یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۴

جواب يك نامه

عمو من از اين روزها و اين روابط مسخره متنفرم. انگار زنداني ام. زندگي برا من فقط شب هايي كه با خودم تنهام و مي تونم اين دست هايي رو كه دائم به ديوار قفس گير مي كنن، يه استراحتي بدم ... عمو دستاي شما بزرگ تر از دستاي منه، نه؟
سلام عمو جان
نه عمو. دست هاي من هم مثل تو ان، كوچك تر از باري كه بايد وردرارن. شايد اون چيزي كه بزرگ تر نشونشون مي ده، اشتياقي يه كه براي در دست گرفتن ديگر دست ها دارن
دست ها چيز عجيبي ان عمو. اونا يه روز و روزگاري باعث شدن آدم آدم بشه. اونا بودن كه مفهوم كار رو برا انسان بوجود اووردن، كار، تلاش. او نا تو هوا رقصيدن و آفرينش تازه ي خودشون و انسان رو جشن گرفتن. اونا تو هم زنجير شدن و پلي شدن تا ما از روشون عبور كنيم و به امروز برسيم، به فردا برسيم. اونا يه روز فرمان ايست دادن، يه روز به هوا برخاستن، يه روز مشت شدن، و يه روز صورت كسايي رو نوازش كردن كه ديگه هيچ اميدي نداشتن
دست ها چيز عجيبي ان، عمو اين دست هاي كوچيك جادو گراي قدرتمندي ان، آفرينشگرهايي عظيم. اونا به هر چيز كه تماس پيدا مي كنن تغييرش مي دن، دگرگونش مي كنن. مثلا اونا مي نويسن و كاغذ و قلم رو كلمه مي كن. اونا پروانه مي شن، پرواز مي كنن و تو ذهن كساي ديگه مي شينن و يه چيزي رو دم گوش اونا زمزمه مي كنن
دنيا مي تونه اصلا طور ديگه اي باشه . . . و اين كار ماست كه تغييرش بديم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

harfat dorosteh amo
ama dasta shoma khotot tajrobeh chandin saleh rosheh keh ma hala halaha bayad berim ta behesh beresim...dastaeh shoma khob midonan koja benvisano koja sokot konan...ama dasta ma vakhti sokot mikonan keh chizi bareh neveshtan nadaran...maghrorano sarkesh...dastaeh shoma bozorgan... bozorg hamchon darya..mehraban hamcho khorshid...va khashmgin hamchon mojeh khoroshan darya

ناشناس گفت...

در اشك ناتواني خود ساغري زدم.آنان به آفتاب شيفته بودند.زيرا كه آفتاب تنها ترين حقيقتشان بود احساس واقعيتشان بود با نور و گرميش مفهوم بي رياي رفاقت بود.با تابنا كيش.مفهوم بي فريب صداقت بود.اي كاش مي توانستند ایکاش.........میتوانستیم