تلویزیون کانادا دیشب یک فیلم به اصطلاح مستند بازسازی شده راجع به 11 سپتامبر پخش کرد که کاملا هدفمندانه ساخته شده بود. در این فیلم هواپیما ربا ها چهره ای کاملا ایرانی داشتند و اسم یکی از آن ها احمد بود. یکی از سرنشینان نیز که با تلفن دستی ماجرای ربوده شدن هواپیما را به خانواده اش اطلاع می داد، در پاسخ به ماهیت هواپیما ربایان گفت به نظرش آن ها ایرانی هستند. از ابتدای حمله به برج های د وقلو در 11 سپتامبر تا کنون هیچگاه ادعا نشده که یک ایرانی در دارو دسته ی ساخته و پرداخته ی آمریکای القاعده در این عملیات وچود داشته است. سئوال آنست، پس چگونه است که این فیلم پرهزینه ی به اصطلاح مستند چنین پیام دروغی را در ذهن بینندگانش می نشاند؟ یکبار به دروغ عراق به این جنایت متهم شد و جزایش را دید، آیا اکنون نوبت ایران است که تلاش می شود افکار سازی لازم برای آن صورت گیرد؟
سهشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۴
دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۴
شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۴
بی جهان
دیروز که خاکمان را به توبره می کردند
مشتی بی وطنمان می خواندند و
امروز که دنیا را به یغما می برند
جمعی بی جهان شده ایم
هر روزصبح
تصویر آشنایی را دفن می کنیم
آوازی را
که هیچ جایگزینی ندارد و
با تلاش عجیبی فریادهامان را در گلو خفه می کنیم
خاطره ها با زباله های هر شبه جاروب می شود
و نوشته هایمان را خود به دور می ریزیم
تا سندی بر محکومیتمان نشود
کوچه ها مملو از تاریخی فراموش شده ای است
و دروغ برایمان سرنوشت می بافد
دیروز مشتی بی وطن مان می خواندند و
امروز آواره هایی بی جهان شده ایم
مشتی بی وطنمان می خواندند و
امروز که دنیا را به یغما می برند
جمعی بی جهان شده ایم
هر روزصبح
تصویر آشنایی را دفن می کنیم
آوازی را
که هیچ جایگزینی ندارد و
با تلاش عجیبی فریادهامان را در گلو خفه می کنیم
خاطره ها با زباله های هر شبه جاروب می شود
و نوشته هایمان را خود به دور می ریزیم
تا سندی بر محکومیتمان نشود
کوچه ها مملو از تاریخی فراموش شده ای است
و دروغ برایمان سرنوشت می بافد
دیروز مشتی بی وطن مان می خواندند و
امروز آواره هایی بی جهان شده ایم
سهشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۴
فریاد
باز هم همان بازی مرگ تکرار می شود، انگار بسیاری از تاریخ درس نمی گیرند. جمهوری اسلامی تنها یک بازی در این شطرنج فاجعه بار عقب می ماند و همین یک بازی تا مات شدن همه کافی ست. و این بسیار شبیه به وضعیتی ست که برای صدام پیش آمد. او همیشه مسائل را وقتی می پذیرفت که بازی بعدی آغاز شده بود و این حرکت او دیگر تنها تمسخر حریف را بر می انگیخت. دعوت به پذیرش مذاکره با اروپا را وقتی می دهیم که دیگر امکان مذاکره ای نیست و تهدید های اتمی آغاز شده است. همین که سیاست هایی باعث زمینه سازی شود که شیراک گستاخانه چنین اظهارات تاریخی در تهدید اتمی کشور ها بکند و بلر آن را بطور مشخص به جمهوری اسلامی بسط دهد، نشان از ضربه ای مهلک است که به منافع مردم جهان وارد می شود. امروز بسیاری سیاستمداران کشور حتی میان نیرو های مستقل چنین استدلال می کنند که باید متحد و یکپارچه در مقابل این تهدید ها بایستیم. اخیرا خانم شیرین عبادی برنده ی جایزه صلح نیز مدعی همین سیاست شده است. من می پرسم متحد و یکپارچه جلوی چه چیزی بایستیم؟ جلوی جنگ که جایزه ی نوبل صلحش را به حق به شما داده اند یا پشت حاکمیت کشور که به سوی جنگ می رود. آیا حمایت قاطع و یکجانبه از حاکمیت کشور آن ها را از تهاجم باز می دارد؟ آیا این موضعگیری کمکی به تصحیح خطا های مرگ بار سیاسی از طرف راهبران سیاسی ما می کند؟ چندی پیش ایشان صریحا نظر داد که هیچ خطر نظامی ای ما را تهدید نمی کند و من در یادداشت هایم به آن اشاره کردم. اینکه امروز باید متحدا جلوی آن ها بایستیم آیا نشان از آن ندارد که بزرگان ما متوجه فرایندهای سیاسی جدید جهانی نیستند و حتی آنچه مشهود است را هم نمی بینند؟ وقتی شیرین عبادی نبیند، از دیگران چه توقعی می توان داشت.
