چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۰

بارون

 نشستم تو حیاط و تک و تنهایی صبحانه می خورم - نان لواش، پنیر بدون چربی، و چای شیرین شده با مواد شیمیایی. آسمون کمی تا قسمت های وسیعی ابری بالای سرم در حرکته و یک پرنده ای از دور، بفهمی نفهمی، داره چیزی رو زمزمه می کنه. انگار که قراره همین روزها امتحان آواز پس بده.
فکرش رو بکن! هنوز ده دقیقه نشده که رگبار بارون شروع می شه. بارون می گم، بارون می شنوی، عین دم اسب.
می دونی اینجا هر وقت این بارون ها میاد، من به خودم می گم چی می شد اگه دو تا از این بارون ها راهش رو گم می کرد و تو دشت های خشک ما می بارید. همشونو نمی گم ها، همین یکی دوتاشون ... همین یکی دو تا شون تا کوهستان های سر به فلک کشیده مون سبز بشن و گل های کوهی به غایت متنوع و زیبا مون سر برآرن...
به من اگه باشه ها، دلم می خواد ابرها هم روزی عادلانه تر تقسیم بشن

۳ نظر:

ناشناس گفت...

are vaghean
asasan tabee'at agar hame ja yek shekl bud, hame yek shekl mishodim
hm?
na hamashun, yeki dotashun faghat...

ناشناس گفت...

واااای عمو مرسی. من اینجا مدت هاست که نمیتونم وبلاگتون رو بخونم. وردپرس و بلاگس پات کلن فیل تره. بعد از اونجا که یادم میاد کامنت دونی وبلاگتون باز بود و میشد همه روی نوشته هاتون نظر بدن. بنابراین منم نظرم رو میدم
کامنت: لحن نوشته یک جا سکته داره. یعنی غالب متن، لحن صمیمانه و غیر رسمی داره. با ادبیات خیلی ساده ای روبرو هستیم ولی یه هو وسطش میرسیم به ترکیب " سربرآوردن" که خب این توی متن های فاخر و ادبی و اینا بیشتر به کار میره.

ناهید گفت...

شاید نا شکری شده ، میگن خدا عادله ولی از ناسپاسی خوشش نمیاد ، اینجا مردم دست به گلها نمیزنند و اونجا از روشون رد میشن و لهشون میکنند ، اونجا زمینش قیمت نداره ولی ساکنانش حق ناشناس هستند ...!!!؟؟؟