حسی عجیب فاجعه را اعلام می کند
انگار مرگ همیشه
آمدنش را پیشاپیش خبر می دهد
از پنجره هیچ چیز پیدا نیست
شب تصویر مبهم شهر را
در موج ساحل نامعلوم غرق کرده است
لیوان های به جا مانده
در زیر نور سقف
اعتیاد عمیقی را تکرار می کنند
به خود می گویی
" در ایستگاه مقصد -
با اینهمه سرما سخت می چسبد"
روزنامه را ورق می زنم
اما روزنامه همان رادیو است
رادیو همان تلویزیون
و تلویزیون همان تبلیغ
امروز بیلبورد های خیابانی فرمان می دهند
نوبت کیست
می دانی
یک لحظه هم خاموش نمی شوند
خفه می شوی و خاموش نمی شوند
چشم هایم را می بندم
جایی نیست که در خیال خیره شوی
پیشانی ات از اینهمه دروغ داغ است و
با این همه سرما اما
باز قهوه ای که در دو دست بگیری و
نا خودآگاه با نامش
احساس غرور کنی، سخت می چسبد
انگار مرگ همیشه
آمدنش را پیشاپیش خبر می دهد
از پنجره هیچ چیز پیدا نیست
شب تصویر مبهم شهر را
در موج ساحل نامعلوم غرق کرده است
لیوان های به جا مانده
در زیر نور سقف
اعتیاد عمیقی را تکرار می کنند
به خود می گویی
" در ایستگاه مقصد -
با اینهمه سرما سخت می چسبد"
روزنامه را ورق می زنم
اما روزنامه همان رادیو است
رادیو همان تلویزیون
و تلویزیون همان تبلیغ
امروز بیلبورد های خیابانی فرمان می دهند
نوبت کیست
می دانی
یک لحظه هم خاموش نمی شوند
خفه می شوی و خاموش نمی شوند
چشم هایم را می بندم
جایی نیست که در خیال خیره شوی
پیشانی ات از اینهمه دروغ داغ است و
با این همه سرما اما
باز قهوه ای که در دو دست بگیری و
نا خودآگاه با نامش
احساس غرور کنی، سخت می چسبد