برگشتن آقای رفسنجانی از مشهد به تهران دردی را دوا نمی کند، کاش ایشان همان جا می ماند و دست به دعا بر می داشت. طرح روسیه هم به درد بازی در حرکت قبل می خورد و امروز طرحی سوخته است. آقای لاریجانی نیز وقت خودشان را بی خود تلف نکنند. من حتی شک دارم دیگر اعلام توقف همه اقدامات در زمینه ی انرژی هسته ای نیز امکان مانور تازه ای برای کنترل حوادث باز کند. طرح محکومیت بعدی مان را هم ریخته اند و آن برگزاری کنفرانس هولوکاست در تهران است.بازی مرگ آغاز شده است. بازی ای که هیچ برنده ای ندارد و تنها به نفع صنایع نظامی آمریکا و جهانی سازی شرکتی ست. مطمئن باشید همه خواهیم باخت، همه. امروز هیچ ضرورتی بالا تر از آن نیست که جبهه ای مستقل برای دفاع از صلح و علیه جنگ بر پا کنیم. می دانم صدای من تنها از این گوشه ی دنیا بسیار نا رساست، دارم فریادی می کشم که شاید کسی نشنود، اما دارم فریاد می کشم . . . فریاد
برگشتن آقای رفسنجانی از مشهد به تهران دردی را دوا نمی کند، کاش ایشان همان جا می ماند و دست به دعا بر می داشت. طرح روسیه هم به درد بازی در حرکت قبل می خورد و امروز طرحی سوخته است. آقای لاریجانی نیز وقت خودشان را بی خود تلف نکنند. من حتی شک دارم دیگر اعلام توقف همه اقدامات در زمینه ی انرژی هسته ای نیز امکان مانور تازه ای برای کنترل حوادث باز کند. طرح محکومیت بعدی مان را هم ریخته اند و آن برگزاری کنفرانس هولوکاست در تهران است.بازی مرگ آغاز شده است. بازی ای که هیچ برنده ای ندارد و تنها به نفع صنایع نظامی آمریکا و جهانی سازی شرکتی ست. مطمئن باشید همه خواهیم باخت، همه. امروز هیچ ضرورتی بالا تر از آن نیست که جبهه ای مستقل برای دفاع از صلح و علیه جنگ بر پا کنیم. می دانم صدای من تنها از این گوشه ی دنیا بسیار نا رساست، دارم فریادی می کشم که شاید کسی نشنود، اما دارم فریاد می کشم . . . فریاد
جمعه، دی ۳۰، ۱۳۸۴
نوشتنم نمی یاد
دیدی یه وقت آدم خفه خون می گیره و هر چی میاد بنویسه، نمی تونه. من همین حال رو دارم. نوشتنم نمی یاد. ذهنم خیلی تصویری شده. همش دوست دارم عکس بگیرم و با تصویر ها ور برم. یک کم اینجاشو آبی تر کنم. یک کم اونجا رو سایه بیندازم . . . دارم تو زمینه ی سناریو نویسی که این ترم درسش رو گرفتم، کار می کنم و کتاب می خونم. تو یکی از کتابا به نکته ی جالبی برخوردم. نوشته برای اینکه بتونید سناریو بنویسید، باید ذهن تصویری داشته باشید. و بهترین تمرین برای اینکار اینه که عکس بگیرید و با تصویر ها ور برید . . .
شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۴
کلمه
و کلمه آفریده شد تا انگار
پوچ و بی تاثیر باقی بماند
باقی بماند
و از بغض آنچه نمی شنود، بترکد
نگاه کن
تشتی از خون فرو می ریزد و اکنون
فرصت ابر ها ست که خاموش ببارند
خاموش ببارند
و سیاهی ها را تا اعماق وجود بشویند
پوچ و بی تاثیر باقی بماند
باقی بماند
و از بغض آنچه نمی شنود، بترکد
نگاه کن
تشتی از خون فرو می ریزد و اکنون
فرصت ابر ها ست که خاموش ببارند
خاموش ببارند
و سیاهی ها را تا اعماق وجود بشویند
جمعه، دی ۲۳، ۱۳۸۴
روشنفکران و سیاست
طی چند دهه ی اخیر بحثی بسیار تکرار شده، اما هنوز جذابی وجود داشته و دارد با این سر فصل که " آیا هنرمند – و گاه در معنایی گسترده تر روشنفکر - باید از سیاست یا دست کم تعلق سازمانی خاص دوری گزیند یا نه". تصور می کنم هرکس که با نشریات روشنفکری آشنا باشد و حتی هر از چند گاه یک بار آن ها را ورق زده باشد، چند مقاله ای در ضرورت غیر قابل انکار این جدایی و فاصله گرفتن ضرور، خوانده باشد. این ضرورت همیشه از یک نگاه نیز بیان نشده و دلایل مختلفی برای آن شمرده می شود
گروهی سیاست را دون شان هنرمندان و روشنفکران دانسته و اصولا سیاست را پر از آلودگی ها یافته و به آن با نگاهی تردید آمیز و منفی نگریسته اند- در این مقاله به بیان نظرات خود نسبت بدین گروه نپرداخته ام
و گروهی دیگر بر آن بوده اند که یک روشنفکر می باید تعهد عظیمی نسبت به حقیقت و واقعیت داشته باشد و تعلقات سیاسی و سازمانی را سدی در مقابل آن دانسته اند. در واقع، اگرچه آن ها برای سیاست ورزان اهلیت قائل بوده اند، اما گستره ی کار را تا آن حد متفاوت دیده اند که پایبندی به یکی را نقض دیگری بیابند
پیشینه ی تاریخی ماجرا حکایت از آن دارد که تقریبا اکثر روشنفکران کشور ما دستی هم – حد اقل برای یک دوره - در سیاست و سیاست ورزی داشته اند. قبلا چنین تصور می شد که دوره سیاست ورزی و شرکت در فعالیت های مشخص سیاسی به دوره ی جوانی و تجربه آموزی های این عزیزان بر می گشته و اصولا فرزانگی هنرمندانه درجه ی رشد یافته تری است که بعد ها بدان دست یافته اند، اما سیر رویداد ها در تاریخ اخیر سیاسی ما نشان از آن دارد که برخی نمایندگان بسیار شناخته شده ی جامعه هنری و روشنفکری ما که نه در هنرمندی شان تردیدی وجود دارد و نه در سلامت شخصیت اجتماعی شان، در بزنگاه های مهم سیاسی از خود مجددا سیاست ورزی و تعلقات سیاسی نشان داده اند که جبهه گیری ها مختلف در تحولات دوم خرداد و انتخابات اخیر مثال های روشنی در این زمینه اند
در اینکه فعالیت های فرهنگی و سیاسی عرصه های متفاوتی را تشکیل می دهند، نمی توان تردیدی روا داشت. تعهد سیاسی نیز اگر ریشه در اندیشه ای انسانی و تعهدی اجتماعی نسبت به مردم و بویژه اقشار زحمتکش آن داشته باشد، نه تنها با حقیقت و واقعیت تناقض و تباینی ندارد، بلکه هم سرشتی ذاتی دارد. اینکه حکم صادر شود که فرد نمی تواند در هر دوعرصه فعالیت های سازنده ای داشته باشد، مبنای دقیقی ندارد و با واقعیت