پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۴

تا بهار

به هيچ نكته ي تازه اي نياز ندارد
همه چيز را مي داند و
كز كرده بر شاخه هاي زرين رويا
نظاره گر است

از ماه دل خوشي ندارد
زلالي شب هايش گويا
دوست داشتني ترند

آوازي نمي خواند
گوش هم نمي دهد
چشم مي بندد و در خنكاي ملايم نسيم
به خواب مي رود
در چشم او سرما تنها قصه ي مادر بزرگ است
و برف مي تواند با
شكوفه هاي بهاري تفاوت چنداني هم نداشته باشد

آري
به هيچ چيز تازه اي نياز ندارد
تجربه اي سخت همه چيزش خواهد گفت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آري
به هيچ چيز تازه اي نياز ندارد
تجربه اي سخت همه چيزش خواهد گفت
بسیار زیبا بود
موفق باشید