سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

قطار

حسی عجیب فاجعه را اعلام می کند
انگار مرگ همیشه
آمدنش را پیشاپیش خبر می دهد

از پنجره هیچ چیز پیدا نیست
شب تصویر مبهم شهر را
در موج ساحل نامعلوم غرق کرده است

لیوان های به جا مانده
در زیر نور سقف
اعتیاد عمیقی را تکرار می کنند
به خود می گویی
" در ایستگاه مقصد -
با اینهمه سرما سخت می چسبد"

روزنامه را ورق می زنم
اما روزنامه همان رادیو است
رادیو همان تلویزیون
و تلویزیون همان تبلیغ
امروز بیلبورد های خیابانی فرمان می دهند
نوبت کیست
می دانی
یک لحظه هم خاموش نمی شوند
خفه می شوی و خاموش نمی شوند

چشم هایم را می بندم
جایی نیست که در خیال خیره شوی

پیشانی ات از اینهمه دروغ داغ است و
با این همه سرما اما
باز قهوه ای که در دو دست بگیری و
نا خودآگاه با نامش
احساس غرور کنی، سخت می چسبد

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴

ایرانیان


مهاجرت پدیده ی تشدید یافته ای در دوران جهانی شدن است و چنانکه می دانیم میلیون ها تن از هموطنان ما نیز به دلایل مختلف در خارج از مرزهای کشور زندگی می کنند. جوامع ایرانی خارج از کشور دلبستگی فراوانی به سرزمین مادریشان داشته و همواره تلاش کرده اند از فرهنگ غنی ایرانی خود پاسداری کنند. با گسترش ارتباطات در اثر فناوری دیجیتال، امروزه بسیاری از ایرانیان وقایع زندگی در ایران را دنبال می کنند و بر آن تاثیر می گذارند، چرا که وقایع کشور نیز تاثیر عظیمی بر سرنوشت آن ها دارد. اینکه به ایرانیان با چه نگاه و نگرشی در کشور میزبان برخورد شود وابستگی بسیاری به عملکرد ها در کشور مان دارد. اما متاسفانه آن ها هرگاه که قرار است به رای گیری دعوت شوند عزیز می شوند و هرگاه دیگرانی بر خر مقصود سوار شدند خوار. به نظر من هر گونه سیاستی که به سرنوشت آنان آسیب بزند و زندگی صلح آمیز آنان را با بحران مواجه کند یک سیاست ضد ملی ست

پرواز

دیروز بازم رفتیم فیلم برداری. باید از هواپیمایی که عملیات آکروباتیک انجام می داد از زمین و هوا روی منطقه ی آبشار نیاگارا فیلمبرداری می کردیم. هوا 20 درجه زیر صفر بود ولی آفتابی و زیبا. هواپیمایی که عملیات آکروباتیک را انجام می داد به یه زن و شوهر تعلق داشت که با اون آموزش خلبانی می دادند. هواپیمایی که از داخل آن فیلمبرداری می کردیم هم داستان جالبی داشت. سازنده ی اون هواپیما که در محل حضور داشت توضیح داد که این هواپیما را توی آپارتمانش با پولی که از کار پس انداز می کرده اند، در طی مدت شش ماه در طبقه ی پنجم یک ساختمان (بدون اینکه صاحب ساختمان متوجه شود) تکه تکه ساخته، بسته بندی کرده، مخفیانه بیرون آورده و در سایت پرواز سر هم کرده است. وقتی تعریف می کرد آنقدر قشنگ سرش رو تکون می داد و می خندید که دیدنی بود
می دونین تلاش آدما برا زندگی و آرزوهای انسانی شون واقعا خیلی چیز زیبایی یه. آدم دلش می خواد با رویاهای اونا پرواز کنه

شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۴

ضیافت



هفته قبل برای فیلم برداری پروژه مون تو کالج رفته بودیم موزه هواپیماهای جنگی همیلتون و از بازی یک کودک 7 ساله با هواپیما ها فیلم گرفتم. یکهو یه چیری توجه منو جلب کرد و اون هم میز و صندلی چیده شده برای پذیرایی بود. گفتم حتما سالروز چیزی بوده و اینا رو برا اون آماده کردن. ولی بعدا متوجه شدم این محل رو برا پذیرایی اجاره می دن و خیلی ها علاقه مندند مهمانی های خود را در این محل برگزار کنند. اون هواپیمایی که می بینین یک هواپیمای بمب افکن قدیمی ست. نمی دونم چقدر بمب بر سر مردم ریخته تا باز نشسته شده
می دونین من از اون روز تا حالا همش تو این فکرم اینا چه جور آدمایی هستن که می تونن جلوی یک هواپیمای مرگ آفرین جشن بپا کنن. تنها کاری که می تونستم بکنم اینه که ازش عکس بگیرم. یه عکس گاهی کار یه کتاب نوشته رو می کنه . من که از اون روز هنوز حالم جا نیومده

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۴

دکتر استاینبرگ

امروز رفتیم دکتر خانوادگی مونو ببینیم. دکتر استاینبرگ. خیلی دکتر مسئول و دقیقی یه. او یک یهودیه بزرگ شده ی کاناداست و آدم صلح دوستی یه و به نظر می رسه تعصبی هم نداره. هما براش تعریف می کرد که چقدر از وضع ایران ناراحته و فکر می کنه اگه جنگ بشه چه بلایی سر مردم ما میاد. دکتر استاین برگ می گفت که مریض یهودی زیاد داره که از اسرائیل مهاجرت کردن به اینجا. اون می گفت اسرائیلی های شهر نشین مخالف جنگ اند ولی مرز نشین های روستایی طرفدار جنگ اند. به نظر اون وقتی رئیس جمهور یه کشوری اعلام می کنه یه کشور دیگه باید از روی صفحه زمین پاک بشه، خوب داره اعلان جنگ می کنه دیگه . . .. اسرائیل که خودش با وحشت از بین رفتن و قتل عام شدن زندگی کرده و می کنه و به این مسئله خیلی حساسه، خوب پس چرا این حرف زده می شه؟ ما جوابی نداشتیم بدیم . . . اون می گفت درسته شما ها ممکنه اصلا با جنگ مخالف باشید، اما ملت ها چه بخوان و چه نخوان پاسخگوی عمل رهبراشون هستند، اینو که کاریش نمی شه کرد . . . و به نظر می رسید درست می گه
می دونین با گوشت و پوست درک کردم این گونه رجز خوانی های بی محتوا برا مردم اینور آب چه معنایی داره

عکس ها

عکس ها رو جمع کردم و توی سایت دیگه گذاشتم برای اونایی که حوصله ی خوندن متن ها رو ندارن، یه نگاه بندازید بد نیست عکس ها

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۴

ای هفت سالگی

ژیان در حال انفجار

دانشکده حقوق دانشگاه تهران این هفته مهمانی داشت که ایدئولوگ سپاه قلمداد می شود. سردار عباسی مشاور عالي رتبه سپاه پاسداران، در سخنرانی خود از جمله می گوید: "ايران و آمريکا دو اتومبيل هستند که با شتاب به طرف يکديگر مي روند و در نهايت در شکم يکديگر رفته و بر خورد مي کنند. اما يک تفاوت و جود دارد و آن اينکه از روبرو يک تريلر ماک با گارد بندي محکم با شتاب مي آيد، اما ما يک ژيان هستيم. ولي در اين ژيان مواد منفجره فراواني کار گذاشته شده است."- روز آنلاین
این نمونه ی آن عملیات استشهادی ای ست که نوشتم. می خواهند کشور را منفجر کنند تا مثلا آمریکا را نابود کنند و نتیجه خودکشی وحشتناکی است که مردم ما تاوان آن را خواهند داد