های تاریخی ما هم همخوان نیست. مسلما کار همزمان در هر دو عرصه ویژگی های خاصی را به یک روشنفکر می دهد و محدودیت هایی را در هر دو زمینه برایش بوجود می آورد، اما کیست که نداند محدودیت خود انگیزه بخش خلاقیت های هنری ست. فعالیت هنری و روشنفکرانه نیزبه نوبه ی خود باعث تلطیف فعالیت های سیاسی فرد می شود- و ای کاش همه ی سیاست ورزان ما هنرمند هم بودند. ما روشنفکران و هنرمندان برجسته ای داشته ایم که حد اقل در دوران های پر تلاش هنریشان، خود را به همان عرصه محدود داشته اند و در مقابل نیز فرزانگانی که در هر دو عرصه چه هم زمان و چه با تناوب به آفرینشگری و کنشگری پرداخته اند.الیته من بویژه از نام بردن و مثال زدن خود داری می کنم که به پیش داوری های مصطلح کسی را دچار نکنم. در جامعه ما که به شور شدید سیاسی، آن هم درست به علت وضعیت بسیار بحرانی و پرتلاطمش، دچار بوده و هست، یافتن مثال های متعدد در این زمینه چندان هم سخت نیست. جا دارد بر این نکته تاکید کنم که ظاهرا ما در سیاست- آن هم نوع جهان سومی آن- با شکست ها، چرخش ها و تالمات فردی بسیاری مصادف بوده ایم و هستیم و آن را برای یک کار فرهنگی بلند مدت روشنفکرانه بر نتافته و خوش نداشته ایم
واقعیت آن است که در آمیحتن این عرصه ها در گستره ی جهانی نیز رو به افزایش است و سیر رویداد ها و چشم اندازهای آینده، زمینه ی مناسبی برای اینگونه احکام ارائه نمی دهد. شاید مشکل ما آمیختگی سیاست و فرهنگ بوسیله ی عده ای خاص نباشد و مشکل را بتوان در ابراز احکام جزمی و یا این یا آن کردن های ساده انگارانه ای یافت که متاسفانه گاه حقیقت محرز قلمداد می شوند. ما در میان سیاست ورزان سنتی مان نیز بی اعتنایی به فعالیت های هنرمندانه و روشنفکرانه ی مستقل – اگر نگوئیم نگاهی تحقیرآمیز – را شاهدیم و این نقیصه تنها به گروه هایی از روشنفکران خلاصه نمی شود. یک جامعه ی پویا نیازمند فعالیت های سیاسی، روشنگرانه و هنری است و گروه های وسیعی را به کار در این زمینه ها فرا می خواند. به نظر می رسد آنچه ما بدان نیازمندیم نه رو در رویی ، بلکه احترام متقابل این گروه های بسیار تاثیر گذار اجتماعی ست. پذیرش وجود تنوع در عملکرد روشنفکران و سیاست ورزان شاه کلید چنین تفاهمی ست
گروهی سیاست را دون شان هنرمندان و روشنفکران دانسته و اصولا سیاست را پر از آلودگی ها یافته و به آن با نگاهی تردید آمیز و منفی نگریسته اند- در این مقاله به بیان نظرات خود نسبت بدین گروه نپرداخته ام
و گروهی دیگر بر آن بوده اند که یک روشنفکر می باید تعهد عظیمی نسبت به حقیقت و واقعیت داشته باشد و تعلقات سیاسی و سازمانی را سدی در مقابل آن دانسته اند. در واقع، اگرچه آن ها برای سیاست ورزان اهلیت قائل بوده اند، اما گستره ی کار را تا آن حد متفاوت دیده اند که پایبندی به یکی را نقض دیگری بیابند
پیشینه ی تاریخی ماجرا حکایت از آن دارد که تقریبا اکثر روشنفکران کشور ما دستی هم – حد اقل برای یک دوره - در سیاست و سیاست ورزی داشته اند. قبلا چنین تصور می شد که دوره سیاست ورزی و شرکت در فعالیت های مشخص سیاسی به دوره ی جوانی و تجربه آموزی های این عزیزان بر می گشته و اصولا فرزانگی هنرمندانه درجه ی رشد یافته تری است که بعد ها بدان دست یافته اند، اما سیر رویداد ها در تاریخ اخیر سیاسی ما نشان از آن دارد که برخی نمایندگان بسیار شناخته شده ی جامعه هنری و روشنفکری ما که نه در هنرمندی شان تردیدی وجود دارد و نه در سلامت شخصیت اجتماعی شان، در بزنگاه های مهم سیاسی از خود مجددا سیاست ورزی و تعلقات سیاسی نشان داده اند که جبهه گیری ها مختلف در تحولات دوم خرداد و انتخابات اخیر مثال های روشنی در این زمینه اند
در اینکه فعالیت های فرهنگی و سیاسی عرصه های متفاوتی را تشکیل می دهند، نمی توان تردیدی روا داشت. تعهد سیاسی نیز اگر ریشه در اندیشه ای انسانی و تعهدی اجتماعی نسبت به مردم و بویژه اقشار زحمتکش آن داشته باشد، نه تنها با حقیقت و واقعیت تناقض و تباینی ندارد، بلکه هم سرشتی ذاتی دارد. اینکه حکم صادر شود که فرد نمی تواند در هر دوعرصه فعالیت های سازنده ای داشته باشد، مبنای دقیقی ندارد و با واقعیت های تاریخی ما هم همخوان نیست. مسلما کار همزمان در هر دو عرصه ویژگی های خاصی را به یک روشنفکر می دهد و محدودیت هایی را در هر دو زمینه برایش بوجود می آورد، اما کیست که نداند محدودیت خود انگیزه بخش خلاقیت های هنری ست. فعالیت هنری و روشنفکرانه نیزبه نوبه ی خود باعث تلطیف فعالیت های سیاسی فرد می شود- و ای کاش همه ی سیاست ورزان ما هنرمند هم بودند. ما روشنفکران و هنرمندان برجسته ای داشته ایم که حد اقل در دوران های پر تلاش هنریشان، خود را به همان عرصه محدود داشته اند و در مقابل نیز فرزانگانی که در هر دو عرصه چه هم زمان و چه با تناوب به آفرینشگری و کنشگری پرداخته اند.الیته من بویژه از نام بردن و مثال زدن خود داری می کنم که به پیش داوری های مصطلح کسی را دچار نکنم. در جامعه ما که به شور شدید سیاسی، آن هم درست به علت وضعیت بسیار بحرانی و پرتلاطمش، دچار بوده و هست، یافتن مثال های متعدد در این زمینه چندان هم سخت نیست. جا دارد بر این نکته تاکید کنم که ظاهرا ما در سیاست- آن هم نوع جهان سومی آن- با شکست ها، چرخش ها و تالمات فردی بسیاری مصادف بوده ایم و هستیم و آن را برای یک کار فرهنگی بلند مدت روشنفکرانه بر نتافته و خوش نداشته ایم
واقعیت آن است که در آمیحتن این عرصه ها در گستره ی جهانی نیز رو به افزایش است و سیر رویداد ها و چشم اندازهای آینده، زمینه ی مناسبی برای اینگونه احکام ارائه نمی دهد. شاید مشکل ما آمیختگی سیاست و فرهنگ بوسیله ی عده ای خاص نباشد و مشکل را بتوان در ابراز احکام جزمی و یا این یا آن کردن های ساده انگارانه ای یافت که متاسفانه گاه حقیقت محرز قلمداد می شوند. ما در میان سیاست ورزان سنتی مان نیز بی اعتنایی به فعالیت های هنرمندانه و روشنفکرانه ی مستقل – اگر نگوئیم نگاهی تحقیرآمیز – را شاهدیم و این نقیصه تنها به گروه هایی از روشنفکران خلاصه نمی شود. یک جامعه ی پویا نیازمند فعالیت های سیاسی، روشنگرانه و هنری است و گروه های وسیعی را به کار در این زمینه ها فرا می خواند. به نظر می رسد آنچه ما بدان نیازمندیم نه رو در رویی ، بلکه احترام متقابل این گروه های بسیار تاثیر گذار اجتماعی ست. پذیرش وجود تنوع در عملکرد روشنفکران و سیاست ورزان شاه کلید چنین تفاهمی ست
چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۴
سهشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۴
یکشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۴
اشکال کار در کجاست
مدتی یه هیچ کامنتی دریافت نکردم. برام سوال شده که من اشکالی پیدا کردم، وبلاگ یا خواننده هام. کسی می تونه جواب این سوالم رو بده
ماه
تا خنجر خونینش را به کبودی آب آبدیده کند
بر آهن سرخ خورشید می کوبد شب
وینک ماه آخته و گرده ی خمیده ی کوه
بر آهن سرخ خورشید می کوبد شب
وینک ماه آخته و گرده ی خمیده ی کوه
شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۴
جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴
شهر
چراغ های یخ زده
توان گرم کردن این همه برف را ندارد
و در ابهام راه ها
رد هیچ جای پایی نیست
شهر در دود مرطوب مهی عمیق خوابیده است
بیدار شور کدام حرف تازه ای
مگر با کلام بی حاصل شیرینت
سنگی را هم از پیش پا برداشته ای؟
کدام گل به هرم لرزان صدایت شکفت
کدام پرنده ی بال شکسته
پرواز را تجربه کرد؟
تا شیشه های خونین پنجره خاموش شوند
آژیری گوشخراش
پریشانی آرام شهر را می درد
بگو هنوز تا کجاست؟
از آتش بازی رویائیت که هیچ خبری نیست
خورشید در تل خاکستریش می سوزد و
با شعله های کبودش
کورمال کورمال
شب را می کاود
توان گرم کردن این همه برف را ندارد
و در ابهام راه ها
رد هیچ جای پایی نیست
شهر در دود مرطوب مهی عمیق خوابیده است
بیدار شور کدام حرف تازه ای
مگر با کلام بی حاصل شیرینت
سنگی را هم از پیش پا برداشته ای؟
کدام گل به هرم لرزان صدایت شکفت
کدام پرنده ی بال شکسته
پرواز را تجربه کرد؟
تا شیشه های خونین پنجره خاموش شوند
آژیری گوشخراش
پریشانی آرام شهر را می درد
بگو هنوز تا کجاست؟
از آتش بازی رویائیت که هیچ خبری نیست
خورشید در تل خاکستریش می سوزد و
با شعله های کبودش
کورمال کورمال
شب را می کاود
روشنفکر
اینجا گاهی- فقط گاهی- آفتاب زمستونی که می یاد بالا، هوا سرد تر می شه و گاهی هم ابرها زندگی رو گرم ترمی کنن. امروز برفایی که داشتن آب می شدن یکهو همه یخ زدن و کبود شدن. شوخی که نیست ده درجه زیر صفره و باید کاسه کوزه ها رو جمع و جور کرد. خوب اگر این فرضیه ی ما توی یه سرزمینی همیشه درست باشه، درخشش آفتاب می تونه مظهر سرما باشه و ابر مظهر گرمایش
بعضی ها روشنفکری رو همینجوری درک می کنن و و برای اینکه حرف تازه ای زده باشن، جای یک چنین عواملی رو با هم عوض می کنن، یا شاید بهتر باشه بگیم جای چنین عواملی تو ذهن شون عوض می شه. آبی ها قرمز می شن، ابر ها آتش می بارن، تابش خورشیدشون همه جا رو کبود می کنه و ... جذاب هم هست، ولی فقط یه اشکال اساسی داره و اونم مخاطب شونه.
