دست روی دست گذاشته ایم
دست و دلمان می لرزد
و چشم هایمان از آنچه که دیده است
زخم است
سطل های تازه ی آب
کفاف اینهمه تشنگی را نمی دهد
انگار همین دیروز بود که بصره فرو ریخت
زورمان دیگر به جسد هامان نمی رسید
و بیل ها دست از کار به خاک سپاری مردگان کشیده بودند
خون؟
آری با خون
بر در و دیوار شعار می نوشتیم
دیر بود اما ما بازمی نوشتیم
که جنگ نمی خواهیم
از آسمان آتش می بارید
دیوار ها می ترکیدند
و اشک ها بر چهره هامان دلمه می بست
انگار همین دیروز بود که
خورشید در میان شهر
درست در میان شهر فرو می نشست و
بلگراد ذوب می شد
و ما بر روی پل ها دست در دست یکدیگر
سرنوشتی را که برایمان رقم زده بودند
مات و مبهوت نظاره می کردیم
آری دیروز بود که
بمب افکن ها
در کوچه های خاکی ما در کابل
بدنبال مرگ آفرین گمشده شان می گشتند
و مشتی دیوانه به شهادت روز
جهنم خدایشان را بر زمین سجده می کردند
مرگ انگار اینبار نوبت ماست
دست روی دست
در صف طولانی ایستاده ایم و
هیچ کاری نمی کنیم
چشم هایمان انگار کور است
و جام های زهر کفاف تشنگی مان را نمی دهد
دست و دلمان می لرزد
و چشم هایمان از آنچه که دیده است
زخم است
سطل های تازه ی آب
کفاف اینهمه تشنگی را نمی دهد
انگار همین دیروز بود که بصره فرو ریخت
زورمان دیگر به جسد هامان نمی رسید
و بیل ها دست از کار به خاک سپاری مردگان کشیده بودند
خون؟
آری با خون
بر در و دیوار شعار می نوشتیم
دیر بود اما ما بازمی نوشتیم
که جنگ نمی خواهیم
از آسمان آتش می بارید
دیوار ها می ترکیدند
و اشک ها بر چهره هامان دلمه می بست
انگار همین دیروز بود که
خورشید در میان شهر
درست در میان شهر فرو می نشست و
بلگراد ذوب می شد
و ما بر روی پل ها دست در دست یکدیگر
سرنوشتی را که برایمان رقم زده بودند
مات و مبهوت نظاره می کردیم
آری دیروز بود که
بمب افکن ها
در کوچه های خاکی ما در کابل
بدنبال مرگ آفرین گمشده شان می گشتند
و مشتی دیوانه به شهادت روز
جهنم خدایشان را بر زمین سجده می کردند
مرگ انگار اینبار نوبت ماست
دست روی دست
در صف طولانی ایستاده ایم و
هیچ کاری نمی کنیم
چشم هایمان انگار کور است
و جام های زهر کفاف تشنگی مان را نمی دهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر