پنجره كه روياهايت را قاب گرفت
شب كه آبي شد
باد كه نوازشت داد
آسمان كه برايت باريد
بشين و اگرچه تنها
آوازهايت را زمزمه كن
غمت كه غروب كرد
تنهايي ات كه دريا شد
سايه ات كه آرام گرفت
گونه ها كه ياريت داد
در خلوت خاطره ها بنشين و
آوازهاي فراموش شده ات را زمزمه كن
شب كه آبي شد
باد كه نوازشت داد
آسمان كه برايت باريد
بشين و اگرچه تنها
آوازهايت را زمزمه كن
غمت كه غروب كرد
تنهايي ات كه دريا شد
سايه ات كه آرام گرفت
گونه ها كه ياريت داد
در خلوت خاطره ها بنشين و
آوازهاي فراموش شده ات را زمزمه كن
۱ نظر:
عموجان اينقدر غمگين نباش..هنوز آفتاب صبحها طلوع ميكنه. هنو راه زيادي در پيش داريم. براي مرور غمگينانه گذشته نبايد وقت گذاشت.اينده را بنگر
گذشته ها گشته
بهار ما گذشته
منم به جشتجوي سرنوشت
ارسال یک نظر