بر خون خورشیدهای غروب کرده و
موج های سرکش دریا
شب بال می گسترد
تاریکی
عدم وجود رنگ ها نیست
ناپیدایی آن هاست
ای زلال سیاه
با تلالو قیرینت
نمی بر چهره ی ما بریز
بگذار اینبار بر خیزیم و
با نگاه جادوویی صبح
جهان را بازنویسی کنیم
موج های سرکش دریا
شب بال می گسترد
تاریکی
عدم وجود رنگ ها نیست
ناپیدایی آن هاست
ای زلال سیاه
با تلالو قیرینت
نمی بر چهره ی ما بریز
بگذار اینبار بر خیزیم و
با نگاه جادوویی صبح
جهان را بازنویسی کنیم
۴ نظر:
سلام عمو جان خیلی خوشحالم که شما با دست پر برگشتین شعرتون عالی بود
سلام خوشحالم که برگشتي شعرت زيبا بود ونوشته ات د لنشين شاد زي
Mery Christmas :)
are you armenian?
سلام! ماركس هم يك پا كاپيتاليست بوده ما نميدونستيم.
ارسال یک نظر