آوازی در غربت

با این نوای خیال انگیز
از پشت شیشه های یخ زده
سر می کشند و سرشار می شوند

انگشتان ترانه ات
تا بر زمین بنشینند و به خواب روند
دانه های برف را می نوازد و
آرام می کند

مهمترین حق

بسیار می شنویم که بر زیاده خواهی های آمریکا و عدم وجود عدالت در جهان تاکید می شود و بر آن مبنا سیاست های در پیش گرفته شده توجیه می شود. اما باید دانست مهمترین حقی که آمریکا برای خود قائل است، حق براه انداختن جنگ برای سرشکن کردن بحران های اقتصادی اش به کمک اقتصاد نظامی ست. آمریکا وقیحانه برای بازداری از خطرات امنیتی، تجاوز به دیگر کشورها را حق خود می داند و برای آن برنامه ریزی می کند. باید با زمینه سازی برای حفظ صلح و جلوگیری از آتش افروزی ها راه را بر آن بست. هنوز از تجربه ی گزافه گویی های صدام زمان زیادی نگذشته است. او نیز همین راه را رفته بود، اما نیروگاه های هسته اش توسط بمباران های هوایی توسط اسرائیل در هم کوبیده شد. رودررویی با آمریکا در شرایطی که توان مقابله با آن وجود ندارد، پشت لوای هرگونه عدالتخواهی و حق طلبی هم که پنهان شود، در عمل به معنی آن است که زمینه برای حد اکثر منافع و خواست سردمداررانش فراهم گردد. اسم این کار هر چه باشد دفاع از منافع ملی نیست

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

آزموده را آزمودن خطاست

با جهانی شدن سرنوشت بشریت، این تنها شرکت ها نیستند که جهانی می شوند، و با درنوردیدن مرزها سرنوشت همه را درچنگان حریص خود می گیرند. در این روند مبارزه نیز جهانی می شود، دعوت اتحادیه سندیکاهای کارگری جهان برای برگزاری یک راهپیمایی جهانی در همبستگی با سندیکای رانندگان شرکت واحد بی شک گام بزرگی در این راستاست. امروز دیکتاتوری نیز جهانی ست و نمی توان با دیدگاه محدود ملی به آن نگریست. پشتیبانی از بخشی از دیکتاتوری علیه بخش بزرگ تر دردی را دوا نمی کند. دیکتاتوری حاکم ریشه در روند جهانی سازی شرکتی دارد و دیکتاتورها با عمل خود یکدیگر را صدا می زنند و به صحنه ی عمل می کشند. کیست که نداند پیروزی حماس در فلسطین بیش از هر چیز وامدار افراط گری های آمریکا و اسرائیل است. مقابله با جنگ طلبان آمریکایی جز از طریق مبارزه برای دمکراسی و صلح قابل انجام نیست. برای این منظور ما به جبهه ی مستقل صلح و آزادی نیاز داریم، دفاع از جنگ طلبان تحت هر عنوان به یک نتیجه ختم می شود. این راه هم در صربستان و هم عراق تجربه شده و نتیجه خود را نشان داده است

یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۴

زمستان ما

در باره بیانیه جمعی از نویسندگان

هم اکنون بيانيه جمعی از نويسندگان، شاعران و پژوهشگران ايرانی در تبعيد را خواندم و جهان را چه کوچک یافتم. مساحتی داشت به اندازه ی کشور ما، تنها یک دیکتاتور در آن زندگی می کرد و آن رژیم جمهوری اسلامی بود. نه سازمان مللی داشت نه شورای حکام و نه خطر تحریم و جنگ. نه به مبارزه ای علیه جنگ طلبان اشاره شده بود و نه ندایی از صلح. مجتمع های نظامی غول پیکری در آن دیده نمی شد و مایکرو سافت ها و گوگل هایش نرم افزار های سانسور نمی فروختند. شرکت های رسانه ای اش آزاد آزاد بودند و سهام مالکیتش دیگر نه در دست عده ای معدود بلکه به روشنفکران عالم انتقال یافته بود. به یاد نوشته ای می افتم که بیان می داشت تفکر محدود ملی در عصر جهانی سازی تا چه میزان ما را از واقعیت ها دور می کند. بیانیه جمعی از نویسندگان را خواندم. تماما صحیح بود، اما نیمی از حقیقت را شامل می شد. نیمه حقیقتی که بخش مهمی از حقیقت را مسکوت می گذارد

مرگ انگار اینبار نوبت ماست

دست روی دست گذاشته ایم
دست و دلمان می لرزد
و چشم هایمان از آنچه که دیده است
زخم است
سطل های تازه ی آب
کفاف اینهمه تشنگی را نمی دهد

انگار همین دیروز بود که بصره فرو ریخت
زورمان دیگر به جسد هامان نمی رسید
و بیل ها دست از کار به خاک سپاری مردگان کشیده بودند
خون؟
آری با خون
بر در و دیوار شعار می نوشتیم
دیر بود اما ما بازمی نوشتیم
که جنگ نمی خواهیم
از آسمان آتش می بارید
دیوار ها می ترکیدند
و اشک ها بر چهره هامان دلمه می بست

انگار همین دیروز بود که
خورشید در میان شهر
درست در میان شهر فرو می نشست و
بلگراد ذوب می شد
و ما بر روی پل ها دست در دست یکدیگر
سرنوشتی را که برایمان رقم زده بودند
مات و مبهوت نظاره می کردیم

آری دیروز بود که
بمب افکن ها
در کوچه های خاکی ما در کابل
بدنبال مرگ آفرین گمشده شان می گشتند
و مشتی دیوانه به شهادت روز
جهنم خدایشان را بر زمین سجده می کردند

مرگ انگار اینبار نوبت ماست
دست روی دست
در صف طولانی ایستاده ایم و
هیچ کاری نمی کنیم
چشم هایمان انگار کور است
و جام های زهر کفاف تشنگی مان را نمی دهد

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۴

کاترینا

در مورد طوفان کاترینا و عملکرد دولتمردان و رسانه های آمریکایی در آن باره، مطالب زیادی نوشته شده و گویا هر روز نکات تازه ای به آن اضافه شده باشد. امروز در سایت ها خواندم که سد های نیواورلئان در جریان طوفان شکسته بود، آیا چنین چیزی را از رسانه ها شنیده یا دیده بودید؟ آیا می دانیم هنوز پس از شش ماه تنها یک سوم ساکنان شهر به خانه هایشان برگشته اند؟ و دولت تا یک روز بعد از طوفان هیچ اقدامی را آغاز نکرده و بوش علت آنرا به گردن عدم اطلاع رسانی به او قلمداد کرده و امروز معلوم می شود از همان اولین ساعت ها به او خبر داده شده- بی بی سی
البته به نظر من نمی شود گفت کاری نکرده چون سانسور خبری وحشتناک پیرامون حادثه حتما با دستوری از بالا سازمان یافته است. اما سئوال من این است که چرا چنین ابر- دیو- قدرتی از اقدام در این موارد باز می ماند؟.
وقتی همه چیز خصوصی می شود، وقتی هاله ای از عدم اعتماد امنیتی مردم را از نهاد های حاکمیت دور می کند، وقتی همه امکانات دولتی به سمت شرکت های بزرگ جهت گیری می شود، وقتی نیروهای دفاعی به خارج از کشور برای پیشبرد منافع شرکت های جهانی گسیل می شوند، چه کسی با کدام بودجه و چه امکاناتی باید برای دفاع از مردم در مقابل حوادث طبیعی برخیزد؟ آیا برای یک دولت در خدمت شرکت های جهانی اساسا چنین وظیفی ای مقرر است؟ حتما باید سرنوشت این کار هم به شرکت های جهانی سپرد، چرا که نه؟ آن ها حتما از طوفان هم می توانند پول در آورند و مردم هستی به باد رفته را هم بدوشند. اینجا توی مترو یه پوستر تبلیغانی ای هست که مرا همیشه آزار داده است. تیتر بالای پوستر چنین است: اگر در تامین پرداخت هزینه های زندگی تان در مانده اید، با ما تماس بگیرید. می دونین آدم یه لحظه فکر می کنه کسی قرار بهش کمک کنه نه این که کسی میاد و تو اون آخرین لحظه ها اونم ازش یه چیزی می کنه

پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۴

در این سکوت


گوشی برای شنیدن می یابی
زبانی که به هنگام نیاز سکوت نمی گزیند
دستی که پس کشیده نمی شود

ابرها غبار خاکی تیره می بارند و
در زلال افق جوهری سیاه می چکد
تا خونی را که قرار است به زمین بریزد
به چشم نبینیم

مشتی برای گره شدن می شناسی
بغضی برای به گریه نشستن
نگاهی روشن که ازاین همه فریاد روی نمی گرداند؟ .

اخبار تازه

دیروز خبر داده شد که البرادعی دبیر آژانس بازرسان اتمی سازمان ملل نامه ای رسمی به اعضا نوشته و در آن متذکر شده که درخواست جمع کردن دوربین ها و قطع بازرسی های دولت جمهوری اسلامی در عمل راهی را برای نظارت باقی نمی گذارد. یعنی اگر فردا آمریکا اسناد تازه ای را به دروغ برای فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی رو کرد، دولت هیچ مرجعی برای اثبات دروغ بودن آن ندارد.امروز در سایت بی بی سی فارسی مصاحبه ای با وزیر خارجه انگلیس درج شده که به وضوح خبر از بلاهایی دارد که قرار است بر سر ایران بیاید. او رسما خطر تحریم های گسترده را گوشزد و اقدام نظامی را ممکن می داند و معتقد است دولت احمدی نژاد به راهکارهای تحریک آمیز خود ادامه خواهد داد. روزنامه واشنگتن تایمز نیز در طی مقاله ای که در سایت ها بازتاب یافته فاش می کند که:جان بولتون نماینده ی آمریکا در جریان اجلاس حکام " در پشت درهاي بسته تهديد كرد اگر سازمان ملل نتواند در باره كشوري که حق حيات اسرائيل و آمريكا را به خطر مي‌اندازد، اقدامي بکند، لازم نيست حفظ شود." و این بدین معنی ست که اگر برنامه های دولت مطبوعش در مورد جمهوری اسلامی در سازمان ملل تصویب نشود به تنهایی دست به اقدام خواهد زد. بگذریم که فضای بین المللی متاسفانه در جهتی نیست که آمریکا تنها بماند. اینکه جنگ طلبان بدنبال چه هستند، روز به روز روشن تر می شود، آنچه از آن نشانی نیست صلح طلبان اند و این است که نگرانی ها را سخت افزایش می دهد

سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۴

به دوست عزیزم

زندگی پر از دو راهه هاست، چند راهه ها و تصمیم. تصمیم نه، انتخاب. شاید انتخاب هم نباشد و بیشتر به انتظاری شبیه شده باشد که کدام مسیر ما را با خودش می برد. و همین جاست که در می مانیم و اشتیاق مان گاه به یاس و واخوردگی بدل می شود. داستان آشنایی ست. می رسی و مقصد تنها نقطه ی شروع است، بی هیچ مجالی که از رسیدن خود خوشنود، یله شوی و در لذت رویا هایت لحظه ای بیاسایی
به نوشته ام که بر می گردم و آنرا دوباره می خوانم تا ادامه اش دهم به واژه های عجیبی بر می خورم: زندگی، انتخاب، انتظار، مقصد، مجال و . . . و به قول فروغ : چنین است که کسی می میرد و کسی می ماند