چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۹

اخلاق علمی

نمی دونم خواننده های وبلاگ من چقدر می تونن سخنرانی گوش کنن. این امکانی یه که ما رو اینجا اسیر خودش کرده. یعنی در کنار خوندن یه مقدار هم گوش می دیم. بحث توی خونمون هم بخشیش همین سخنرانی های محشره. اینم بگم که سپیده پیشرو ماست تو این ماجرا
امشب به یک سخنرانی توی سایت "تد" گوش دادم که خیلی جالب بود، "آیا علم می تواند به حل مسائل اخلاق بپردازد؟" نسخه ی زیر نویس دارش رو اینجا لینک می کنم و بعدا توی نوشتارهای بعدی، نظرم رو راجع بهش خواهم گفت

نقطه ی دید



اینکه از چه نقطه ای به دنیا نگاه کنیم، تو برداشت های ما خیلی تاثیر داره. تو فیلمبرداری اصلا درس با همین پی او وی شروع می شه، یعنی که دوربینت رو کجا بزاری تا هر چی رو اونجور که می خوای ببینی. نقطه ی دید یا پی او وی تکلیف خیلی چیزا رو روشن می کنه. مثلا این عکس بالا یه جالباسی یه که من اینجوری ازش عکس گرفتم (نور کاملا طبیعی ست) و صاف و صوفش کردم 
یکی می گفت فیلم های هری پاتر مستند و واقعی اند نه فیلم داستانی. ما هم اول اینقدر به این نقل قول خندیدیم و سر به سر هم گذاشتیم که نگو
اما فکرش رو بکن! یک آدمی بیماری داشته باشه و این موجودات عجیب و غریب رو دائما دور و ورش ببینه، خوب اون آدم چی  باید بگه

سه‌شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۹

بیمارستان


برای سی تی اسکن کلیه ام امروز رفتم بیمارستان - از مدتی قبل وقت گرفته بودم. یک خانمی تو قسمت پذیرش، بعد از پر کردن فایل اطلاعاتی اش،  یک دستبند به دور دستم چسباند. همش تو فکر بودم که این بابا از کجا حدس زده  که من ممکنه سبز باشم

شاهنامه خوانی



پریشب رفتیم به یک رستوران ایرانی، به نام انار. برنامه شاهنامه خوانی داشت و کلی مهمان انگلیسی زبان دعوت کرده بود. یک آقایی داستان سیاوش شاهنامه را حدود یک ساعت تعریف کرد. چنان صدای گیرا و پر از حسی داشت که شنیدنی بود. قصه گوئیش که تمام شد، کلاهی را برای دادن انعام گذاشت و برای اینکه کسی در رودربایستی پرداخت یا عدم پرداخت پولی به او قرار نگیرد، به انتهای رستوران رفت. فکر کردم شاید بشود از او طی یک برنامه ای فیلم مستند تهیه کرد و به همین دلیل پاشدم و رفتم سراغش و شروع کردم به فارسی صحبت کردن، بلافاصله گفت که فارسی بلد نیست
ازش کارت ویزیتش را خواستم و او با کمال میل داد که بعدا با او صحبت کنم. وقتی برگشتیم خانه، سپیده پرسید بابا چی کارش داشتی اون آقا رو. گفتم که شاید بشه ازش فیلم گرفت و این شاهنامه خوانیش را مستند کرد که تعداد وسیع تری از آدم ها بتونن بهره ببرن. سپیده گفت از کجا می دونی که این کار نشده
به کمک اطلاعات ویزیت کارت رفتیم توی وب و جستجو کردیم و سایتش رو پیدا کردیم. شما هم می تونین اینجا نگاه کنین. شاهنامه، هفت پیکر، هزار و یک شب و ... فرهنگ ها واقعا دارن جهانی می شن 

دوشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۹

وبلاگ

یکی از دوستانم کامنت داد که بابا این نمی شه که گاهی وبلاگ بنویسی و گاهی ننویسی، خوب طبیعی یه که هر بار باید از "صفر" مخاطب شروع کنی. راست هم می گه. ولی خوب چیکار کنم که توی ایران هر کاری می کنم، وبلاگم نمی یاد

یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۹

بهاری یخ زده


یک مستند کوتاه از پارک شهرک "یونیون ویل" در اطراف تورنتو

آشيانه


با خاك و خاشاكي
كه از ديواره ي كوه
به منقار بر مي گیرد
و سوار بر آبي مواج رود
بازیگوشانه در آب خيس مي كند
و كلاف نرم اليافي
كه از مسير نگاهم بر مي چيند و
با دقت به هم مي بافد
آشيانه اي مي سازد

تا رويا هاي مرا
در زير بال و پرش زندگي بخشد و
باز به پرواز درآورد

رویا

رویا همواره از ما پیشی می گیرد
تو پیاده می روی و او پا در رکاب
پیش روی تو پرواز می کند
و با فریاد، تو را صدا می کند
او پرنده ای ست برای پیشی گرفتن
یکه سواری که در کوره را می تازد

نوجوان یا بزرگ سال
در پی او پرواز می کنی
همچنان که در پی بخت خوش خویش

الیم کچوکوف ( شاعر گرجی) - به نقل از چیستا شهریور 88

خواب

آدم کار موظف که نداره و خودش کار خودش رو تنظیم می کنه، اولین خاصیتش اینه که هر وقت بخواد می خوابه و هر وقت می خواد پامی شه. برای مثال الان ساعت تقریبا 3 بامداده و من نشستم تازه وبلاگ بنویسم
خوب این باعث می شه که آدم وقتی می خوابه هم یه جورایی خواب و بیدار باشه و در نتیجه برخی خواب ها و رویاهاش یادش بمونه
خواب خیلی کار مهمی یه و من تازگی بعد از سی سال ( که کارهای سی جی یونگ را در مورد خواب می خوندم) دو باره توجهم بهش جلب شده
شب توی خواب تا اونجایی که یادم می مونه، تحلیل های سیاسی ارائه می دم، چیز می نویسم، ادیت فیلمم که ماشاء الله محشره و خلاصه باید بگم بیشتر از روز انگار کار می کنم، بگذریم ... قراره سحر بیاد یه آپ رو آیفونم راه بندازه که از روی حرکت آدم رو بالش ساعت خواب آدم رو برا بیدار شدن تنظیم می کنه که درست وسط خواب دیدنت بیدار شی ،عجیبه نه
البته همین حالا هم من متوجه شدم که آدم توی رویاهاش واقعی تر و دقیق تر از تعقلش عمل می کنه، و رویا هم خیلی خیلی مهم اند
یک دوستی دارم که مدتی یه قبایل آمازون چشمش رو سخت گرفته و می خواد برا فیلم گرفتن به اونجا بره
این دوست ماجرا های یک قبیله ای رو برام نوشته که صبح به صبح که از خواب بیدار می شن دور هم جمع می شن و خواب هاشون رو دریک مراسم مقدس برا هم تعریف می کنن و بعد بر اساس اون خواب ها تصمیم می گیرن چیکار کنن
اونا مدتی پیش خواب می بینن که سفید پوست ها زیر جنگل شون چیزی به نام نفت پیدا می کنن و میان که اونا رو از سرزمینشون بیرون کنن
قبیله برای مقابله با این وضعیت برای اولین بار تصمیم می گیره با دنیای اطراف رابطه برقرار کنه و کمک بگیره. اونا زبون یاد می گیرن و ارتباط های وسیعی رو برقرار می کنن و در آستانه ی اقدام های اولیه ی سفید پوست ها، فعالیت بزرگی رو برای دفاع از سرزمین و محیط زیستشون براه می اندازن
خواب خیلی مهمه، باید برم بگیرم بخوابم

جمعه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۹

بنفشه

دوباره بنفشه آفریقایی ها رو راه انداختیم، تو دست های هما بیداد می کنن. همچین سر حال می شن که آدم حیرت می کنه، تعداد گلدونامون شدن پنج تا، سه تا کوچیک دو تا متوسط
پنج سال پیش که میومدیم تورنتو پنجاه شصت تا گلدون بزرگ پر از گل داشتیم که تا چند روز بین دوستان تقسیم می کردیم

پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۹

اینترنت

محرومیت از یک اینترنت پر سرعت آزاد، یعنی محروم کردن مردم از علم، از هنر، از فضای حیاتی برای ارتباط های انسانی در دوردست ترین نقاط جهان. این بزرگ ترین جرمی یه که یک دولت می تونه مرتکب بشه، اینو آدم اینور آب که میاد متوجه می شه

چهارشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۹

بازتاب

صداي فاصله ها



با پاورچين هايي خاموش و
نوازشي آرام
كهشان هاي دوردست
بر ديوار و سقف اطاقم
نقاشي مي شود
باز
كسي مرا كودكانه به آغوش مي گیرد و
از ميان اشك هاي ستاره‌گون چشمان سياهش
آفرينش جهان را به تماشا مي نشاند

سبز

جنبش های اجتماعی بزرگ ترین دانشگاه آموزش مهارت های نرم به شمار می روند، هیچ کلاس دیگری برای فرا گیری شهامت، جسارت، فداکاری، رشد شخصیت جمعی و ... در حد و توان تاثیر گذاری یه آن ها نیست
جنبش های اجتماعی سرعت آموزش ها در زمینه ی مهارت های زندگی فردی و اجتماعی را به شکل حیرت انگیزی بالا می برند و باعث می شوند همه، از هم دیگر و تجربه ی جمعی شان بیاموزند
ما در طی این ده ماه ده ها سال رشد کرده ایم، کافی ست یک نگاهی پشت سرمان بیندازیم

سه‌شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۹

یک، دو و بسیار

با یکی از دوستانم از مدت ها پیش بحثی رو داشتیم راجع به اعداد. و اینکه شاید بتونیم یک فیلم مستندی در باره ی اعداد با هم کار کنیم. در واقع کارهایی هم آغاز کردیم و تحقیقات مون ادامه یافت. اعداد اونقدر توی زندگی ما انسان ها نقش پیدا کردن که گاهی تصوری از دنیای بدون مقیاس و عدد برای ما غیر ممکنه و تلاش داریم همه چیز را به عدد تبدیل کنیم و اصلا آنقدر "غبار عادت" به اون ها جلوی چشم مون رو گرفته که یادمون رفته اعداد نشانه هایی اند که بوسیله انسان ساخته شده اند. امروز یک ایمیل از دوستم دریافت کردم. متنی رو فرستاده بود راجع به یک قبیله ای در آمازون به نام پیراها. افراد این قبیله فقط یک و دو و بسیار رو بکار می برند. اونا راست و چپ هم براشون معنی نداره، و از واژه هایی با معنی سمت بالای روخانه یا پایین رودخانه برای تعیین جهت استفاده می کنن

دخیل


از دیروز برگشتم سر آبادعلی. تصمیم گرفته بودم یک نگاه دوباره ای به اون بکنم و یک روش  تازه ای برای ادیتش انتخاب کردم که بتونم دو تا فیلم رو توی هم ادیت کنم. خوب طبیعی یه که باید براش یک متن تهیه کنم. بسیاری از کلماتی رو که بکار می بردم، سرسری توی سرچ گذاشتم تا ببینم خوب اصلا یعنی چی
اولیش "دخیل" بود، یعنی "دخیل بستن" ه
تا هشت صفحه گوگل، مسخره کردن ژاپنی ها به خاطر بستن دخیل به دستشویی معبد همه چیز را تحت شعاع قرار داده بود
یک لینک از دهخدا تقریبا یک خط تعریف : بستن پارچه ... و غیره و یک مقاله از یک سایت مذهبی برای توجیه اینکه بگه : تو رو به مذهب تون، یقه ی مردم رو برای این کار ها نگیرید
بعد هم یک سایت دیگه که "لاو لاک" رو با عکس های جالب معرفی کرده بود که عین دخیل ما، اما مدرن شده ی آن است 
البته اون هم بیشتر برای اینکه مثلا به حماقت مردم خرافاتی ای که می رن قفل می بندند به یک جایی بخندی و تفریح کنی
بعد خلاصه ذهنم رفت دنبال اینکه اصلا خرافات چی هست
یک سایت پیدا کردم که کتاب دیجیتال روانشناسی خرافات داشت
می دونی؟ من از اینکه آدم دیگران رو احمق حساب کنه هیچوقت خوشم نیومده، حتما برای انجام یک کار توسط مردم اونم توی سال های طولانی دلیلی وجود داره، برخورد علمی این نیست که کارهای مردم رو نفی یا مسخره کنیم، بلکه اینه که در قدم اول، دلایل علمی و روانشناختی اونو درک کنیم. خرافات به نظرم یکی ار منابع مهم تحقیقات علمی آینده باید باشه
فکرش رو بکن! وقتی که ما یاد بگیریم وقایع توی ذهن رو "دیجیت به دیجیت" ردیابی عصبی کنیم، اونوقت می تونیم برگردیم ببینیم با دخیل بستن چه فرایندی توی ذهن آدم به وقوع می پیونده، چه جوری مثلا امید ساخته می شه، یا چی چه جوری چی چی می شه
شاید بتونم همین مسئله رو محور بحث فیلم به صورت غیر مستقیم قرار بدم 

شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۸

سال نو شد

 در یک هوای کاملا ابری و گرفته، بدون شکوفه ها و بنفشه های وحشی و ... هیچ کوهپایه ای در چشم انداز
پشت یک میز هفت سین خانوادگی سال نو شد
جای همه ی عزیزان سخت خالی ست

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

نوروز

شاخه ها سایه ی معناداری ندارند
تلالو آب صخره را به بازی می گیرد و
رگبرگ های ماندگار
بر این مانداب بزرگ آسوده آرمیده اند

باید جایی
در یک برکه ی پنهان
انبوهی از ماهیان کوچک و سرخ
آماده ی سفره های نوروزی شده باشند...

دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

آرمانشهر

مدتی یه همش به این فکر هستم که اصلا این آرمانشهر ما، یا اونی که بهش می گن یوتوپیا یا مدینه ی فاضله و ... چه شکلی یه
محله ها، خیابونا، معماری و خونه هاش، فضاهای عمومی، آدم ها، عشق ها و رابطه هاش، باغچه ها، گل ها، پارک هاش، کافه ها، موسیقی ها و نمایش هاش، مغازه ها و پول و کالاهاش، بهداشت، آموزش، ورزش، و
 غیره و غیره و خلاصه غم هاش و شادی هاش
کاش می شد اونو توی یک فیلم، توی یک انیمیش، توی یک رمان علمی تخیلی، قبل از پیاده کردنش رو زمین، آفرید ... و گفت بابا بیایید به جای بین دو تا انگشت های من (کی بود بین دو تا انگشتش - حتما به شکل وی- بهشت رو نشون می داد؟) این اثر رو ببینید یا بخونید، تا بفهمیم باید برای چی نهایتا تلاش کرد، بعد فکر کردم شاید این بزرگ ترین اثر هنری باید دائما آپ دیت بشه تا کهنه نشه، بعدش هم باید، به قول امروزی ها اینتر اکتیو (وب 2) باشه تا همه تو شکل گیریش مداخله کنن
شاید بشه از این گیم هایی که باهاش شهر می سازند، ایده گرفت و یک چنین شهری رو به شکل مجازی خلق کرد و توی اینترنت گذاشت تا هر روز آپ دیت بشه
آخی ی ی ی
اگه همچیین چیزی بود، من هر روز صبحانه مو اونجا می خوردم



یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۸

حس ششم

در "تیم تد درهندوستان، پراناو میستری به معرفی ابزاری می پردازد که کمک زیادی به تعامل دنیای مادی با دنیای مجازی و دیجیتال می کنند -- بخشی از این سخنرانی شامل نگاهی عمیق به یکی از ابداعات اوست , ابزاری جدید به نام سیکس‌سنس و نمونه ایی از یک لپ تاپ کاغذی. در این سخنرانی که شامل سوال و جواب ، مستری گفت تمامی جزئیات دررابطه با این نرم افزار جدید را به طور مجانی باز گو می کند، تا تمامی امکانات موجود در چنین وسیله ای را برای همگان روشن سازد". جالبه که این  سخنرانی زیرنویس فارسی هم داره. خیلی آموزنده است خیلی، روی لینک بزنید و فیلم را ببینید... .

ساعت تغییر کرد

اینجا از امروز ساعت رو یک ساعت کشیدن جلو
سپیده پرسید اولین بار که ساعت رو تغییر دادن تو ایران کی بود
جلو کشیدن یا عقب کشیدن؟
کلی بحث کردیم و هر بار هر نظری دادیم، درست تو استدلال بعدی عوض شد
خلاصه نتونستیم به یاد بیاریم
ولی خاطرات جالبی یادمون اومد که تعریف کردیم و کلی خندیدیم
وقتی ساعت رو برای اولین بار تو ایران عصر پهلوی جابجا کردن، مذهبیون افراطی اون زمان با اون مخالفت کرده و گفتن می خوان با این کار ظهر شرعی رو به هم بزنم تا ما سر موقع نمازمون رو نخونیم
این مخالفت با مخالفت بخش هایی از مردم با هر کاری که دستگاه می کرد قاطی شد و خلاصه یه عده ی زیادی از آدم ها ساعتشون رو تغییر نمی دادن
از یکی ساعت می پرسیدی می گفت 3 از یکی دیگه می پرسیدی می گفت 4
بعد اصطلاح هایی در اومد به نام ساعت قدیم و ساعت جدید
خوب تا اینجاش فقط باعث سرگرمی بود
تا وقتی که برا دومین بار ساعت عوض شد، جدید قدیم و قدیم جدید
...


شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

کامیونیتی


امشب رفتیم با بچه ها کاموینیتی محل مون پاتیناژ. بچه ها ورزش کردن، منم نشستم تو تماشاچی ها و حسابی همه چیز را تماشا کردم. زمین پر از بچه ها و نوجوون ها و کلا یک فضای خانوادگی بود. می دونی؟ این فضاهای عمومی وقتی درست کار کنن به آدم احساس عجیبی می دن، حس شهروندی، انگار آدم اجتماعی رو توی همه زنده می کنن. ، شبکه بودن آدم ها رو بازسازی می کنن، و اونا رو به هم پیوند می دن  ...

روشن شدگی

جیل بولت تیلور یک فرصت تحقیقاتی به دست آورد که کمتر محققانی تقاضای آن را دارند. او یک سکته مغزی بزرگ کرد، و از کار افتادن یکی یکی عملیات مغزش - حرکت، قدرت سخن، خود آگاهی - را تماشا کرد. من اسمش را گذاشتم


جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۸

یک قطعه ی زیبا

فکرش رو بکن، یه عزیزی یه قطعه ی زیبا رو با پیانو برات بزنه و بفرسته و تو سال ها بعد، سال ها بعد که همه چیز فراموش شده، اونو توی یک تیکه فیلم ساده ی فیس بوکی ات بگذاری که به کارت روح و زندگی بده
دیروز اینجا بارون عجیبی بارید
پنجره ها، شاخه ها، و چراغ ها همه چهره هاشان خیس بود

جیغ


 آدم برا آفرینش به تمرکز و در خود فرو رفتن احتیاج داره. نمی دونم چرا نمای بیرونی این حالت، به خود پرداختن و بی توجهی هم دیده می شه ... دیگران اغلب دوسش ندارن و سعی می کنن به همش بزنن و نادیده اش بگیرن. خیلی ساده تو دوست داری خلوت خاص خودت رو داشته باشی و دیگران اینو نمی خوان
و این تضادی یه که خیلی وقت ها منو بهم می ریزه
من که تو دنیای درونیم تنها نیستم آخه، بی توجه نیستم که، فقط توی یک سطح دیگری از ماجرا با یک ارتباط درونی رابطه برقرار می کنم که بشه توش چیزی رو آفرید
می دونی توی اون حد از حساسیت  روحی ، به یک امنیت بیرونی عجیب و غریب نیازه
و اون فضا خیلی راحت با یک تلنگر روی سر آدم فرو می ریزه و آدم جیغ می کشه ...
حالا بیا تو اینو بگو ... مگه چقدر برای نزدیکان آدم قابل درکه
هان؟