خوب اگه این حادثه فقط تو ذهن آقای روشنفکر ما اتفاق افتاده باشه، تکلیف مخاطبینش چی می شه؟ اونا که دنیاشون اینجوری نیست. آخه اونا پوست شون از تابش خورشید سیاه می شه و تاول می زنه. به همین دلیل خلاقیت های آقای روشن فکر ما رو درک و دنبال نمی کنن. اون بابا می مونه و یه عده روشنفکر دیگری که از این فضاهای خلاقانه لذت می برند، یا از فضای بیرونی بی خبر مونده اند و چون تجربه ی مشخصی ندارن هر شکلی رو می پذیرن. برا همینه که واژه ی مخاطب گاهی برای فرم گرا ها مثل فحشه. اما فکر نکنیم کار این دوستان روشنفکر تماما منفی ست. نه ابدا اینطور نیست.ا ونا فرم هایی رو می آفرینند که بعد ها توی کارهای دیکه مورد استفاده قرار می گیره. خودش تاثیرات اجتماعی یه زیادی نداره- اگر چه معمولا تماما هم منفی – اماکار اونا توی آفرینش های تاثیرگذار اجتماعی به شکلی غیر مستقم و گاه معکوس مورد بهره برداری قرار می گیره و اعجاز می آفرینه
اگه یه هنرمند یا روشنفکر، مثلا نویسنده و شاعر، عرصه ی کار خودش رو بشناسه و متوجه باشه داره این کار رو می کنه به نظر من کار یزرگی کرده. او مثل یک ریاضی دان نظری، تجربه های تازه ای رو می آفرینه که بعد ها در آفرینش های دیگر بازآفرینی می شن. کسی به یه ریاضی دان نظری نمی گه: این کارها چیه که تو می کنی، اینا که کاربردی ندارن؟ مشکل معمولا اونجایی رخ می ده که ما بخوایم به آفرینش ها و پژوهش های فرم گرایانه ی خود بستر اجتماعی بدیم. می دونی؟ بالاخره ما مجبوریم از سفر های اشراقی کائنات روی زمینی بر گردیم که مخاطبینی روش زندگی می کنن و کار های ما جدا از خواست ما رو سرنوشت اونا اثر می ذاره. البته می شه اینجا هم خلاقانه تحقیق کرد و دید کار ما کدومه اثر رو داره و کدوم اثر رو نداره. اگه کانون توجه ما فقط در بخش اوله، بهتر برا مخاطب هامون مشخص کنیم و از وارد شدن در موضعگیری های اجتماعی بپرهیزیم. اینا رو برا این گفتم که توی این شوربای وبلاگ من از همه ی این نوع کار ها هست. من هنوز نتونستم سایت رو باز سازی کنم و یه دسته بندی ای به اون ها بدم، بهمین دلیل قاطی پاطی هستن. از این بابت منو باید ببخشید. تا اون زمان این رو از من بپذیرید که بویژه در کار عکس و ترکیب عکس ها من بیشتر به چنین کاری پرداخته ام و با توجه به مرحله ی آموزشی خود، آن را مفید می دانم. پس لطفا یکهو ما را به صفت روشنفکر با معنی آنچنانیش موصوف نفرمائید
بعضی ها روشنفکری رو همینجوری درک می کنن و و برای اینکه حرف تازه ای زده باشن، جای یک چنین عواملی رو با هم عوض می کنن، یا شاید بهتر باشه بگیم جای چنین عواملی تو ذهن شون عوض می شه. آبی ها قرمز می شن، ابر ها آتش می بارن، تابش خورشیدشون همه جا رو کبود می کنه و ... جذاب هم هست، ولی فقط یه اشکال اساسی داره و اونم مخاطب شونه.
