پر توهم خویشی. بر عاشقی که سخت در تکاپوی اثبات حضور خویش است تا دیگری را در دام کام خواسته های خودش ببلعد، باوری ندارم. به وجودت بنگر! براستی دوست داشتنی هم نیستی
شاید خطایی در کار باشد؟ و آری همیشه خطایی در کار است. عشقی که هنوز خواستن است و عذاب نیافتن، و هجری تلخ می باید تا وصلش را شیرین تر کند، عشقی ایده آلیستی ست. این که با رویا هایی خلوت کنی، که تا واقعیشان هزارها فرسنگ فاصله دارند، را به چه چیز دیگری می توان تعبیر کرد. اینکه بخواهی دیگری همچون رویاهای تو باشد، اینکه برایت وهم چیزی زیبا تر از واقعیت پیچیده مقابلت باشد را چه می توان نامید. کسی که شیفته ی زیبایی نگاه تو نیست را چگونه می توانی دوست بداری؟ آیا به راستی عاشق سایه ی خودت نیستی؟
خوب نگاه کن! همین جا در کنارت قلب ها، چشم ها و تلاش های عمیقی ست که قدر ات را می شناسند، با قدم هایت می تپند و هیچ منتی هم بر تو ندارند. اما تو کور شده ای و نمی بینیشان. چرا که هنوز سخت بیمار داعیه های پر توهم خویشی. بر عاشقی که سخت در تکاپوی اثبات حضور خویش است تا دیگری را در دام کام خواسته های خودش ببلعد، باوری ندارم. به وجودت بنگر! براستی دوست داشتنی هم نیستی
۲ نظر:
عمو سلام واقعا نثر خیلی زیباو پر از واقعیتی بود .باید در خود نگاه کرد
kheli mamnoon..fekr mikardam fghat khodam tonravi mikonam..shoma ham amo
ارسال یک نظر