خورشید و ماه



ماه ایستاده است


نظاره گر خورشیدی که


به خون غلطیده است


سرمای نقره گونی که


بر دریاچه ی تاریک می وزد


یادگاری ست از مهتاب

شب می گسترد


به دشت


به رود


به دریا


بهار

پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۸

عبور

دارم یک فیلم ادیت می کنم که شاید اسمش رو بشه گذاشت عبور
یک کار هفت هشت دقیقه ای تجربی مستند از شب های چهار محله ی قدیم بوشهر


گردش امروز

 وای چقدر آدم باید چیز یاد بگیره
اینجا انگار دوباره نیوکامر شدیم
امروز هوا خیلی عالی بود. رفتم دور و ور محل گردش و شناسایی
یک جنگل هم پیدا کردم که تازه برفاش آب شده بود و یک راه فرعی از بالای خیابون ما داشت. خوب نمی شد ازش گذشت
پامو که توش گذاشتم سر خوردم رفتم اون پائین لب رودخونه
کلی خنیدم به خودم
دوتا دارکوب هم اومدن و ضمن وارسی کردن حفره های روی درختا، یک کم چپ چپ نگاهم کردن و رفتن
فکر کنم اولین غریبه ای بودم که امسال پا توی اون جنگل می گذاشت

چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۸

وبلاگ


یک لینک رو دنبال می کردم کارم کشید به وبلاگ
وبلاگی که مدت هاست متروک مانده
بعد از مدت ها توش یه گشتی زدم و بعضی پست ها و کامنت هاش رو خوندم
نمی دونم چرا آدم وبلاگ می نویسه و چرا نمی نویسه... فکر کنم اصلا وبلاگ رو برا غربت درست کردن
شاید بعدا یک مصرف های دیگه هم پیدا کرده
آره دوباره باید شروع کنم... همه چیز برای این کار مهیاست
سکوت محض، شب های طولانی، سرمای هوا و یک غربت بی انتها 

دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۸

ما

--تقدیم به نیمه ی دیگر زندگیم

شهر
با ازدحام بوق های ممتد
و نور وقیح نئون هایش تنها ترمان کرده است
بر سکویی می نشینم و
در گریزگاه هیاهویی که می توان نشنید
پناه می گیرم

تبعیدی وطن غریبمان شده ایم
این بیشه ی مه آلودی
که زمزمه ی پنهان چشمه هایش
هیچگاه آرام نمی گیرد

رنج ها خراش عمیقشان را
بر همه چیز باقی می گذارند
در فروریختگی های هر دیوار
تاریخ است که تصویر می شود

بگذار شب با ستاره های کف آلودش
در زیر این یخ پهناور گسترده شود
و درخت تنها در دل خاک سبز بماند
فصل می گذرد...
دامنه ها هر بهار ابدیتی از شقایق اند

وقتی که باد رودخانه را به پرواز در میاورد
وقتی که باغ به تل سیب های پادرختی اش
خلاصه می شود
ما گلدانی یاس در پس پنجره داریم
و غارهای عزلت ما
هنوز پر از آوازهای آغازین ست

این آخرین تصویر لحظه ای را که گذشت نگاه کن
هنوز دو دانه ی گیلاس
در سرخی تلخ این کاسه ی پر رمز و راز
غوطه ور است

در بهشت رویاهای ما
کسی نبود که راه نداشته باشد
ما
همیشه دو آغوش گشاده بوده ایم
اگرچه کسانی ما را نشناختند
کسانی راه خود را کج کردند
یا پا بر سر مان گذاشتند
و کسانی چون شیطان
سنگ بر ما پرتاب کردند
تا در زندگی رستگار شوند

راه همواری نداشتیم
بار ها به تردید افتادیم
زانو زدیم و گریستیم
اما جز راه فرازآمده جوابی نیافتیم

ای کاش
از سلاله ی آنانی شویم
که تا انتهای فرصت یک تلاش دویدند و
سرافراز به خاک افتادند ...

نگاه کن
حصار بسته ی گورهاشان
حیاط خلوت کندو هاست