شوره زار
عسل آفتاب را
در هشتخوان های منظم شانه هایش می مکد ...
آفتابی که از استخوان های ما هم ماندگار تر است
کویر ناگفته ای ندارد
وسعتی ست عیان
که به تنهایی خویشت باز می گرداند
حتی هنگامی که
در دو سوی مخالف طلوع تا غروبش
به راه افتاده باشی
خسته در میان خاطرات لگد مال شده
می نشینم تا
با صورتی سیلی خورده
و چشمانی از سنگ
بدنبال رویا هایم بگردم . . .
شب اما تبخیر خیال انگیز مهری ابدی ست
عسل آفتاب را
در هشتخوان های منظم شانه هایش می مکد ...
آفتابی که از استخوان های ما هم ماندگار تر است
کویر ناگفته ای ندارد
وسعتی ست عیان
که به تنهایی خویشت باز می گرداند
حتی هنگامی که
در دو سوی مخالف طلوع تا غروبش
به راه افتاده باشی
خسته در میان خاطرات لگد مال شده
می نشینم تا
با صورتی سیلی خورده
و چشمانی از سنگ
بدنبال رویا هایم بگردم . . .
شب اما تبخیر خیال انگیز مهری ابدی ست
۵ نظر:
i like the story book alwaleed
سلام عمو احمد
یاد شعری افتادم
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
بعضی وقت ها احساس می کنم صدف من خیلی گشاد شده است
باید کوچکش کرد
چون دیگر دلم برای خودم هم تنگ می شود
کویر عظمتی بی همتاست
عظمتی پاینده و یکتا
ولی یکه و تنها
و شاید از این روست که شانه شانه های غلطانش بدنم را می لرزانم
از تنهایی گریزانم
به وسعتی می شتابم
که در عظمت خود تنها و خاموش است
به امید دیدار
ارس
salam amu ahmad.
in shero amu ahmad gofte?buioe omid nadare amu?
sili khorde?lagad mal shode?
buie amu ahmad nemide in sher.
shomam injuri begi,dige iade ki basham age bekham rast ghamat bemunam?
سلام عمو
چاکریم
شعرتون خیلی قشنگه
I loved the poem. I am happy you are back.
love, Zohal
ارسال یک نظر