خوب اگه این حادثه فقط تو ذهن آقای روشنفکر ما اتفاق افتاده باشه، تکلیف مخاطبینش چی می شه؟ اونا که دنیاشون اینجوری نیست. آخه اونا پوست شون از تابش خورشید سیاه می شه و تاول می زنه. به همین دلیل خلاقیت های آقای روشن فکر ما رو درک و دنبال نمی کنن. اون بابا می مونه و یه عده روشنفکر دیگری که از این فضاهای خلاقانه لذت می برند، یا از فضای بیرونی بی خبر مونده اند و چون تجربه ی مشخصی ندارن هر شکلی رو می پذیرن. برا همینه که واژه ی مخاطب گاهی برای فرم گرا ها مثل فحشه. اما فکر نکنیم کار این دوستان روشنفکر تماما منفی ست. نه ابدا اینطور نیست.ا ونا فرم هایی رو می آفرینند که بعد ها توی کارهای دیکه مورد استفاده قرار می گیره. خودش تاثیرات اجتماعی یه زیادی نداره- اگر چه معمولا تماما هم منفی – اماکار اونا توی آفرینش های تاثیرگذار اجتماعی به شکلی غیر مستقم و گاه معکوس مورد بهره برداری قرار می گیره و اعجاز می آفرینه
اگه یه هنرمند یا روشنفکر، مثلا نویسنده و شاعر، عرصه ی کار خودش رو بشناسه و متوجه باشه داره این کار رو می کنه به نظر من کار یزرگی کرده. او مثل یک ریاضی دان نظری، تجربه های تازه ای رو می آفرینه که بعد ها در آفرینش های دیگر بازآفرینی می شن. کسی به یه ریاضی دان نظری نمی گه: این کارها چیه که تو می کنی، اینا که کاربردی ندارن؟ مشکل معمولا اونجایی رخ می ده که ما بخوایم به آفرینش ها و پژوهش های فرم گرایانه ی خود بستر اجتماعی بدیم. می دونی؟ بالاخره ما مجبوریم از سفر های اشراقی کائنات روی زمینی بر گردیم که مخاطبینی روش زندگی می کنن و کار های ما جدا از خواست ما رو سرنوشت اونا اثر می ذاره. البته می شه اینجا هم خلاقانه تحقیق کرد و دید کار ما کدومه اثر رو داره و کدوم اثر رو نداره. اگه کانون توجه ما فقط در بخش اوله، بهتر برا مخاطب هامون مشخص کنیم و از وارد شدن در موضعگیری های اجتماعی بپرهیزیم. اینا رو برا این گفتم که توی این شوربای وبلاگ من از همه ی این نوع کار ها هست. من هنوز نتونستم سایت رو باز سازی کنم و یه دسته بندی ای به اون ها بدم، بهمین دلیل قاطی پاطی هستن. از این بابت منو باید ببخشید. تا اون زمان این رو از من بپذیرید که بویژه در کار عکس و ترکیب عکس ها من بیشتر به چنین کاری پرداخته ام و با توجه به مرحله ی آموزشی خود، آن را مفید می دانم. پس لطفا یکهو ما را به صفت روشنفکر با معنی آنچنانیش موصوف نفرمائید
سهشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۴
یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴
سال جدید
امروز اول سال نو اینجایی هاست. اولین قتل در سال جدید، اولین خبر رسانه ها از سال جدید بود. آخه اخبار قتل و جنایت خیلی طرفدار داره. اولین طرفدارش نظام حاکم جهانی یه که از تاثیر ارعاب آور و حس عدم امنیتی که ایجاد می کنه بهره می بره. حس عدم وجود امنیت لزوم وجود ارگان هایی برا حفظ امنیت رو القا می کنه. اونام که ماشالله استاد این کارن
مدت هاست اخبار و که می خونم احساس اضطراب می کنم. می دونین: حس می کنم این ویژگی رو توش ایجاد می کنن. یکی از دوستان قدیمم در رابطه با بد درس دادن تاریخ تو مدرسه می گفت: می دونی یه کاری می کنن که متنفر بشی و بعدا خودت هم نری یه وقت بخونی . . . اخبار هم همین حالت رو پیدا کرده. انگار هیچ اتفاق جالبی تو دنیا نیست که ارزش خبری داشته باشه و از قتل یه خلاقکار بدبخت به دست یه تبهکار قربانی دیگه مهم تر باشه
امروز روز اول سال جدیده، منم نوشتنم رو با بهترین آرزو ها دوباره آغاز می کنم
مدت هاست اخبار و که می خونم احساس اضطراب می کنم. می دونین: حس می کنم این ویژگی رو توش ایجاد می کنن. یکی از دوستان قدیمم در رابطه با بد درس دادن تاریخ تو مدرسه می گفت: می دونی یه کاری می کنن که متنفر بشی و بعدا خودت هم نری یه وقت بخونی . . . اخبار هم همین حالت رو پیدا کرده. انگار هیچ اتفاق جالبی تو دنیا نیست که ارزش خبری داشته باشه و از قتل یه خلاقکار بدبخت به دست یه تبهکار قربانی دیگه مهم تر باشه
امروز روز اول سال جدیده، منم نوشتنم رو با بهترین آرزو ها دوباره آغاز می کنم
اشتراک در:
پستها (Atom)